خوانواده ما هم با اجنه رو برو شدن هم خودم هم مادرم هم مادر بزرگم پدرم صدای مار در ماشین شنیده چون ی مدت ی وردی خونده بود و اجداد قبل ترم که قدرت ماورائی داشتن و زن جن و بچه داشتن ما هم خوانواده معمولی نیستیم من بلوچم و دوست دار تو
سلام اسمم ابوالفضله الان 18سالمه قبلا خونمون تو زابل تو روستا بود اون موقع 12سالم بود مامانمو زن همسایع هرروز میرفتن سرزمینا واسه چوب جم کردن واسه تنورک نون بپزن یه روز مامانمو زن همسایم خواستن برن سرزمینا بهم گفت عصری بیای دنبالمون که نمیتونیم چوبارو بیاریم رفتنو عصر ک شد یادم افتاد باید برم دنبالشون یه خرداشتم خیلی تنبل بود راه نمیرفت زیاد اونو سوار شدم یه ساعت طول کشید تارسیدم بع زمینا وقتی رسیدم نگاه میکردم ک کجا صداشون میزدم نزدیکای تاریکی هوا بود اونورزمینامون کناره جوب اب اونورش یه خونه خشتی قدیمی بود یهو زن همسایم ازپشت دیواراون خونه صدام زد گفت ابوالفضل بیا مامانتم اینجاست گفت بیا چوبارو رو خربنداز ببرشون هرکاری میکردم این خره نمیرفت جلو گوشاشو تیزکرده بود پاهاشون میکوبید بع زمین هرچی میزدمش نمیرفت جلو باخودم گفتم دیوونه شده چرانمیره جلو پایین شدم بستمش بع درختی و وسط زمینامون بود پیاده رفتم جلو اون زنه میخندیدو میگفت بیا بهش گفتم کو مامانم بگو پاشه ببینمش میگفت تو بیا خسته شده نشستع یکم ک نزدیکه جوب اب شدم بدنم لرزید ترسیدم باخودم گفتم خره ک نیومد جلو پس یه خبرای هست بخدا سریع فرارکردم سوارش شدم این خره ک روزای دیگ اصلا راه نمیرفت خیلی اروم راه میرفت ولی وقتی ک سوارش شدم بخدا مثل اسب تند میرفت وقتی رسیدم تو روستا دیدم مامانم خیلی وقته رسیده خونه همون زن همسایه نشسته بودنو داشتن چای میخوردن پرسیدم کیه اومدین گفتن 3ساعته اومدیم گفتم مگ شما تو اون خونه خشتی نبودین گفتن ن بقران مااونجا چرا بریم همینو که شنیدم حالم بد شد بالا اوردمو تب کردم تاسه روز تب داشتم
وای این خاطره ای که گفتش راجع به معدن مادر من شرکت نفت کار میکرد بعد یه روز اومد یه داستان تعریف کرد گفت همکارش رفته بوده خط لوله و مهندس بوده و تو مهمانسرا وسط صحرا تنها بوده اطرافش هیچ آبادی نبوده. مهندس ها همه متفق النظر بودن وقتی تو اون مهمانسرا بودن از اتاقای دیگه صدای بزن برقص میومده در صورتی که خالی بودن ولی این طفلک شب تنها میمونه و صبح پا میشه و همکاراش میرسن خیلی جدی میگفته من امام زمانم. آنقدر دلم سوخت مامانم میگه ماه ها بیمارستان روانی بستریش کردن ولی مهندسای دیگ میگفتن این به خاطر اون اتفاقا قاطی کرده یه چیزایی دیده اون شب 😢😢 واقعا ترسناکه
سلام مایا من اینستاگرام ندارم و دارم اینطوری برات خاطرم رو تعریف میکنم من یک شبی با مامان ، خاله و مامان بزرگم رفتیم خونه ی یکی از فامیل های مامانم ، من توی خونشون رفتم دستشویی وقتی که میخواستم برم متوجه شدم در حمام و دست شویی شون دقیقا روبه روی همه من رفتم اول خودمو توی یکی از آینه ها ببینم که متوجه شدم توی آیینه یه چیزی مثل تونل انجا هست و ان تونل سبز است اولش فکر کردم انعکاس خودم با دو تا آیینه اینجوری شده بعد دیدم تونل سبزه اما انجا حتا یک جسم سبز هم نداشت!
سلام مایا،امیدوارم هرجا که هستین عالی باشین. من فاطی ام و کلاس یازدهم هستم.دو سال پیش،زمستون بود که کلاس نهم بودم، معلم ریاضیمون برای ما کلاس تقویتی گذاشت و گفت ساعت ۴ بیاین مدرسه.مدرسه ی ما،حیاط خیلی بزرگی داره و۲ طبقس. مدرسه ی ما، کنار قبرستون هست که روبروش هم یه حموم عمومیه که مال سال های پیش هست.ما ساعت ۴ رفتیم ولی معلم ما ساعت ۶ اومد. معلم ریاضی گفت کار داشت و نتونست ساعت ۴ بیاد؛ ما فقط لامپ کلاسی که بودیمو روشن کردیم. و کل مدرسه تاریک بود کلاس ما طبقه اول بود؛ وسط کلاس من خواستم برم سرویس بهداشتی از معلم اجازه گرفتم و با یکی از دوستام، رفتیم به سمت راهرو چون تاریک بود همه جا مجبور شدیم با نور گوشی بریم. سرویس بهداشتی لامپ نداشت چون شبا کسی اونجا نمیمونه و دوستم برام لامپ گرفت در رو باز گذاشت برای اینکه نور گوشیو بگیره .من که داشتم کم کم نیومد بیرون یک دفعه در سرویس بهداشتی خود به خود داشت آروم آروم بسته میشد من گفتم هعی چرا درومیبندی اونم گفت من نبودم ک از اونجایی که دوتامون ترسو بودیم سریع اومدم بیرون و رفتیم همینطوری که توی راهرو داشتیم راه میرفتیم یهو دوستم گفت فاطی اون چیه توی کنج دیوار وایساده من که نگاه کردم یه آدم با قدی نسبتا بلند وایساده بود سریع دویدیم رفتیم سمت کلاس. معلم داشت توضیح میداد دوباره صدای در سرویس بهداشتی اومد که داره بسته میشه ،همه تعجب کردن گفتم بچه ها چیزی نیست حتما بادی چیزی بوده . اما فهمیدم صدا بیشتر شده. معلمون یه تمرین داد ک خودمون حلش کنیم همه ساکت بودن . فهمیدیم از توی حیاط داره صدای جیغ بلند میاد ماهم خیلی ترسیدیمو هممون باهم جیغ زدیم انگار کسی داشت نیمکتارو توی طبقه بالا بهم میزدنو اوناهم همش جیغ میزدن، معلمون رفت توی حیاط ببینه چیه یهو یه نیمکت از بالا پرت کردن وسط حیاط جالب اینجا بود در همه کلاسایی ک نیمکت داشت قفل بود !. ما سریع در کلاس رو قفل کردیم و از مدرسه اومدیم بیرون پشت سرمون و که نگاه کردیم دیدم یه نفر اون بالا وایساده و اون همون کسی بود ک منو دوستم توی راهرو دیدیمش. زنگ مدیر مدرسه زدیمو گفت که نباید شب به اون مدرسه میرفتیم چون مدرسه تسخیر شده.
