😱❌ خاطرات ترسناک شما! پارت #12❌😱
HTML-код
- Опубликовано: 11 сен 2024
- شما هم خاطره و داستان ترسناکی از زندگی خودتون یا آشناهاتون دارین؟
این خاطره های عجیب و ترسناک رو برام توی کامنتا بنویسین تا باهم بخونیم و توی قسمت های بعدی ماجراهای وحشتناک شما رو ببینیم
.
#وحشتناک
#داستان_ترسناک
#مایا
#خاطرات_ترسناک
#ترسناک
.
به نظر شما کدوم یکی از این خاطره ها وحشتناک تر بود؟
.
مثل همیشه هم که لایک و سابسکرایب یادتون نره
😱❌ خاطرات ترسناک شما! پارت #12❌😱
.
.
My social Media Addresses
Instagram:
/ maya.thefish
.
TikTok:
/ maya.thefish
.
Discord:
/ discord
.
Twitter:
/ mayathefish
.
Reddit:
/ mayathefish
.
music by: @co.agmusic
.
.
All rights belong to their respective owners.
Copyright Disclaimer Under Section 107 of the Copyright Act 1976, allowance is made for "fair use" for purposes such as criticism, comment, news reporting, teaching, scholarship, and research. Fair use is a use permitted by copyright statute that might otherwise be infringing. Non-profit, educational or personal use tips the balance in favor of fair use
.
داستانهای ترسناک واقعی از جن,داستان های ترسناک بر اساس واقعیت,داستانهای ترسناک صوتی,داستان و خاطرات ترسناک شما,داستان های واقعی ترسناک,خاطرات ترسناک شما,خاطرات ترسناک جدید,خاطرات ترسناک من,خاطرات ترسناک مردم,خاطرات ترسناک واقعی,ترسناک,خاطرات ترسناک,داستان ترسناک,خاطرات کوتاه ترسناک,خاطرات ترسناک از جن و ارواح,خاطرات عجیب شما,خاطره های ترسناک ایرانی,داستان های ترسناک واقعی ایرانی,مایا,مایا فیش,mayathefish,maya,tarsnak,dastan tarsnak,اتفاقات ترسناک,وحشتناک
داستان های ترسناک بر اساس واقعیت,داستان های واقعی ترسناک,خاطرات ترسناک شما,خاطرات ترسناک جدید,خاطرات ترسناک مردم,خاطرات ترسناک واقعی,ترسناک,خاطرات ترسناک,داستان ترسناک,خاطرات کوتاه ترسناک,خاطره های ترسناک ایرانی,داستان های ترسناک واقعی ایرانی,مایا,مایا فیش,mayathefish,maya,اتفاقات ترسناک,وحشتناک,کاراگاه مایا,افسانه شهری,ترسناک واقعی,داستان های ترسناک,خاطرات ترسناک صوتی,فیلم ترسناک,خاطرات ترسناک ایرانی,خاطره ترسناک,اتفاق های ترسناک,داستان ترسناک واقعی
مرسی که خاطرات ترسناک گذاشتی بازم واقعا انقد قبلیا رو دوباره نگاه کردم دهنم سرویس شد😂❤️
منم همیشه میرم فیلمای قبل و نگاه میکنم 😄
😂♥️دقیقا
سلام مایا جون خسته نباشی کارت عالیه مثله همیشه ک میگم قوی ادامه بده خیلی حال کردم با این. ویدیوت منظره ویدیویه عروسکیم همه بچها مخصوصا خودم🙃😁😂😂😝
الکیه دروغه همش
دوستان گربه مایا اون بالا چیکار میکرد😂😂
مایا جان کاش میشد یه ویدیو بزاری و فقط خاطرات ترسناک خودت رو تعریف کنی
خیلی حال میده ❤❤❤❤
اره مایا لطفا ی ویدیو جدا از خاطرات ترسناک خودت بذار
راست میگه بنده خدا مال خودت بزار برامون
مگه یه ادم عادی تو کل زندگیش چند تا خاطره ترسناک میتونه داشته باشه که بتونه باهاش یه ویدیو کامل یک ساعته بسازه
راست میگ لطفا بزار😊❤
موافقم باهات😂❤
مایا لطفا فاصله خاطرات ترسناک از یه ماه بیشتر نشه🤌❤️🩹
هعی
❤❤❤
نهههههههههههههههههههههههههههههههههه
مایا: خاطرات ترسناک شما پارت ۱۰۰۰
سلام دوست جونی ها😂✋🏻
وای دقیقااا 🤣🤣🤣🤣
وای دقیقا 😂😂😂❤
مرض هر سری یکی میاد میگه پارت ۱۰۰😢
😂❤@@Fatyma93
دوست دارم مایا
Perfect 🖤🥲
ذوقی که با دیدن نوتیفیکیشن خاطرات ترسناک میکنم با هیچ چیزی قابل مقایسه نیستتتتتت🥲
