شب گرامیداشت خاندان مولانا، شبهای بخارا

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 10 янв 2021
  • دوستان عزیز، لطفا برای حمایت از ما، سابسکرایب کنید
    شب خاندان مولانا
    شب های بخارا
    شب خاندان مولانا با حضور: محمد علی موحد، محمود دولت آبادی، عباس کیارستمی، اسین چلبی، بهاء الدین خرمشاهی، پری صابری، توفیق سبحانی، کارلو چرتی، محمد بردبار، سالار عقیلی، فروزنده اربابی
    آذر ۱۳۹۲ برگزار شد

Комментарии • 19

  • @user-lc2ug2nz8f
    @user-lc2ug2nz8f 4 месяца назад

    خدمت آقای علی دهباشی بسیار گرامی
    امیدوارم حال دل و جان سبز و روبراه باشد و در آرامش،
    خواهشمند است موقعیت خانم پری صابری
    را بفرمایید، ❤

  • @marziehroghanchi8598
    @marziehroghanchi8598 3 года назад +1

    خداوند منان خاندان معظم حضرت مولانا را به بقای خودش باقی فرماید با عرض سلام و احترام و ادب مجدد خدمت خانم چلبی. نواده حضرت مولانا و تمامی اساتید و مولوی پژوهان و ارادت خاص خدمت حضرت استاد دکتر خرمشاهی و سایر اساتید خداوند منان همه را در کنف حمایت خود قرار دهد امین یا رب الحسین علیه‌السلام،🙏🌹🌸🌺💞🌷🏵️🌿💖♥️🐦🌼💐🌻🥀👋🎀❤️🌴🌱💛❣️☘️🙏🙏🌻🌻🌻

    • @fhh43
      @fhh43 Год назад

      مولوی که از بلخ افغانستان بوده . اینها از کجا شدند؟

  • @lovenice4514
    @lovenice4514 Год назад

    همه حضرات از جمله استادِ عزیز موحد و دولت آبادی به سلامت باشند..روح کیارستمی بزرگ‌نیز شاد.

  • @mehrannovember9688
    @mehrannovember9688 5 месяцев назад

    💚🤍❤ 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
    💕 زنده باد ادبیات و فرهنگ اصیل ایران زمین 💞

  • @marziehroghanchi8598
    @marziehroghanchi8598 3 года назад +3

    خداوند همه اساتید و مولوی پژوهان معاصر ایران زمین را در کنف حمایت خود قرار دهد امین یا رب الحسین علیه‌السلام،♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

  • @homayounpourkeramanti2982
    @homayounpourkeramanti2982 8 месяцев назад

    درود و سلام بر جناب دهباشی ، آرزوی سلامتی و نشاط برایتان دارم ، برقرار باشید

  • @macshabaz1463
    @macshabaz1463 Год назад +1

    I have been studied Near Death Experience (NDE) for long time, pretty much what Rumi is saying is very similar to what people with NDEs are saying, they saw unconditional Love, magnificent Light, unimaginable beauty, connected to all world. Rumi broke through all barriers and reached light of God without going through NDE.
    "Die happily and look forward to taking up a new and better form. Like the sun, only when you set in the west can you rise in the east.”

  • @fayezvahidi4628
    @fayezvahidi4628 2 года назад

    همه چیز عالی بود اما جای سروش خالی بود

  • @AliReza-jh4lp
    @AliReza-jh4lp Год назад +1

    روح و روان حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی افغانستانی و جهانی شاد باد ‌....
    ادب و انسانیت را که مولانا آروز کرد کن در سخن هیچ‌یک از این عزیزان و بزرگواران😅 ندیدم...چرا از همچنین شخصیت جهانی، ایرانی میگویند اما حرف از زادگاه او نمی زنید و احترام نمیگزاید. پس ...