بساز مایا جون درباره همزادمن عاشق ویدیوهاتم ۳ساله همش گوشی عوض میکنم و هربارشم یوتوبمو وصل کردم شمارو اول ازهمه سابسکرایب میکنم چون هم خودتو خیلی زیاد دوست دارم هم ویدیوهاتو.کلا متفاوته ویدیوهات عشقم همیشع تنت سالم و موفق باشی بهترین یوتوبر🌹❤️🧿
سلام مایا عزیزم من یک خاطره ی ترسناک شدم من یک دخترخاله دارم که یک خاطره گفت خیلی من ترسیدم از زبون خودش میگم من نشسته بودم رو مبل و داشتم کتاب میخوندم که شوهرم رفت بیرون که یکهو دیدم رومبل یک مرد تقریبا قدش 2متر بود نشسته و به من نگاه میکنه من تنها بودم و جیغ کشیدم و رفتم خونه همسایمون که باهم دوست بودیم خیلی ترسیدم شبا کنار تختم میدیدمش و یگ روز دیدم از زیر در خونمون دست خونی اومده بود تو خیلی ترسیدم. اینم از خاطرم مایا من عاشق ویدیوهاتم واقعا خیلی خوبی دوستتدارم خداحافظ
سلام مایا .این خاطره ترسناک منه من ی خاله دارم که چهار تا بچه داره.یک سال میشه که سه قلو آورده .یه شب مامانم یکی از سه قلو هارو خوابوند و به من گفت کنارش بشین تا اگه بیدار شد تکونش بدی.منم گفتم باشه و مامانم رفت .نزدیک ۲۰ دیقه گذشت .اینم بگم که اتاق جوری بود که اون بچه پایین تخت و من روی تخت بودم وبغلم پنجره بود.خلاصه،پنجره که کامل قفل بود یهو باز شد .من باخودم گفتم حتما از اول باز بود.بعد چند دقیقه بالشی که کنارم بود افتاد .دقیقا بقل دستم بود.من محل نکردم.رفتم توی پذیرایی و دیدم همه خوابن.رفتم آب بخورم و وقتی برگشتم دیدم عموم بغلمه .گفتم سلام ولی هرجا می رفتم با لبخند دنبالم میومد .داشتم باهاش حرف میزدم که مامانم اومد .گفت باکی حرف میزنی گفتم با عمو دیگه.گفت عمو که همین الان من از مراسم ختمش اومدم.بغلم رو نگاه کردم دیدم دیگه کسی نیست. اگه خواستی بزارش
سلام مايا من اوا هستم ۱۸ سالمه و ساکن اصفهانم این جریانی هم که برات تعریف میکنم مال حدود ۱ سال پیشه اون روز که این اتفاق برای من افتاد من توی خونه تنها بودم و پدر مادرم برای یک کار اداری رفته بودن تهران و فقط من و سگم توی خونه بودیم، سگم از صبح که از خواب پا شده بود کارای عجیب میکرد مثلا یک هو میدیدم نیستش میرفتم میدیدم تو اتاقه و زل زده به دیوار یا یک هو میدوید دنبال یک چیزی و بیخودی پارس میکرد منم گفتشم شاید صدایی چیزی از بیرون شنیده توجه نکردم خلاصه که گذشت شب تا دیروقت ویدیو دیدم حدود ساعتای ۲ یا ۳ شب که رفتم بخوابم یک حس بدی داشتم هی حس میکردم یکی پیشمه ولی گفتم شاید چون خیلی وقته تنها نبودم این حسو دارم خلاصه که دراز کشیدم و بعد چند دقیقه خوابم برد که یکم بعد یک هو از خواب پریدم یک صدایی از توی اشپز خونه اومد انقد ترسیدم که فقط خودمو قانع کردم که شاید باد زده یا هرچی سعی کردم بخوام چشمامو که باز کردم به معنای واقعی کلمه داشتم سکته میکردم مثل فیلم ترسناکا یک یک زن خیلی قد بلند وسط چهارچوب در ایستاده بود موهاش تا پایین پاهاش بود و یک جورایی انگار یک نور کمی داشت چون وسط تاریکی اتاق درست میشد دیدش من که از ترس کل بدنم میلرزید نمیتونستم ازش چشن بردار خواستم خودمو قانع کنم که خیالاتی شدن که یک دفعه سگم با صدای بلند شروع کرد پارس کردن و براش گارد گرفت یک پلک زدم و دیدم نیستش همون موقع پارسکردن سگم هم تموم شد یک ساعت یا شاید بیشتر شازدم کمتر زل زدم به چهارچوب در از ترس جرعت نداشتم تکون بخورم اون شب تموم شد و من تا خود صبح کلا ۱۰ دقیقه خوابیدم برای هرکی هم تعریف کردم یا گفت توهم زدی یا خواب دیدی توی این یک سال یک روز هم تا حالا توی خونه تنها نموندم امیدوارم تو حرفمو باور کنی و اینکه کلی دوست دارم موفق باشی:)♡
سلام مایا این خاطرم برمیگیرده به زمانی که پدر بزرگم زنده بود و بعد مرگش تازه یادم اوفتاد داستان از این قراره که تو ماشین داشتیم میرفتیم سفر و من نقاشی میکشیدم پدر بزگم ازم دفترما گرفت و شروع به نقاشی کشید اونموقع نمی دونستم چیه ولی الان می دونم نقاشی جن و یسزی موجودات عجیب غریب بود وقتی ازش پرسیدم گفت بزرگ که شدی میدونم میری دنبالش پرسیدم از کجا میدونید گفت من از بچگی اونا را میدیدم و باشون دوستم من گفتم نقاشی علمی تخلیه دیگه ولی خیلی دوست داشتم ولی مادرم انداخت دور و من هم یادم رفت و جالبه که یک سال بعدش یه فیلم کوتاه از تو دیدم و وارد این داستانا شدم ولی به هیچکه نگفتم که ایجور داستانا گوش میدم بعد مرگ پدر بزرگم اومد به خوابم و گفت برای تولدت جبران میکنم شب قبل تولدم خواب دیدم که همون موجودات تو ی اتاق جمع شدن و به من یه دفتر دادن یه دفتر پر از نقاشی هایی مثل اونی که پدربزگم کشیده بود با یسری جمله های عجیب غریب وقتی پرسیدم چیه گفتن دفتر پدر بزرگته که کادو تولدت و جواب کل سولات توشه و جزی از اعموالی که به پدت ارث رسیده ولی برای تو است برو پیداش کن فرداش رفتیم خونه عزیزم من خیلی گشتم و اون دفترا پیدا کردم دقین مثلی اونکی که تو خواب دیدم ولی عزیزم فهمید و با عصبانیت از دستم گرفت و گفت این به تو مربوط نمیشه و بعد از اون دیگه نتونستم پیداش کنم حلا من موندم با کلی سوال بیجواب از پدر بزرگم که میدونم عزیزم جوابشون را میدونی ولی هر وقت ازش پرسیدم عصبی شد معلوما از اینها میترسه و نمی خواهد من وارد این دنیا شم نپرسید چرا که خودمم نمی دونم حتی از بابام راجب اینا پرسیدم ولی گفت نمی دونه راجب چی حرف میزنم راستی او موجودات به من گفته بودن که قدرت پدربزرگت به تو ارث رسیده و فقط باید بفهمی چطور فعالش کنی راستی مایا ودیوت عالی بود ممنون