مرسی مایای عزیزم🫂🖤
لطفا از دوستمون بخواین ادامه خاطراتشون رو بفرستن ❤
راس میگی
وایییی دوباره خاطرات ترسناکک نمیدونی چقد منتظر بودیم مرسی مایا جونن😍✨💗
خدایااااا چقد چرت و پرت .اوه🤮
مایا جون یه انتقادی دارم،شمایی که ژانر چنلتون وحشته و طبعا مخاطباتونم دنبال این چیزا هستن و احتمال اینکه اکثرمون تجربیات وحشتناک داشته باشیم زیاده،ولی ریئکت شما به مسائل فراطبیعی جوریه ک انگار باورشون نداری و میخای با دلایل دیگه ای توجیهش کنی ک بنظر من خیلی جالب نیست،همه چی خودت و چنلت عالیه بز این ی مورد،موفق باشی عزیزم♥️
مایا من تورا خیلی دوست دارم❤
اره چون واقعا وجود دارن
البته بعضی ها هستن دوست ندارند چنین اتفاقات و خاطرات فراطبیعی رو باور کنند مادرم هم یکی از اینهاست، یا برای ترس یا چیزی دیگه،سخت نگیرید،همین که چه دورهمی درست شده برا چنین افرادی خودش خیلی خوبه،در آخر بگم که دنیا خیلی پیچیده تر از اونه که انسان باور داره و نمیشه موجودات ماورایی وجود نداشته باشن،کیی گفتم یه زمانی میرسه که علم و تکنولوژی خیلی برای درک کردن و دیدن چنین موجوداتی به انسان کمک میکنه ❤❤🎉
من همچین فکری نمیکنم عزیزم❤😐
@@melodysabooni8255 راحت باش فكر نكن😹♥️
مرسی مایا که کاری میکنی شب نخوابیم😅
تو لایق بهترین ها هستی ❤
وای خیلی خوب بود واقعا ممنون😂😂
❤❤❤
مرسی ازت که به نظرات ما اهمیت میدی و ادامه میدی این پارت گزاری رو 💜
As always talented, pretty, scary and wonderful. Thanks for working this hard Maya❤🍂
پاچه خواری 😂😂😂
@@DEDSEC444استقبال از ویدیویی که ازش لذت بردی پاچه خواریه؟
در مورد خاطره خانم مهتاب اون قسمت اولش که گفتند موجودات چهار دست و پای سیاه رنگ داشتن هجوم می‌آوردند به اتاق خواب اون زن و شوهر و بچه و ماجرای سیاهی که در اون خونه قبلاً اتفاق افتاده بود میخواستم بگم که زمانی که یک حرکت با فرکانس پایین مثل خیانت یا اعمالی که خوب نیستند خدای نکرده انجام بشه چون اون محیط هم ارتعاشش پایین میاد نیروهایی که در طبقات پایین هستی وجود دارند و ما آنها را به نام نیروهای تاریکی می‌شناسیم دریچه‌ای براشون متاسفانه باز میشه و ما اگر طالب نیروهای نور و الهی هستیم باید اعمالی با فرکانس بالا و در یک کلام نیکوکاری انجام بدیم و عشق و محبت بورزیم و از خدا کمک بخواهیم بخواهیم خداوند حافظ و نگهدار همه ما باشه آمین یا رب العالمین❤❤❤❤
همه نیروهای هستی در هر طبقه‌ای که وجود داشته باشد چه سیاهی و چه نور کارشون آگاهی دادن هست و اون‌ها به ما می‌خوان بگن که چه اعمالی پسندیده و چه اعمالی ناپسند هستند مثلاً اینکه در انباری صدا می‌شنویم شاید به دلیل نیروهای انباشته شده و اسباب وسایلی هستند که باید در جای خودشون به کار گرفته بشن نه اینکه شخصی یا اشخاصی به آنها احتیاج داشته باشند و ما آنها را انبار کرده و بلااستفاده بگذاریم و یا محیطی را بلااستفاده و یا نادرست استفاده کنیم استفاده کنیم کنیم و به نوعی اسراف انجام دهیم همانطور که پلیدی پایانی ندارد مهربانی و عشق هم بی‌انتهاست و هر کدام از اینها انرژی خاص خودشان را دارند و نیروهایی از جنس خودشان را خداوند همه ما رو حفظ کنه و به عشق و مهرش هدایت امیدوارم دلتون همیشه نرم و قلبتون همیشه گرم باشه در پناه خداوند باشیم❤❤❤❤❤❤❤ الان که این متن را نوشتم قلب‌های بالا خودش خود به خود شروع به تایپ شدن روی صفحه موبایل کرد❤
دورت بگردم مایا جان
چرا باید کسی مسخرت کنه؟!