  • @gitynabaiee1648
    @gitynabaiee1648 2 месяца назад

    جای سروش حالی نبود دکتر سروش عزیز درسینه های مولوی دوستان جای امنی داره وعاشقان و واله های بسیار از مری لند

  • @marziehroghanchi8598
    @marziehroghanchi8598 3 года назад +2

    بسم الله الرحمن الرحیم با عرض سلام و احترام خدمت جناب آقای دهباشی بانی این گردهمایی بزرگ و مبارک و فرخنده و عرض سلام و احترام خدمت سرکار خانم چلبی و سخنرانی های استاد دولت آبادی و استاد محمد علی موحد متاسفانه این برنامه کاملآ از طریق یوتوب پخش نشده و ما موفق به شنیدن سخنرانی سایر اساتید از جمله حضرت استاد محمد بردبار نشدیم. خداوند منان همه این عزیزان و بزرگان و مشاهیر ادبیات فارسی را حفظ فرماید. امین یا رب الحسین علیه‌السلام🐦🐦🌼🌼💐💐🌻🌻🌿🌿🏵️🏵️🌷🌷💞💞🌺🌺🌸🌸🙏🙏🌾🌾🌾

  • @cyrusseif8869
    @cyrusseif8869 8 месяцев назад

    با عرض سلام و خسته نباشید به همه ی شما بزرگواران :.
    بانو٬ دختر خان سالار٬ خواب سواری را دیده بود که نشسته بر اسب سفیدش تاخت کنان وارد قلغه می شود. چند ماه بعد دریک شب زمستانی که سرمایش استخوان را سیاه می کرد٬ غریبه ای وارد دولت آباد شد. غریبه با زدن چند صربه بر در اولین خانه٬ صدای مرد خانه را شنید که می گوید: کیستی؟
    - غریبه ام. راه گم کرده ام.
    - برو به قلعه. برو به مسجد.
    -کدام قلعه. کدام مسجد؟
    - قلعه خان سالار. مسجد آخوند ملا محمد.سرت را بالا بگیری می بینی. آن بالای تپه. چراغ روشن است. هم جا دارند و هم خوراک.
    - یخ زده ام بی انصاف! نای حرکت ندارم!
    - صبرکن آمدم.
    لحظه ای بعد٬ در خانه بازشد و مردی با شولایی نمدی پای به بیرون گذاشت. اول٬ مشتی خرما به غریبه داد و بعد٬ شولای نمدی را روی شانه های او انداخت و گفت: خرما را بخور٬گرمت می کند. شولارا هم به خودت بپیچان. می رسانمتُ اما به یک شرط!
    - چه شرطی؟
    - از تو نمی پرسم که چه کسی هستی و از کجا آمده ای و کارت چیست. تو هم نه از من می پرسی و نه از کس و کارم! باشد؟!
    - باشد.
    در آن زمان٬ هنوز دولت آباد٬ شهری نشده بود. آبادی هایی بود به فاصله ی چند فرسخ جدا ازهم٬ میان کوه های سر به فلک کشیده و رها شده به امان خدا در سینه دشتی. دشتی که درازکشیده بود و شانه هایش را داده بود به کوه های پشت سرش٬ و پاهایش را درازکرده بود و به سوی کویری که می رفت و می پیوست به دریاهای آن سوی زمین.
    میان آن چند تکه آبادی٬ دولت آباد٬ آبادترینشان بود. مسافرانی که از سوی کویر می آمدند٬ دولت آباد را همچون غولی می دیدند که چمباتمه زده است میان سه کوه و برشانه ای ٬ قلعه خان سالار را نگهداشته است و برشانه ای مسجد آخوند ملامحمدرا.
    قلعه و مسجد٬ به وسیله رودخانه ای از هم جدامی شدند.رودخانه ای که در زمستان جان می گرفت و هیاهوکنان به سوی کویر می رفت و در بهار٬ کم جان می شد.آنوقت٬ کسی مجبور نبود که برای رفتن به قلعه خان و یا مسجد آخوند ملامحمد٬ پای بر روی آن پل چوبی باریک و لغزانی بگذارد که از زمان شاه شهید هنوز برجای مانده بود.
    دولت آبادی هاُ غریب نواز بودند٬ اما غریبه ای که وارد دولت آباد می شد. صرف نظر از اینکه کسی او را در ده می شناخت یا نمی شناخت٬ باید اول به دیدن خان سالار و آخوند ملامحمد می رفت تا بعدش معلوم می شد که در دولت آباد ماندنی است یانه!......
    (رمان کدام عشق آباد)
    باسپاس.