من زهرا ۱۷سالمه این ماجرا وقتی اتفاق افتاد که من ۱۵سالم بود منو خالم و دختر خالم رفته بودیم گردش داشتیم عکس خودمنو میگرفتیم وقتی که عکسامونو گرفتیم نزدیکه خونه متروکه شده بودیم دختر خالم سارینا که ۱۹سالش بود ونترس بود به من گفت بیا بریم داخل و عکس بگیرم وقتی رفتیم داخل صدای جیغ بلندیو شنیدیم میخواستم برم که سارینا گفت که من از این صدا ها شنیدم ترسناک نیست وقتی رفتیم داخل خون داشت از یه اتاق میومد من گفتم دختر خاله بیا بریم بیرون اما دختر خالم گفت بیا درو باز کنیم وقتی در باز کردیم صدای عربرقی اومد که خیلی بلند بود ما رفتیم بیرون ولی صدای عربرقی داشت بیشتر می شد یهو یه موجودی که سیا یود اومد ومیخواست پای سارینا رو قطع کنه ما فرار کردیم اما پای سارینا به سنگ خورد وافتاد بعد اون موجود پای سارینا رو برید وفرای کرد او ببخشید یادم رفت بگم که اون موقع ساعت 3 بود وموقعی که رفته بودیم داخل وقتی اودیم بیرون شب بود خوب وقتی پای سارینا قطع شد رفتم تا پارو برداریم که دیدین او موجود سیاه داره پای سارینا رو میخوره برای همین فرار کردیم ورفتیم وقتی رسیدیم سارینا که افتاده بود زمین بیهوش شد وقتی بردیمش بیمارستان داشت میگفت اون موجود سیاه مژخواست منو بکشه اما کسی حرفشو باور نکرد من اون لحظه نمی تونستم بگم که حق با اونه چون کسی حرفمو باور نکرد بعد از اون روز دیگه هیچ وقت به اون خونه نرفتیم الان من ۱۷ سالمه و به یه خونه دیگه رفتیم من این خاطره رو که یادم بود چن مایا جون تو میخواست خاطرات همرو بزاری تو ویدیو هات منم گفتم اینو بگم امیدوار توی ویدیو های بعدی اینو بزاری😊
سلام مایا لطفا اینو بزار تو پارت بعدی فیلمت من یک شب که خونه خالم بودم با دختر خالم توی اتاق بودیم و تنها بودیم همیشه دختر خالم میگفت عروسکم تسهیر شده ولی من باور نمیکردم تا وقتی که اونشب عروسک که توی کمد بود از توی کمد صدای در زدن میومد و در هی باز و بسته میشد و ما خیلی ترسیده بودیم رفتیم به همسایشون گفتی که بیاد خونمون ولی اون شب تا صب خابیدیم
سلام مایا میخوام این داستان کوتاه که برای خودم اتفاق افتاده رو برات تعریف کنم شب ساعت ۸ یا ۹ شب بود من به همراه مادربزرگم خونه بودم و مادر بزرگم خواب بود من داشتم میرفتم دستشویی که یهو صدای گیتار داداشم رو شنیدم اینم بگم که دستشویی ما دقیفا کنار اتاق داداشم هست و در اتاقش باز اون هم خونه نبود خلاصه یهو صدای گیتار داداشم رو شنیدم دقیقا همون ریتمی بود که ظهر داشت میزد صداش جوری میومد که انگار واقعا داره میزنه و صداش داخل سرم میپیچید و دیونه شده بود داخل اتاق رو که نگاه کردم دیدم گیتار داداشم داخل کیفش هست و دست بهش نخورده اما من مطمئنم که چی شنیدم و چی دیدم
واو مایا واقیعن غافل گیر مون کردی هم سری پخشش کردی و هم یکی از ترسناکترین داستان ها توی این پارت بو خیلی مرسی که پخشش کردی و خوشحال میشیم اگه با این سرعت پارت بعدی رو بخشش کنی
منم توی یه معدن کار میکنم و شرکتمون همون نزدیک معدن و توی یه روستای کاملا متروکه و منم شبا تا یک شب بیدارم و توی دفتر فنی سر آسمونی به گزارشات روزانه میدم و این دفتر فنی یه درب به آشپزخونه هم داره یه شب متوجه شدم درب آشپزخونه باز شد منم رفتم ببینم کیه تا رفتم تو صدای پا که موزاییک میکشی اومد و در محکم خورد به هم،البته من از بچه شنیده بودم جن داره،و از اون شب کارمون شده دو پر سیب زمینی سرخ شده یا استخون براشون میزارم و میاد میبره
راستش من خاطره ی ترسناک کم دارم ولی یه اتفاق ترسناک هست که خیلی وقتا برام اتفاق میفته... دروغ نمیگم و نمیخوام بترسونمتون ول من هرشبی که از عمد پتو نمیزارم بعد از حداقل نیم ساعت بعد از رفتنم تو حالت خلسه یه دفعه بیدار میشم و همون موقع یه نفر انگار پامو میکشه... خواهرم طبقه بالای من میخوابه و اینکار از اون برنمیاد چون هر دفعه نگاهش کردم خواب بودش... تا حالا به هیچکی نگفتم ... راستی، بعد از اینکه اینطوری میشم بعدش یا نمیتونم از ترس بخوابم یا اگه بخوابم خوابای عجیب و ترسناک میبینم... چندتا مدیتیشن پیدا کردم و هروقت اینجوری میشم انجامشون میدم ولی بازم اثر زیادی نداره... به عنوان مثال من یه مبحثی به نام پرواز روح رو دنبال میکردم و میکنم... برای خارج کردن روحت از بدنت بصورت آگاهانه باید دما عادی باشه و نه سرد باشه و نه گرم برای همین من پتوم رو برداشتم و وسطاش وقتی تقریبا داشتم موفق میشدم این اتفاق برام افتاد... بعد از اون هرچقدر میخواستم روی کارم تمرکز کنم نمیشد (اسم دیگه ی پرواز روح فرافکنی هستش که خیلی رایجه و بعضی کشورا انجامش میدن... میتونید برید و سرچ کنید ولی حواستون باشه که در این زمینه زیاده روی نکنید واگرنه روی زندگیتون تاثیر میزاره چون این فرافکنی یه درصد کمی باعث باز شدن چشم سوم میشه و چاکرای چشم سوم رو فعال میکنه و بعدش موجوداتی رو میبینین که نباید) راستی مایان اگر دوست داری خوشحال میشم اینو بزاری که شاید یه راه حلی برای کمک به من پیدا بشه
من یه خاطره ترسناک دارم و توش هیچ روح یا جنی نداره اما واقعا ترسناکه مایا این خاطره یکم طولانیه اما اینیستام خرابه خوب من وقتی کلاس سوم بودم رابام باما زندگی میکرد( من بابام بیماری های روانی زیادی داره) یه شب من و مامانم بابام و خواهر های بزرگترم تو هال نشته بودیم و بابام یهو رفت جلو در توی راهرو صدای روشن شدن برق اومد ( ما بعضی وقتا بدون هیچ دلیلی چراغ راهرومون روشن میشد) صدای در زدن اومد یه آقایی نمیدونم چی گفت اما وقتی در رو مامانم باز کرد هیچکس نبود بابام گفت به مامانم که بیا بریم بالا پشتبوم ببینیم کی بود اما مامانم میدونست که اگه بره بالا پشتبوم بابام پرتش میکنه بایین پس نرفت و به دو تا از پسرای ساب خونم گفت که برن ببینن که کی بود و اونا با دو تا تفنگ رفتن بالا و گفتن هیچکس نبود اما من چون خیلللی ترسو بودم فکر کردم به قول خودم لولو بود😂😂😂
سلاممن اسمم کیماس و 20 سالمه این اتفاق برای 17 سالگیمه یه شب رفتع رودیم خونه مادر بزرگم، خونه مادر بزرگم خیلی تاریک و ترسناک بود، شب بود و رفتم اب بخورم، همین تا رفتم تو آشپزخانه، یکی اونجا وایساده بود سیاه تر از تاریکی بود فضای بدی اونجارو گرفته بود، جیق زدم همه پاشدن از پله ها اومدن، راستی خونشون 2 تبقه بود، بهم گفتن چرا جیق زدی گفتم اونجا اونجا ولی اون اونجا نبود بهم تا 20 سالگیم میگفتن توهمی ولی من هنوز نمیدونم اون چی بود یا اگر جیق نمیزدم و همه رو بیدار نمیکردم چه بلایی سرم اومده