تو رویای صادقه میبینی،خیلی هم چیز جالبیه
من برون فکنی دارم(البته مدت کوتاهی هست که اینو فهمیدم)
از بچگی خوابهایی میدیدم که توش می دونستم که خوابم و می تونستم خوابم رو کنترل کنم ولی همیشه ازش میترسیدم
البته بعد از اینکه فهمیدم جریان چیه،خیلی هم خوشم میاد
بنظرم این چیزها خیلی جذاب و شیرینه
سلام مایا خوبی من حسام هستم ی خاطره ترسناک میخواستم برات تعریف کنم حدود ی سال پیش بود که خانواده ام تصمیم گرفتن که برن پیش مامان بزرگم ترکیه بهم گفتن تا چند روزی قراره بمونن منم تصمیم گرفتم با رفیقم بریم شمال اونجا ی ویلا بود که تازه گرفته بودیم من راه افتادم رفیقم کار داشت گفت فردا میام من بعد چند ساعت رانندگی از تهران به شمال بالاخره رسیدم این خونه رو تازه گرفته بودیم این بار اول بود که من به اینجا اومده بودم همون اول وقتی وارد خونه شدم ی حس بدی بهم دست داد رفتم واسه خودم ی چیزی از بیرون بگیرم چون هیچی تو خونه نبود وقتی برگشتم دیدم روی در ی خراش بزرگ بود وارد خونه که شدم با تعجب دیدم چمدونم باز شده و همه چیز ریخته بود روی زمین اول خندیدم و گفتم آرش تویی همش صداش میزدم رفتم طبقه بالا همش صداش میزدم ولی هیچ کس تو خونه نبود بعد به آرش زنگ زدم بهش گفتم کجایی اونم گفت کارامو انجام دادم و با دوست دخترم دارم میام شمال پیش تو بهش از این قضیه هیچی نگفتم و تلفونو قطع کردم بعد رفتم همه جارو گشتم هیچی ندیدم یهو ی خواب خیلی سنگین گرفتم انقدر سنگین بود که نمیدونم چجوری خوابم برد بعد با صدای تلفن از خواب بیدار شدم که آرش بود بهم گفت بعد از چند دقیقه قرار برسیم اصلأ ساعتو نگاه نکردم رفتم پایین که برم ی قهوه ای درست کنم اونا رسیدن ازشون پذیرایی کردم دوست دختر آرش رفت بخوابه منو آرش گفتیم بریم استخر وقتی رفتم پایین دیدم استخر آب داره اصلأ آبش چند وقتی بودی عوض نشده بود و عوضش هم نکردم رفتیم استخر وقتی رفتم داخلش همون حسی که اول وارد خونه شدم بهم دست داد هیچی اصلأ بهش زیاد اهمیت ندادم و اومدم بیرون کارامونو کردیم ی روزو پشت سر گذاشتیم تا که شب شد من ساعتمو جا گذاشته بودم کنار استخر رفتم بیارمش وقتی برق هارو روشن کردم با چیز وحشت ناکی روبه رو شدم استخر کاملا مثل خون قرمز شده بود بعد برق ها روشن خاموش میشدن خیلی ترسیدم فقط داد زدم سریع رفتم بالا بعد آرش و دوست دخترش شوکه شده بودن و بهم گفتن چی شده با ترس بهشون توضیح دادم و آرش رفت که چک کنه بهم گفت هیچی نیست و بهم خندید من دوباره رفتم پایین و واقعا چیزی نبود خیلی تعجب کردم و فکر کردم شاید اشتباه دیدم هیچی رفتم تو اتاق بخوابم وقتی تازه خوابم برده بود با جیغ دوست دختر آرش بیدار شدم سریع بلند شدم با بدو بدو رفتم در اتاقشون و دیدم آرش صورتش کج شده بود و از دهنش خون میومد و اصلا یجوری بود تو عالم خودش نبود بزور بردمش بیمارستان و دکترا هم هیچی تشخیص ندادن و آرش تا چند ماه تو بیمارستان موند و الان که خوب شده نمیتونه حرف بزنه و اون شب آخری بود که من تو اون خونه بودم دیگه اصلا نرفتم اونجا این ی داستانی بود که هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه
الکی
برگام
@@Adriintmتو کونت 😂