سلام مایا من باران هستم و ۱۴ سالمه من میخوام یه خاطره ترسناک برات تعریف کنم که برای خالم پیش اومده و مال چند سال پیشه خالم تازه ازدواج کرده بود ک داخل یه خونه دو طبقه بودن و خالم اینا طبقه دوم بودن و پله میخورد میرفت بالا و هیچ نرده ای نداشت خالم همش چیزای عجیبی میدید و صدای عجیب میشنید به ما که گفت ما حرفشو باور نکردیم بعد مامانم گفت امشب میایم خونت تا ببینیم چخبره ما هممون داخل پذیرایی خوابیده بودیم و اون خونه یه اتاق داشت و درش باز بود همه خوابیده بودیم جز خالم خالم همین طوری که داشت سقف رو نگا میکرد یهو چشمش به اتاق افتاد که چراغش هم خاموش بود اما میدید که یه دختر که دقیقا عین من بود نشسته روی صندلی و داره موهاصو شونه میکنه از اونجایی وه به شدت شبیه من بود خالم فک کرد که منم و بهش گفت باران بیا بخواب همون لحظه اون دختر ناپدید شد و خالم نگاهی به جای من انداخت که دید من سرجام خوابیدم و تکون هم نمیخورم بعدش هممون رو بیدار کرد و ماجرا رو گفت من که فهمیده بودم خالم همزاد من رو دیده حسابی ترس برم داشته بود و میترسیدم اون موقع سن کمی هم راشتم . راستی یه داستان دیگه از خالم هست که بازم همزاد منو دیده بود یه شب خالم مامانم بابام و دوتا داداشم و من داشتیم داخل یه کوچه راه میرفتیم که هممون جلو بودیم و خالم عقب تر بود یهو دید یه دختر دقیقا عین من حتی موهاش و لباساش هم عین من بود که دید از کنارش رد شد و یهو ناپدید شد و غیب شد خالم که حسابی ترسده بود و فک کرده بود که خیالاتی شده بیخیال به راهش ادامه داد و چیزی هم به ما نگفت
با سلام در مورد زندگی هوشمند در سیارات دیگه اگر از دیدگاه علمی به قضیه نگاه کنیم طبق فرمول دریک فقط در کهکشان راه شیری ما حدود یک میلیون حیات هوشمند احتمال وجود و تکامل دارن و اگر از دیدگاه دینی به قضیه نگاه کنیم امام علی فرمودن در سیارات دیگه زیادی نه تنهاحیات هوشمند وجود داره بلکه به تمدن رسیدن و دارای شهرهایی مانند شهرهای ما هستند.موفق باشید
چقد صدای بارون پس زمینه رو دوست داشتم🤤🌧️
خاطرات ترسناک به پارت ۱۳ رسید😍😍 این سبک ویدیو فوق العادست
حق🗿
آره بابا پرسیدن داره مگه
من خودم تو کودکی تسخير شدم حس خیلی بدی داره از مرگ بدتره والا
خوانواده ما هم با اجنه رو برو شدن هم خودم هم مادرم هم مادر بزرگم پدرم صدای مار در ماشین شنیده چون ی مدت ی وردی خونده بود و اجداد قبل ترم که قدرت ماورائی داشتن و زن جن و بچه داشتن ما هم خوانواده معمولی نیستیم من بلوچم و دوست دار تو
سلام اسمم ابوالفضله الان 18سالمه قبلا خونمون تو زابل تو روستا بود اون موقع 12سالم بود مامانمو زن همسایع هرروز میرفتن سرزمینا واسه چوب جم کردن واسه تنورک نون بپزن یه روز مامانمو زن همسایم خواستن برن سرزمینا بهم گفت عصری بیای دنبالمون که نمیتونیم چوبارو بیاریم رفتنو عصر ک شد یادم افتاد باید برم دنبالشون یه خرداشتم خیلی تنبل بود راه نمیرفت زیاد اونو سوار شدم یه ساعت طول کشید تارسیدم بع زمینا وقتی رسیدم نگاه میکردم ک کجا صداشون میزدم نزدیکای تاریکی هوا بود اونورزمینامون کناره جوب اب اونورش یه خونه خشتی قدیمی بود یهو زن همسایم ازپشت دیواراون خونه صدام زد گفت ابوالفضل بیا مامانتم اینجاست گفت بیا چوبارو رو خربنداز ببرشون هرکاری میکردم این خره نمیرفت جلو گوشاشو تیزکرده بود پاهاشون میکوبید بع زمین هرچی میزدمش نمیرفت جلو باخودم گفتم دیوونه شده چرانمیره جلو پایین شدم بستمش بع درختی و وسط زمینامون بود پیاده رفتم جلو اون زنه میخندیدو میگفت بیا بهش گفتم کو مامانم بگو پاشه ببینمش میگفت تو بیا خسته شده نشستع یکم ک نزدیکه جوب اب شدم بدنم لرزید ترسیدم باخودم گفتم خره ک نیومد جلو پس یه خبرای هست بخدا سریع فرارکردم سوارش شدم این خره ک روزای دیگ اصلا راه نمیرفت خیلی اروم راه میرفت ولی وقتی ک سوارش شدم بخدا مثل اسب تند میرفت وقتی رسیدم تو روستا دیدم مامانم خیلی وقته رسیده خونه همون زن همسایه نشسته بودنو داشتن چای میخوردن پرسیدم کیه اومدین گفتن 3ساعته اومدیم گفتم مگ شما تو اون خونه خشتی نبودین گفتن ن بقران مااونجا چرا بریم همینو که شنیدم حالم بد شد بالا اوردمو تب کردم تاسه روز تب داشتم
تنها ویدیوای هست که ۱ ساعت و خورده ای هم براش کمه 😕
اصلا من باورم نمیشه به مدت ۱ ساعت نشستم پای این ویدیو
اینقدر که خوووبه 😍
چارلی چارلی الکی
😊
همشم سس شعر😂دروغ وخیالی هست
وای این خاطره ای که گفتش راجع به معدن
مادر من شرکت نفت کار میکرد بعد یه روز اومد یه داستان تعریف کرد گفت همکارش رفته بوده خط لوله و مهندس بوده و تو مهمانسرا وسط صحرا تنها بوده اطرافش هیچ آبادی نبوده.
مهندس ها همه متفق النظر بودن وقتی تو اون مهمانسرا بودن از اتاقای دیگه صدای بزن برقص میومده در صورتی که خالی بودن
ولی این طفلک شب تنها میمونه و صبح پا میشه و همکاراش میرسن خیلی جدی میگفته من امام زمانم.
آنقدر دلم سوخت مامانم میگه ماه ها بیمارستان روانی بستریش کردن ولی مهندسای دیگ میگفتن این به خاطر اون اتفاقا قاطی کرده یه چیزایی دیده اون شب 😢😢
واقعا ترسناکه
perfect as always
مایا جان بی زحمت ادامه خاطره دوستمون که داستان خونه کلنگی رو تعریف کرده بود،بزار
ممنونم ازت عزیزم
🙏🏼🧡🤍😊
به امید روز که تایتیل ویدیو مایا خاطرات ترسناک خودش باشه 😂✨⭕️❤️🔥🔮
کسخول
وقتی میبینم ویدئو 1ساعت یا بیشتره چشام قلب قلبی میشه😍😂
خسته نباشی مایای قشنگم ♥️
واااای مایا عااالی بود. ممنون عزیزم. خسته نباشیییییییییی💛💛💛💛💛
مایا خاطرات ترسناک شما رو همیشه طولانی بساز عالین به سلامتی کسایی که از خاطرات ترسناک شما پارت 1 دارن نگاه میکنن😂❤
سلام مایا من اینستاگرام ندارم و دارم اینطوری برات خاطرم رو تعریف میکنم
من یک شبی با مامان ، خاله و مامان بزرگم رفتیم خونه ی یکی از فامیل های مامانم ،
من توی خونشون رفتم دستشویی وقتی که میخواستم برم متوجه شدم در حمام و دست شویی شون دقیقا روبه روی همه
من رفتم اول خودمو توی یکی از آینه ها ببینم که متوجه شدم توی آیینه یه چیزی مثل تونل انجا هست و ان تونل سبز است
اولش فکر کردم انعکاس خودم با دو تا آیینه اینجوری شده بعد دیدم تونل سبزه اما انجا حتا یک جسم سبز هم نداشت!
ببخشید منظورم حتی بود نه حتا
بهترین یوتیوبر❤
تو بهترینی مایاا:)
ما همیشه حمایتت میکنیم🫂❤
هرکی میگه ویدیو همزاد بگیر لایک کنه😂
سلامتی اونایی که دلشون واسه دوس جونی گفتن های مایا تنگ شده ❤ 😢
سلام
خیلی حس خوبی داره که شب ها ویدیو هات رو نگاه می کنم
بعضی وقت ها بعد از ظهر 😅
حاجی عالی هستییی❤❤همیشه خاطرات ترسناک بزاررر ترو خدااا و اون دختر شیرازیه رو هم برامون بزار خاطراتش رو
و هر پارت داره طولانی تر از قبلی میشه😂❤
Good luck maya🔥
بهترین روزای هفته :روزایی که مایا ویدیو میزاره🥲🫠
بهترین روزا روزاییی که کومان ویدیو میزاره
لطفاً درباره همزاد بزار آخه به من گفتن همزاد داری میخوام دربارش بدونم بچه ها لایک کنید مایا ببینه برامون ویدیو رو بسازه😢❤
مایا خیلی خفن بود عاشق ویدیو هاتم پارت ۱۴ بزار❤❤❤
سلام مایا،امیدوارم هرجا که هستین عالی باشین. من فاطی ام و کلاس یازدهم هستم.دو سال پیش،زمستون بود که کلاس نهم بودم، معلم ریاضیمون برای ما کلاس تقویتی گذاشت و گفت ساعت ۴ بیاین مدرسه.مدرسه ی ما،حیاط خیلی بزرگی داره و۲ طبقس. مدرسه ی ما، کنار قبرستون هست که روبروش هم یه حموم عمومیه که مال سال های پیش هست.ما ساعت ۴ رفتیم ولی معلم ما ساعت ۶ اومد. معلم ریاضی گفت کار داشت و نتونست ساعت ۴ بیاد؛ ما فقط لامپ کلاسی که بودیمو روشن کردیم. و کل مدرسه تاریک بود کلاس ما طبقه اول بود؛ وسط کلاس من خواستم برم سرویس بهداشتی از معلم اجازه گرفتم و با یکی از دوستام، رفتیم به سمت راهرو چون تاریک بود همه جا مجبور شدیم با نور گوشی بریم. سرویس بهداشتی لامپ نداشت چون شبا کسی اونجا نمیمونه و دوستم برام لامپ گرفت در رو باز گذاشت برای اینکه نور گوشیو بگیره .من که داشتم کم کم نیومد بیرون یک دفعه در سرویس بهداشتی خود به خود داشت آروم آروم بسته میشد من گفتم هعی چرا درومیبندی اونم گفت من نبودم ک از اونجایی که دوتامون ترسو بودیم سریع اومدم بیرون و رفتیم همینطوری که توی راهرو داشتیم راه میرفتیم یهو دوستم گفت فاطی اون چیه توی کنج دیوار وایساده من که نگاه کردم یه آدم با قدی نسبتا بلند وایساده بود سریع دویدیم رفتیم سمت کلاس. معلم داشت توضیح میداد دوباره صدای در سرویس بهداشتی اومد که داره بسته میشه ،همه تعجب کردن گفتم بچه ها چیزی نیست حتما بادی چیزی بوده . اما فهمیدم صدا بیشتر شده. معلمون یه تمرین داد ک خودمون حلش کنیم همه ساکت بودن . فهمیدیم از توی حیاط داره صدای جیغ بلند میاد ماهم خیلی ترسیدیمو هممون باهم جیغ زدیم انگار کسی داشت نیمکتارو توی طبقه بالا بهم میزدنو اوناهم همش جیغ میزدن، معلمون رفت توی حیاط ببینه چیه یهو یه نیمکت از بالا پرت کردن وسط حیاط جالب اینجا بود در همه کلاسایی ک نیمکت داشت قفل بود !. ما سریع در کلاس رو قفل کردیم و از مدرسه اومدیم بیرون پشت سرمون و که نگاه کردیم دیدم یه نفر اون بالا وایساده و اون همون کسی بود ک منو دوستم توی راهرو دیدیمش. زنگ مدیر مدرسه زدیمو گفت که نباید شب به اون مدرسه میرفتیم چون مدرسه تسخیر شده.
ویدیو مایا بالای ی ساعت>>🙃❤️🩹
بهترین آخر هفته ام اون وقتی که مایا ویوئو می زار خیلی ممنون مایا جون🌹🙏
یه شب دلنشین دیگه با مایا و خاطرات ترسناک❤🥹
بساز مایا جون درباره همزادمن عاشق ویدیوهاتم ۳ساله همش گوشی عوض میکنم و هربارشم یوتوبمو وصل کردم شمارو اول ازهمه سابسکرایب میکنم چون هم خودتو خیلی زیاد دوست دارم هم ویدیوهاتو.کلا متفاوته ویدیوهات عشقم همیشع تنت سالم و موفق باشی بهترین یوتوبر🌹❤️🧿
سلام مایا عزیزم من یک خاطره ی ترسناک شدم من یک دخترخاله دارم که یک خاطره گفت خیلی من ترسیدم از زبون خودش میگم من نشسته بودم رو مبل و داشتم کتاب میخوندم که شوهرم رفت بیرون که یکهو دیدم رومبل یک مرد تقریبا قدش 2متر بود نشسته و به من نگاه میکنه من تنها بودم و جیغ کشیدم و رفتم خونه همسایمون که باهم دوست بودیم خیلی ترسیدم شبا کنار تختم میدیدمش و یگ روز دیدم از زیر در خونمون دست خونی اومده بود تو خیلی ترسیدم. اینم از خاطرم مایا من عاشق ویدیوهاتم واقعا خیلی خوبی دوستتدارم خداحافظ
سلام مایا .این خاطره ترسناک منه
من ی خاله دارم که چهار تا بچه داره.یک سال میشه که سه قلو آورده .یه شب مامانم یکی از سه قلو هارو خوابوند و به من گفت کنارش بشین تا اگه بیدار شد تکونش بدی.منم گفتم باشه و مامانم رفت .نزدیک ۲۰ دیقه گذشت .اینم بگم که اتاق جوری بود که اون بچه پایین تخت و من روی تخت بودم وبغلم پنجره بود.خلاصه،پنجره که کامل قفل بود یهو باز شد .من باخودم گفتم حتما از اول باز بود.بعد چند دقیقه بالشی که کنارم بود افتاد .دقیقا بقل دستم بود.من محل نکردم.رفتم توی پذیرایی و دیدم همه خوابن.رفتم آب بخورم و وقتی برگشتم دیدم عموم بغلمه .گفتم سلام ولی هرجا می رفتم با لبخند دنبالم میومد .داشتم باهاش حرف میزدم که مامانم اومد .گفت باکی حرف میزنی گفتم با عمو دیگه.گفت عمو که همین الان من از مراسم ختمش اومدم.بغلم رو نگاه کردم دیدم دیگه کسی نیست.
اگه خواستی بزارش
مایا د فیش بهترین یوتوبر با موضوع ترسناک❤️
مرسی که با زحمت برامون ویدیو میزارییی..