@@Adriintmاگه اکی بود نمیومد اندازه یه سال بنویسه😂❤
بیچاره اینهمه وقت گذاشته نوشته. الکی؟؟؟؟؟
Maya, out of all the RUclipsrs, you are the only one who makes me happy from the bottom of my heart when you make a new video ❤
Sen ondan hoslaniyon 😂❤
باشه بابا فهمیدیم انگلیسی بلدی
@@Magma209 به تو ربطی نداره
@@شقایقعبدی الان هدفت از کامنت انگلیسی چیه؟
@@Magma209ای کیو ، تو رسانه غربی ای ها ، کامنت انگلیسی بیشتر توجه میشه و یه حمایت محسوب میشه
27:10 نه نمیخندم چون خواب واقعا پدیده عجیبی هست
فقط اونجایی که خاطرتو تعریف میکنی میگی هر چقدر دلتون میخواد مسخرم کنید اجازه دارید😂😂😂😂عالی بود❤😂
اخیش چقدر خوب شد پارت 12 رو گذاشتی اینقدر پارت 11 رو دیدم حفظش شدم مرسی مایا جون. راستی منم چند تا خاطره ی ترسناک کوتاه دارم که سر فرصت برات کامنت میکنم❤
مرسی مایا این چند وقته واقعا سنگ تموم گذاشتی این روزای مزخرف با ویدیوهات خوب گذشت :>❤
وای مایا جون کاش خودت بخونی کسایی که ویس میدن واقعا خیلی بده لحنشون خوابم گرفت.مخصوصا این خانوم که تمومی نداشت خاطره هاش😂
هورااااا دوباره خاطرات ترسناک🥰😍😍مرسی مایااا
سلام مایا
من یه خاطره از خودم و یه خاطره از خواهرم ک الان دانشجو هستش دارم
خاطره خودم بگم که اینطور بود من خیلییی بچه بودم خیلی یعنی فک کنم ۷سالم بود (الان۱۴سالمه)بعد یه شب چون داییم کارش اینطور بود ک از ایلام باید میرفت کشور دیگه‌ایی یا شهر دیگه‌ایی
بعد چون زن داییم تنهایی خونه میترسید من رفتم پیش زنداییم چون خیلی دوسش داشتم خلاصه که رفتم خونشون و داشتیم حرف میزدیم و تلوزیون میدیدم من یه یلحظه حس کردم یه نفر نگام میکنه جو خیلی سنگین شده بود همه جارو نگاه کردم هیچکس نبود زن داییمم غرق تلوزیون شده بود خلاصه که اهمیت ندادم نزدیکای ساعت ۱شب بود ک زن داییم گفت گیشا(اسمم گیشاعه) بلند شو بخوابیم بعد ما چون میترسیدم بریم تو اتاق رو تخت بخوابیم اومدیم وسط هال خوابیدیم بعدشم خونه داییم اینطور بود ک اتاقای خیلیی زیادی داشت و خیلی کوچیک به اندازه ایی ک یه تخت با یه کمد ب بدبختی جا میشد
خلاصه رفتیم بخوابیم من هر کاری میکردم خوابم نمیبرد ولی زن دایی خیلی سریع خوابید ساعتای ۳شب بود ک من هنوز بیدار بودم بعد من یه دختر خیلی شجاع و نترس بودم اصلااا نمیترسیدم بعدم اون زمان خیلی فیلم‌جن میدیدم عاشق ترسناک اینا بودم
از بحث جدا نشیم خلاصه که من یهو یه ترس وحشتناکی کل وجودمو گرفت یهویی بعد ک دور نگاه کردم فهمیدم چی شده مایا شاید باورت نشه ولی یه بچه خیلی کوچیک دیدم که داشت از اتاقایی ک گفتم خیلی کوچیکن بیرون میومد مایا کل بدنم یهویی گرف اصلا نمیتونستم جیغ بزنم یا ب زن دایی بفهمونم ک من تو چ شرایطیم خلاصه ک اون بچه خیلیی کوچیک ک با شکم داشت میومد اخرش رسید بالای سرم داشت با چشمای خیلی وحشتناکش نگام میکرد و لبخند میزد مایا داشتم مرگ رو حس میکردم بعد یهو سرشو ب طور کامل چرخوند و گفتم چون خیلیی دختر شجاعیم خودمو قایم نکردم زل زدم تو چشاش(گاو بودم)خلاصه ک چن دقیقه خیره نگام‌کرد و لبخند میزد بعدشم با همون طور برگشت ب اتاق:)
خاهره خاهرم از زبونی خواهرم میگم
من دانشجو سال سوم بودم و چون خونمون تقریبا یک ساعت با دانشگاه فاصله داشتش شنبه میرفتم دانشگاه چهارشنبه میومدم خونه
خلاصه که من روز شنبه رفتم دانشگاه رفیقم با وحشت اومد سمتم گفت حسنا مگه تو دیشت خوابگاه نبودی من با تعجب گفتم ن من الان اومدم با ترس نشست رو‌تختش و گفت واییی من دیشب ترو رو تختت دیدم ولی توجه نکردم فک کردم خودتی نمی دونستم کسی جز منو اون یکی رفیقم رو اتاق هستیم (فقط خودش و رفیق تو اتاق بودن و کسی جز لونا نبوده)میگفت رفیقم غرق خواب بوده ولیی اون کی بود رو تخت تو:)
داستان بعدی هم‌مال خاهرمه ک بازم تو دانشگاه براش اتفاق افتاده
شب دوشنبه بود ساعتای ۳صبح‌از خواب بیدار شدم ک برم دستشویی برگردم بخوابم بلند شدم رفتم دست شویی و برگشتم وفتی از دست شویی بیرون اومدم دیدم یکی وسط اتاق گرفته خوابیده و منم اهمیتی و رفتم خوابیدم صبحش به بچها گفتم شما وسط حال خوابیدن گفتن نه بابا مگه احمقیم وسط اتاق اونم کف زمین سرما میخوریم خلاصه ک خواهرم ماجرا رو میگه ک اون یکی رفیق ک ترسیده بود میگه حسنا منم دیشب پتوم افتاد پایین ینفر داد بهم ولی وانقدر غرق خواب بودم نفهمیدم کی بوده و فقط اینو دیدم ک‌موهاش خیلیی بلند بوده و لباسش سفید و بلند خیلی عجیب بود که دوتامون تو یه شب همچین چیزو‌ببینم
مایا یه داستان دیگه میگم از مامان بزرگم ب زبونی خودش:)
من زایمان کرده بودم و یه دختر به دنیا اورده بودم (رسم اون زمان اینطور بوده که هرکسی ک زایمان کرد هر کدوم فامیل هاش و همسایه‌ها باید یه لیوان شیر میدادن بهش) خلاصه که من بچه دومم رو به دنیا اوردم و چون شوهرم کاروخونه داشت معمولا شبا خونه نمیموند منم یه عالمه لیوان شیر کنارم بود دست بردم مال همسایه رو ورداشتم خوردم خلاصه بچه‌رو خوابوندم و خودمم خوابیدم ساعتای ۳شب از صدای یه چیزی مایل ب سنگ زدن ب شیشه خونه بلند شدم من دیدیم شما نبینید همون زن همسایه ایی ک برام شیر اورده بود با موهای بشدت بهم ریخته و با یه جیگر انسان تو دستش که داشت ازش خون میریخت دیدمش واییی باورم نمیشد که اون‌توی اون شیری ک بهم داده دعا ریخته بود یعنی دعا خورم کرده بود هنوزم یادش میفتم یاد اون جیگر تو دستاش که داشت ازش خون میریخت بندم میلرزه🙃
مایا ببین این همه تایپ کردم نامردی خاطره هاموو نذاری:)❤
بهترین قسمت ها خاطرات ترسناک هاست. چقد داستان دوتا برادر لری ترسناک بود ، یخچال....! میشه هر دوهفته خاطرات ترسناک بزاری؟؟؟؟؟؟؟؟ پلیززززز
ویژگی های مایا:
خوشگلی
مهربونی
گربه دوست
حیون دوست
تلاش کردن
همین... بیشتر هم هست نمیدونم چیه:[🗿✨
درود، مایا خیلی حال میکنم که ویدیو هات طولانی شده دمت گرم همینجوری ادامه بده چون اکثر نسل جدید از متولدین هفتادوپنج به بعد ویدیو های یوتیوب رو رو دور تند میبینن واسه همین ویدیو ها ده بیست دیقه ای ارضامون نمیکنه از اونجایی که اکثر مشترکین چنل تورو هم همین نسل جدید پوشش دادن به نظرم با طولانی کردن ویدیوهات بهترین کار رو انجام دادی حداقل منو دور و وَریام که به شدت از این تصمیمت راظی هستیم و خدا کنه که نظرت عوض نشه و همینجور پرقدرت و با ویدیو های طولانی ادامه بدی💎..