البه سلام سلام داش خوبی بچه ها و آغاز شده و در پرتو الطاف سلام داش خاری سلام سلام سلام داش خاری سلام داش خوبی
fact
مدگل فراموش نشه پلیز❤😊
مدجق @@HosseinLiami-sk4jt
واکنش والکور:
اون چیزی که تو دیدی مایا هری پاتر و رفیقش بود داشتن میرفتن طرف هاگوارتس😂😂
بریددد کنار مایا با ویدیو ترسناک اومدههههه😂😂
وای منم کلی خاطرات جالب و وحشتناک دارم😊
مایا + خاطرات ترسناک = زندگی
منم اهل کشور افغانستان هستم مایا ❤دارم
خدایی😮
مرسی مایاجون❤ قصه خانه کلنگی، بقیه اتفاقات هم بفرستن لطفا😍
عااااااالیههههه ادامه بده مایااااا🌹😁
21:20 هری پاتر و رون بودن ک احتمالا بازم از قطار جا موندن 😂😂🤌🏻
ببین قشنگ مثال زدی اصلا این کامنت یه چیز دیگس🤡😅
حق گفتی 😂😂😂😂😂😂😂😂
منتظر یه ویدیو همزاد هستیم😂😂❤
چه جمله جالبی گفتی : چه تنها باشیم چه نباشیم توی این دنیا، خیلی ترسناکه😃😄
انیشتین هم یه همچین جمله ای گفته
سلام مايا من اوا هستم ۱۸ سالمه و ساکن اصفهانم این جریانی هم که برات تعریف میکنم مال حدود ۱ سال پیشه اون روز که این اتفاق برای من افتاد من توی خونه تنها بودم و پدر مادرم برای یک کار اداری رفته بودن تهران و فقط من و سگم توی خونه بودیم، سگم از صبح که از خواب پا شده بود کارای عجیب میکرد مثلا یک هو میدیدم نیستش میرفتم میدیدم تو اتاقه و زل زده به دیوار یا یک هو میدوید دنبال یک چیزی و بیخودی پارس میکرد منم گفتشم شاید صدایی چیزی از بیرون شنیده توجه نکردم خلاصه که گذشت شب تا دیروقت ویدیو دیدم حدود ساعتای ۲ یا ۳ شب که رفتم بخوابم یک حس بدی داشتم هی حس میکردم یکی پیشمه ولی گفتم شاید چون خیلی وقته تنها نبودم این حسو دارم خلاصه که دراز کشیدم و بعد چند دقیقه خوابم برد که یکم بعد یک هو از خواب پریدم یک صدایی از توی اشپز خونه اومد انقد ترسیدم که فقط خودمو قانع کردم که شاید باد زده یا هرچی سعی کردم بخوام چشمامو که باز کردم به معنای واقعی کلمه داشتم سکته میکردم مثل فیلم ترسناکا یک یک زن خیلی قد بلند وسط چهارچوب در ایستاده بود موهاش تا پایین پاهاش بود و یک جورایی انگار یک نور کمی داشت چون وسط تاریکی اتاق درست میشد دیدش من که از ترس کل بدنم میلرزید نمیتونستم ازش چشن بردار خواستم خودمو قانع کنم که خیالاتی شدن که یک دفعه سگم با صدای بلند شروع کرد پارس کردن و براش گارد گرفت یک پلک زدم و دیدم نیستش همون موقع پارسکردن سگم هم تموم شد یک ساعت یا شاید بیشتر شازدم کمتر زل زدم به چهارچوب در از ترس جرعت نداشتم تکون بخورم اون شب تموم شد و من تا خود صبح کلا ۱۰ دقیقه خوابیدم برای هرکی هم تعریف کردم یا گفت توهم زدی یا خواب دیدی توی این یک سال یک روز هم تا حالا توی خونه تنها نموندم امیدوارم تو حرفمو باور کنی و اینکه کلی دوست دارم موفق باشی:)♡
تو بهترین وخوبترین قصه هارا شنیدنی تر میسازی اینهمه از استعداد شماست که دارید
تشکر از خودت وزحمت هایت مایای عزیز
عاشق خنده هاتم مایاجان،راجب همزادم دوس دارم برنامه بسازی❤
مایا یادته توی یکی از ویدئو های ۲ یا ۳ سال پیشت گفتی ۵۰k بشم میرم بازی آسانسور رو انجام میدم؟یا گفتی ۳۰k بشم احضار روح میکنم؟ خو انجام بدهههه
وای نههههه!! خدایی نکرده یه اتفاق بد میفته
وای بلاخره پارت ۱۳ خاطرات ترسناک رسید ❤
دو روز طول کشید تا ببینمش ولی عالی بود عزیزم ❤❤
خسته نباشی دوستجونی❤
It was fantastic as usual, very good performance and narration beside exciting stories, thanks a lot🙏
Love your videos 😍 thank you Maya 💖
پارت بعدی راجب به افسانه های ترسناک ایرانی باشه ❤
سلام مایا این خاطرم برمیگیرده به زمانی که پدر بزرگم زنده بود و بعد مرگش تازه یادم اوفتاد داستان از این قراره که تو ماشین داشتیم میرفتیم سفر و من نقاشی میکشیدم پدر بزگم ازم دفترما گرفت و شروع به نقاشی کشید اونموقع نمی دونستم چیه ولی الان می دونم نقاشی جن و یسزی موجودات عجیب غریب بود وقتی ازش پرسیدم گفت بزرگ که شدی میدونم میری دنبالش پرسیدم از کجا میدونید گفت من از بچگی اونا را میدیدم و باشون دوستم من گفتم نقاشی علمی تخلیه دیگه ولی خیلی دوست داشتم ولی مادرم انداخت دور و من هم یادم رفت و جالبه که یک سال بعدش یه فیلم کوتاه از تو دیدم و وارد این داستانا شدم ولی به هیچکه نگفتم که ایجور داستانا گوش میدم بعد مرگ پدر بزرگم اومد به خوابم و گفت برای تولدت جبران میکنم شب قبل تولدم خواب دیدم که همون موجودات تو ی اتاق جمع شدن و به من یه دفتر دادن یه دفتر پر از نقاشی هایی مثل اونی که پدربزگم کشیده بود با یسری جمله های عجیب غریب وقتی پرسیدم چیه گفتن دفتر پدر بزرگته که کادو تولدت و جواب کل سولات توشه و جزی از اعموالی که به پدت ارث رسیده ولی برای تو است برو پیداش کن فرداش رفتیم خونه عزیزم من خیلی گشتم و اون دفترا پیدا کردم دقین مثلی اونکی که تو خواب دیدم ولی عزیزم فهمید و با عصبانیت از دستم گرفت و گفت این به تو مربوط نمیشه و بعد از اون دیگه نتونستم پیداش کنم حلا من موندم با کلی سوال بیجواب از پدر بزرگم که میدونم عزیزم جوابشون را میدونی ولی هر وقت ازش پرسیدم عصبی شد معلوما از اینها میترسه و نمی خواهد من وارد این دنیا شم نپرسید چرا که خودمم نمی دونم حتی از بابام راجب اینا پرسیدم ولی گفت نمی دونه راجب چی حرف میزنم راستی او موجودات به من گفته بودن که قدرت پدربزرگت به تو ارث رسیده و فقط باید بفهمی چطور فعالش کنی راستی مایا ودیوت عالی بود ممنون
مایا اگه میشه یه ویدیو درمورد همزاد بساز مرسی❤
مایا اون ماشینه پرنده که دیدین رون ویزلی بوده که با ماشین پرندش اومده دنبال هری پاتر 😂😂