کاش مامانبزرگ منم ی شب بیاد ببینمش :)
وای خونه ما هم طبقه اخره کسی بالا سرمون نیست ولی همیشه صدای حرف زدن و راه رفتن می یاد بعد همیشه می گیم صدای همسایه ست 🤦🏻♀️😂
شاید از پایین میاد
@@AmitisHoseinpour-lm9nu اره دیگه خودمون هم همین رو می گیم صدای پایین یا اطراف یا حتی باده 😂
خودتون رو فعلا همین جوری قانع کنید به نطرم🤣🤣
@@MelikaRahmani-ju4qi 😂😂😂 ایشلا ی روز مجبور نشم داستان طبقه بالایی که کسی نیست رو توی خاطرات ترسناک تعریف کنم 😂😂😂😂😂😂😂😂
اگه صدای راه رفتن و تلق و تلوق روی پشت بوم و تق تق روی یخچال و همهمه و وز وزهای نامفهموم نمی شنوید نگران نشید..چیز خاصی نیست..ولی اون صداهایی که گفتم کار اوناست 😳🤪🤐
مایا جون ۲ساعت برای ما بس نیست میشه ۴ ساعت بزاری😢🙏
مایا مرسی که بیشتر از خاطرات ترسناک میزاری منتظر پارت بعدی هستیم
من خاطره غمگین دارم تو خواب دیدم اسباب‌بازیم خراب شده
Sevinçten çığlık attık. Günümün en güzel sürpriziydi. Beni ne kadar mutlu ettin gerçekten bilemezsin. Gerçekten çok mutlu oldum. Vay be bugün hayatımın en güzel bildirimini aldım.
😍💙
سلام مایا کجا میتونم برات خاطرات ترسناک روبفرستم
مال خودم
رومیگم
مایا من وقتی پنج سالم بود عروسکم رو گم کردم ولی الان که ده سالمه پیشه انباریه
وای من شنبه امتحان دارم ولی فقط میشینم ویدیو های تو رو نگاه میکنم مرسی که اینقدر زحمت میکشی برامون تا ویدیو هات قشنگ بسن🫂:))))
مایا لطفا خاطرات ترسناک تایمشون زیاد باشه❤❤❤❤
مایا فقط دفعه ی بعدی اگر تواناییشو داشتی یه زیرنویس هم بذار چون من الان توی موقعیتی هستم که نمیتونم صدا رو زیاد کنم و هدفون ندارم
و دوباره خاطرات ترسناکککک:)
مرسی مایااا
اینایی که میگن این خاطرات دروغه هنوز مایا رو نشناختن واقعی ترین هاشو خودش پیدا میکنه خیلی دختر تیز بینیه مطمعن باشید خاطرات دروغ یا ساختگی باشن از همون پیجهایی که واسش میفرستن میفهمه وقتی کسی درباره قذیمی ترین اتفاقات میتونه اینقد اطلاعات جمع کنه پس بدون پیدا کردن داستانای واقعی براش اب خوردنه❤❤
خ.ایه مالو سگ بگاد دین دیرین دیرین دیرین😂😂😂😂
کاش مهتاب جون بیشتر از خاطراتشون برامون تعریف کنن خیلی عجیب بود
مهتاب نه مایااا
داستانی که با صدای اون خانم پخش کردی لطف کن اعلام کن وقتی کسی ویسی میخاد بفرسته یا داستانی میخاد تعریف کنه شما پخش کنی یه جای ساکت بره که انقدر صداهای دیکه داخل ویس نباشه ادم اینجوری کلافه میشه❌️👉👉👉👉👉👉👉
سلام مایا جون
لطفا داستانهای جدید از اون خانمی که خاطرات شون رو صوتی فرستاده بودن رو باز هم بزار
ممنون بابت تمام زحماتی که میکشی ❤❤❤
خیلی دوستت دارم مایا یعنی واقعا ... ادامه مطلب
حالا که آمدی بلایک
عالیییی ❤ مایا میشه دوباره نقاشی ترسناک بچه ها رو بزاری😊
این بنده خدا که ویس داد تعریف کرد یکم زیادی فیلم کانجورینگو فکرکنم تومستی دیده ، نمیدونم والا. قیافت دیدنی بود😂 قشنگ معلوم بود تودلت میگی یعنی چی😂
و دوباره خاطرات ترسناک🥲❤️
Thanks maya❤️🔥
سلام مایای خوب و مهربون و آدم حسابیه دوست داشتنی❤❤❤ در مورد اتفاقاتی که برای خودت افتاده و تعریف کردی چیز خنده‌داری وجود نداره و من کاملا باورت دارم❤
مایا چت ترسناک دوباره بزار
سلام مایا
این یه خاطره ترسناکی هست که داداشم بعد از یه روز کمپ با دوستش برامون تعریف کرد درست یادم نیست ولی فک کنم گفت سمت گیلان بوده که دریاچه بوده داداشم اینا ساعت ۵ بعد از ظهر میرسن به اون دریاچه با دوستش ۲نفر بودن آروم آروم شروع میکنم به گذاشتن چادر و این جور چیزاشون شب که میشه از بای درخت ها یه چیز دراز میبینن و بهش اهمیت نمیدن و میگذره وقتی که خواب بودن از بغل چادر شون صدا میشنون از خواب بلند میشن و چوبی که داشتن رو از چادر میبرن بیرون و دوباره اون چیز دراز رو میبینن اونا فک کردن که حیوون بوده رفتن جلو که بزننش و هرچی میرفتم جلو دراز تر و عجیب میشه داداشم میگفت پا نداشت سم داشت مثل اسب و محو می‌شده و اون ور زاهر می‌شده اونا هم ساعت ۳ صبح سریع وسایل هارو جم میکنن و میرن هتل و تا صبح اونجا میخوابن اسم اونجایی که رفتن هم ویستون بود ...... حتما برای بقیه هم بخون
پشت سرش یه چیز آینه تو هست داخلش ی چیز حرکت میکنه.
گربشه
اون گربشه پشت سرش آینه نیست فقط گربشه که داره تکون میخوره
اون دختره شیراز قصر دشت از کله داستانای بقیه هم خفن تره هم قشنگ توضیح میده صداش به دل میشینه خیلی باحال خفنه واقعا" عالی هستش هیچ داستانی بهش نمیرسه ❤
ممنون مایا که انقد برامون انرژی میذاری 💗✨
منم خاطرات ترسناکی دارم ولی فکر نمیکنم خوشتون بیاد
بفرست عزیزم ... استقبال میکنیم
بگو عزیزم😊❤
بچهاااا حماااایتش کنید واقعا تنها کسیه ک خلاقانه داره زحمت میکشه
هیچ خاژرات ترسناکی مثل خاطرات مایا خوب نیست❤❤❤❤
من با خاطرات ترسناکت خیلی ذوق میکنم😘❤️😍
همه خاطرات جالب بودند ، ممنون مایا جان
درود بر مایا عزیز دم شما گرم thanks
درود❤این قسمت خاطرات ترسناک فوق‌العاده جذابه
پااارت بعدییییی لطفا مایااااا 😂❤
وقتی میبینم مایا خاطرات ترسناک گذاشته اونم طولانی یه جون به جونام اضافه میشه💙😽
مو به تنم سیخ میشه گاهی وقتا .
خیلی میترسم
چون من تنهام اکثرا
ولی نگا میکنم
انگاری یکی مجبورم کرده که بترسم .
حس میکنم دیوونم🤦♂️
بلاخره هرچی
مرسی از ویدئو هات ❤)
سلام مایا عزیز ممنونم بخاطر چنین سبکی هم اجرات عالیه هم داستانهای کوتاه و ترسناکی رو کاور میکنی❤❤❤
مایا جان ☺️☺️☺️
عزیز دلم 😍 شما که اینهمه زحمت میکشی سعی کن اون ویدیو عروسک ترسناک رو هم زود تر بذار 😘😘😘
همه ویدیو هات رو ندیده لایک میکنم ولی وقتی تا آخر نگاه شون میکنم میفهمم چقدر برای این ویدیوها :[ ادیت °آپلود در یوتیوب ° ویدیو سازی ] زحمت میکشی عزیزم
خیلی ویدیو هات عالیه 😘😘😘
وقتی خود ناسا ادم فضایی هارو تو نمایش گذاشته !و گفته وجود دارن فرازمینی ها شما چه اصراری داری ثابت نشده عزیزم 😢😓
مایا عاشق ویدئو های ترسناکت هستم دختر و اونی که برات ویس گذاشته بود باز هم از داستان های ترسناکش بذار 💜🦋
این چه مرضیههههه دوست دارم ویدیوها ساعت ادامه داشته باشه ببینم کیف کنم بعد وقتی دارم گوش میدمممم بخاطر ترس دوست دارم زودتر تمام شه 😢😢
مایا داستان ها رو کجا بفرستم❤
حمام و توالتِ ترسناک بود چون برای خودم هم مشابهش پیش اومده 😢
واقعن ترسناک بود خاطره هاشون منم باید بفرستم خاطره ترسناکم رو🤯😵
مایا جون لطفا ازین خاطرات ترسناک بیشتر بذار