من زهرا ۱۷سالمه این ماجرا وقتی اتفاق افتاد که من ۱۵سالم بود منو خالم و دختر خالم رفته بودیم گردش داشتیم عکس خودمنو میگرفتیم وقتی که عکسامونو گرفتیم نزدیکه خونه متروکه شده بودیم دختر خالم سارینا که ۱۹سالش بود ونترس بود به من گفت بیا بریم داخل و عکس بگیرم وقتی رفتیم داخل صدای جیغ بلندیو شنیدیم میخواستم برم که سارینا گفت که من از این صدا ها شنیدم ترسناک نیست وقتی رفتیم داخل خون داشت از یه اتاق میومد من گفتم دختر خاله بیا بریم بیرون اما دختر خالم گفت بیا درو باز کنیم وقتی در باز کردیم صدای عربرقی اومد که خیلی بلند بود ما رفتیم بیرون ولی صدای عربرقی داشت بیشتر می شد یهو یه موجودی که سیا یود اومد ومیخواست پای سارینا رو قطع کنه ما فرار کردیم اما پای سارینا به سنگ خورد وافتاد بعد اون موجود پای سارینا رو برید وفرای کرد او ببخشید یادم رفت بگم که اون موقع ساعت 3 بود وموقعی که رفته بودیم داخل وقتی اودیم بیرون شب بود خوب وقتی پای سارینا قطع شد رفتم تا پارو برداریم که دیدین او موجود سیاه داره پای سارینا رو میخوره برای همین فرار کردیم ورفتیم وقتی رسیدیم سارینا که افتاده بود زمین بیهوش شد وقتی بردیمش بیمارستان داشت میگفت اون موجود سیاه مژخواست منو بکشه اما کسی حرفشو باور نکرد من اون لحظه نمی تونستم بگم که حق با اونه چون کسی حرفمو باور نکرد بعد از اون روز دیگه هیچ وقت به اون خونه نرفتیم الان من ۱۷ سالمه و به یه خونه دیگه رفتیم من این خاطره رو که یادم بود چن مایا جون تو میخواست خاطرات همرو بزاری تو ویدیو هات منم گفتم اینو بگم امیدوار توی ویدیو های بعدی اینو بزاری😊
😂😂😂😂
😑😑😑
😑😑😑
خود سارینارو برنداشتی بری پاشو میخاستی برداری
این داستانت معلومه دروغه😐😒
مرسی عزیزم
عالی بود❤❤❤
مایا جون خودت خاطرات میخونی خیلی بهتره تا ویس میزاری😊
خاطرات ترسناک شب یلدا داریم❤
سلام مایا لطفا اینو بزار تو پارت بعدی فیلمت
من یک شب که خونه خالم بودم با دختر خالم توی اتاق بودیم و تنها بودیم همیشه دختر خالم میگفت عروسکم تسهیر شده ولی من باور نمیکردم تا وقتی که اونشب عروسک که توی کمد بود از توی کمد صدای در زدن میومد و در هی باز و بسته میشد و ما خیلی ترسیده بودیم رفتیم به همسایشون گفتی که بیاد خونمون ولی اون شب تا صب خابیدیم
سلام مایا میخوام این داستان کوتاه که برای خودم اتفاق افتاده رو برات تعریف کنم شب ساعت ۸ یا ۹ شب بود من به همراه مادربزرگم خونه بودم و مادر بزرگم خواب بود من داشتم میرفتم دستشویی که یهو صدای گیتار داداشم رو شنیدم اینم بگم که دستشویی ما دقیفا کنار اتاق داداشم هست و در اتاقش باز اون هم خونه نبود خلاصه یهو صدای گیتار داداشم رو شنیدم دقیقا همون ریتمی بود که ظهر داشت میزد صداش جوری میومد که انگار واقعا داره میزنه و صداش داخل سرم میپیچید و دیونه شده بود داخل اتاق رو که نگاه کردم دیدم گیتار داداشم داخل کیفش هست و دست بهش نخورده اما من مطمئنم که چی شنیدم و چی دیدم
مایا خسته نباشی ، میگم که میشه این ویسای طولانی رو نذاری ، بعضیا شون خیلی طولانی و خسته کنندن ، خیلی موضوع رو کشمیدن ، مرسی
واو مایا واقیعن غافل گیر مون کردی هم سری پخشش کردی و هم یکی از ترسناکترین داستان ها توی این پارت بو خیلی مرسی که پخشش کردی و خوشحال میشیم اگه با این سرعت پارت بعدی رو بخشش کنی
عالییییییی بود مایا خیلی خفنییییی 👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
ماریا جون نگو اگه دوست دارید فلان ویدیو رو براتون درست کنم 😂ما عاشق ویدیو هاتیم پس هرچی دوس داری بساز🫂🥺✨
مثل همیشه عالی بود❤
لطفا از همزاد هم ویدیو بزار❤️
خسته نباشیییی عالی
وای مایا من سریه خاطرات ترسناکو از چت ترسناک بیشتر دوست دارم
مایا جان عالی اصلأ خیلی خوب بود خیلی دوست داشتم ❤❤راستی منم یه خاطره دارم بعدا برات تعریف میکنم
Ty for the amazing vid ❤👍
مایا جون لطفا بیشتر راجب جن بزار ممنون عزیزم❤
فقط اونجایی که گفتی نرین اونجور جایا یاد احمد ذوقی افتادم😂😂😂😂😂😂
سلام مایا جون❤ وااااقعا این خاطراتی ک از زبون شما میشنوم خییییلی جالبتر و قشنگ تره... . انگار خودمم توی اون موقعیتم😂 مو ب تن آدم سیخ میکنی مایا😂😂😂😂 . مرسی بابت کلیپ هات مچکرم ❤❤❤❤❤❤
این سری عالی تر بود لذت بردم مایاجون❤
مایا جون لطفاً برامون درمورد همزاد ویدئو بساز
مرسیی💗
مایا جون ویدیو هات خیلی قشنگه حتما پارت بعدی رو بزار ❤❤❤😍😍
زود زود خاطرات ترسناک بزار🙏🏻🙏🏻🙏🏻
مایا واقعا کارت فوقالعاده است بهتر از یوتیوپرهای هستی که تو این ژانرها ی ترسناک فعالیت میکنی واقعا کارت عالیه
آرههه مایا لطفاً دربارهی همزاد هم بزار ❤😊مرسیییی❤
چقددد خشحال شدممممممم😍😍😍😍
مایا من اعتقاد ندارم به این چرتو پرت ها ولی خب کلیپ هات رو بخاطر این نگاه میکنم که خودتو دوست دارم و زیبایی نگاهت ❤😊
سلام مایا جونم دستت دستت درد نکنه بابت این همه ویدیو های ترسناک خفن عاشقتم❤❤
مایا جون میشه یه ویدیو درباره فضا و زمین درست کنی
4:51 خدا میدونه من چقد خندیدم وقتی اینو گفت😂😂😂😂
عاشق اینجور ویدئو هاتم عالی هستی ۱ سال و نیم میشناسمت خیلی عالی هستی❤❤❤😅
خاطرات ترسناک کریسمسی بزار مایا ❤❤
راستی کریسمستم مبارککک 🎄🤍🤍
هنوز کریسمس نیومده 😑چند روز دیگس
Ashegh in seri az video hatam❤❤❤
مایا چه جور قشنگی داستانهایی که بچه ها میفرستند تعریف میکنی که قشنگ آدم میتونه تو ذهنش داستانارو شبیه سازی کنه😁🫠
گمشین اونور مایا اومدههههه با خاطرات ترسناکککک🤡💗😂
نشیم چی؟😂
منم توی یه معدن کار میکنم و شرکتمون همون نزدیک معدن و توی یه روستای کاملا متروکه و منم شبا تا یک شب بیدارم و توی دفتر فنی سر آسمونی به گزارشات روزانه میدم و این دفتر فنی یه درب به آشپزخونه هم داره یه شب متوجه شدم درب آشپزخونه باز شد منم رفتم ببینم کیه تا رفتم تو صدای پا که موزاییک میکشی اومد و در محکم خورد به هم،البته من از بچه شنیده بودم جن داره،و از اون شب کارمون شده دو پر سیب زمینی سرخ شده یا استخون براشون میزارم و میاد میبره
عالییییی❤❤❤❤❤
آره حتمااا ویدیو همزادا رو بساز مایا جون❤
راستش من خاطره ی ترسناک کم دارم ولی یه اتفاق ترسناک هست که خیلی وقتا برام اتفاق میفته... دروغ نمیگم و نمیخوام بترسونمتون ول من هرشبی که از عمد پتو نمیزارم بعد از حداقل نیم ساعت بعد از رفتنم تو حالت خلسه یه دفعه بیدار میشم و همون موقع یه نفر انگار پامو میکشه... خواهرم طبقه بالای من میخوابه و اینکار از اون برنمیاد چون هر دفعه نگاهش کردم خواب بودش... تا حالا به هیچکی نگفتم ... راستی، بعد از اینکه اینطوری میشم بعدش یا نمیتونم از ترس بخوابم یا اگه بخوابم خوابای عجیب و ترسناک میبینم... چندتا مدیتیشن پیدا کردم و هروقت اینجوری میشم انجامشون میدم ولی بازم اثر زیادی نداره... به عنوان مثال من یه مبحثی به نام پرواز روح رو دنبال میکردم و میکنم... برای خارج کردن روحت از بدنت بصورت آگاهانه باید دما عادی باشه و نه سرد باشه و نه گرم برای همین من پتوم رو برداشتم و وسطاش وقتی تقریبا داشتم موفق میشدم این اتفاق برام افتاد... بعد از اون هرچقدر میخواستم روی کارم تمرکز کنم نمیشد (اسم دیگه ی پرواز روح فرافکنی هستش که خیلی رایجه و بعضی کشورا انجامش میدن... میتونید برید و سرچ کنید ولی حواستون باشه که در این زمینه زیاده روی نکنید واگرنه روی زندگیتون تاثیر میزاره چون این فرافکنی یه درصد کمی باعث باز شدن چشم سوم میشه و چاکرای چشم سوم رو فعال میکنه و بعدش موجوداتی رو میبینین که نباید) راستی مایان اگر دوست داری خوشحال میشم اینو بزاری که شاید یه راه حلی برای کمک به من پیدا بشه
مایا حرف زدنت خیلی وایب خوبی داره خیلی طرز صحبت کردنت قشنگه دوست دارم
مایا جونی کارت خیلیییییییییییییییی عالیه🥺❤️🔥
مایا جون من نمیدونم چرا همش منتظر پارت ۲۰ هستم 😂😂😂😂❤❤❤❤
مایا پارت جدید خاطرات ترسناک شما رو بزار لطفاً به همین زودی
مثل همیشه عالیییی مایا جونی از این ویدئو ها بیشتر بزار❤
عالی😊
واییییی مرسی مایا جون دوست دارم❤؛)
خسته نباشی ابجی جون❤
من یه خاطره ترسناک دارم و توش هیچ روح یا جنی نداره اما واقعا ترسناکه مایا این خاطره یکم طولانیه اما اینیستام خرابه خوب من وقتی کلاس سوم بودم رابام باما زندگی میکرد( من بابام بیماری های روانی زیادی داره) یه شب من و مامانم بابام و خواهر های بزرگترم تو هال نشته بودیم و بابام یهو رفت جلو در توی راهرو صدای روشن شدن برق اومد ( ما بعضی وقتا بدون هیچ دلیلی چراغ راهرومون روشن میشد)
صدای در زدن اومد یه آقایی نمیدونم چی
گفت اما وقتی در رو مامانم باز کرد هیچکس نبود بابام گفت به مامانم که بیا بریم بالا پشتبوم ببینیم کی بود اما مامانم میدونست که اگه بره بالا پشتبوم بابام پرتش میکنه بایین پس نرفت و به دو تا از پسرای ساب خونم گفت که برن ببینن که کی بود و اونا با دو تا تفنگ رفتن بالا و گفتن هیچکس نبود اما من چون خیلللی ترسو بودم فکر کردم به قول خودم لولو بود😂😂😂
سلاممن اسمم کیماس و 20 سالمه این اتفاق برای 17 سالگیمه یه شب رفتع رودیم خونه مادر بزرگم، خونه مادر بزرگم خیلی تاریک و ترسناک بود، شب بود و رفتم اب بخورم، همین تا رفتم تو آشپزخانه، یکی اونجا وایساده بود سیاه تر از تاریکی بود فضای بدی اونجارو گرفته بود، جیق زدم همه پاشدن از پله ها اومدن، راستی خونشون 2 تبقه بود، بهم گفتن چرا جیق زدی گفتم اونجا اونجا ولی اون اونجا نبود بهم تا 20 سالگیم میگفتن توهمی ولی من هنوز نمیدونم اون چی بود یا اگر جیق نمیزدم و همه رو بیدار نمیکردم چه بلایی سرم اومده
سلام مایا من باران هستم و ۱۴ سالمه من میخوام یه خاطره ترسناک برات تعریف کنم که برای خالم پیش اومده و مال چند سال پیشه خالم تازه ازدواج کرده بود ک داخل یه خونه دو طبقه بودن و خالم اینا طبقه دوم بودن و پله میخورد میرفت بالا و هیچ نرده ای نداشت خالم همش چیزای عجیبی میدید و صدای عجیب میشنید به ما که گفت ما حرفشو باور نکردیم بعد مامانم گفت امشب میایم خونت تا ببینیم چخبره ما هممون داخل پذیرایی خوابیده بودیم و اون خونه یه اتاق داشت و درش باز بود همه خوابیده بودیم جز خالم خالم همین طوری که داشت سقف رو نگا میکرد یهو چشمش به اتاق افتاد که چراغش هم خاموش بود اما میدید که یه دختر که دقیقا عین من بود نشسته روی صندلی و داره موهاصو شونه میکنه از اونجایی وه به شدت شبیه من بود خالم فک کرد که منم و بهش گفت باران بیا بخواب همون لحظه اون دختر ناپدید شد و خالم نگاهی به جای من انداخت که دید من سرجام خوابیدم و تکون هم نمیخورم بعدش هممون رو بیدار کرد و ماجرا رو گفت من که فهمیده بودم خالم همزاد من رو دیده حسابی ترس برم داشته بود و میترسیدم اون موقع سن کمی هم راشتم .
راستی یه داستان دیگه از خالم هست که بازم همزاد منو دیده بود یه شب خالم مامانم بابام و دوتا داداشم و من داشتیم داخل یه کوچه راه میرفتیم که هممون جلو بودیم و خالم عقب تر بود یهو دید یه دختر دقیقا عین من حتی موهاش و لباساش هم عین من بود که دید از کنارش رد شد و یهو ناپدید شد و غیب شد خالم که حسابی ترسده بود و فک کرده بود که خیالاتی شده بیخیال به راهش ادامه داد و چیزی هم به ما نگفت
سلام مایا جون خیلی دوستت دارم تو رو خدا سری خاطرات ترسناک ادامه بده بی صبرانه منتظرم خیلی هم خوشگلی همیشه سلامت باشی خدانگهدار❤🥰
عالیییییی بود
بچه سال 😂
با سلام در مورد زندگی هوشمند در سیارات دیگه اگر از دیدگاه علمی به قضیه نگاه کنیم طبق فرمول دریک فقط در کهکشان راه شیری ما حدود یک میلیون حیات هوشمند احتمال وجود و تکامل دارن و اگر از دیدگاه دینی به قضیه نگاه کنیم امام علی فرمودن در سیارات دیگه زیادی نه تنهاحیات هوشمند وجود داره بلکه به تمدن رسیدن و دارای شهرهایی مانند شهرهای ما هستند.موفق باشید