واقعا مرسی که خواطرات ترسناک گذاشتی من عاشق این داستان ترسناک هستم و منتظریم که ویدیو ی عروسک ترسناک رو بزاری و خیلی دوست داریم 🧡💋
مایا جون توی خاطره ی اول فکر کنم امن خواب نبوده و چون تازه از خواب بیدار شده بود فکر کرده خوابه وچون بچه ها گنا هاشون کم تره روح پیرزن را دیده
خاطرات ترسناک مایا فقط>>>>>✨✨✨
یا ابرفرز همان یا ابوالفضل خودمان هست 😮
وقتی رسید به قسمت خاطره ترسناک اسنپ نمیدونم چرا بدنم لرزید اهیچ خاطره به اندازه این به من حس بدی نداده بود
سلام مایا امیدوارم حالت خوب باشه! من ساینام و سیزده سالمه تغریبا سال پیش بود که من پشت سر هم خوابای وحشتناک میدیدم از خونهمون خونه ما اینطوریه که وقتی واردخونه میشی یه راه روعه مستقیمه بعد به دوتا راه میرسه این راهرو هامونم پره آینه ست منم حس خوبی بهشون ندارم انگار وقتی نگاه میکنم اون شخص خودم نیستم راهروعه یکیش میره طرف پذیرایی یکیشم میره طرف اتاق مامانم اینا و اتاق من خواهرم و سرویس بهداشتی و حموم اینا این قسمت از خونمون خیلی نور کمی داره کلا یکم دارکه بعد منو خواهرم چون اتاقمون یکم کوجیکه ما توی حال میخوابیم اکثرا منم خونه تنهام و خلاصه خواب های من اینطور بودن که من صبح پاشدم خونه تنهام مثل همیشه تشکای خودمو آبجیمو جمع میکنم ولی یه خانوم از اتاق مامانم اینا بلد صحبت میکنه و میخنده و اسمم رو میگه ولی نمیاد توی پذیرایی ولی صداش هی نزدیک میشه، صبح بیدار شدم ماجرارو به خواهرم که ازم بزرگتره تعریف کردم گفت چیزی نیست برو یه حمد سوره به اتاق مامان اینا بخون اوکی میشه منم خوندم و شب شد و دوباره خواب دیدم خونه تنهام همه جا تاریکه تو پذیرایی نشستم و یه خانوم تغریبا چهل ساله با مانتو کوتا زرد و شلوار مشکی و موهای کوتاه با کیف مشکی براغ از راهرو میاد طرف حال و هی اذیتم میکنه با صدای وحشتناک اسمم رو میگه من گریه میکنم و از دستش فرار میکنمو میرم طرف در ورودی ولی در قفل بود زنه از پشت منو حل داد و منو سوزوند صبح از خواب بلند شدم کل بدنم درد میکرد انگار کتکم زده بودن میخواستم ماجرا رو به خواهرم تعریف کنم ولی یکی میگفت نه نگو با زور بهش تعریف کردم ولی بازم گفت فقط خوابه چیزی نیست، از اون موقع به بعد هر وقت خونه تنهام هیچ وقت طرف راهرو نمیرم حتی اگه دستشویی منو بکشه یا یه کار ضروری داشته باشم حتی همین دیروز ک خونه تنها بودم رفتم اتاق مامانم اینا از حال صدای راه رفتن ونفس کشیدن میومد شبش هم نشسته بودم داشتم توی حال درس میخوندم که از اتاقشون هر سی ثانیه ی بار صدای نفس کشیدن میومد این کار تا پنج دقیقه ادامه پیدا کرد ولی بی توجهی میکردم وقتی دیدم نمیتونم تحمل کنم از گوگل آیت الکرسی اوردمو خوندم بعدش دیگه نیومد هر دفعه هم به خانواپم میگم میگن چیزی نیست حتما توهم میزنی ولی میدونم اینا اصلا نمیتونه توهم باشه
یه ماجرای دیگه هم هست برای دوسال پیش که مامانم چون راننده اتوبوسه با آبجیم برای دو روز رفته بودن تهران منو بابام خونه تنها بودیم بابام رفت خوابید منم جامو تو پذیرایی انداختم و چون دیگه خواهرم پیشم نبود من تاصبح بیدار موندم و توی یوتیوب میچرخیدم ولی یه حس عجیبی داشتم که انگار یه نفر منو از راهرو نگاه میکنه توی راهرومونم پرنده گذتشتیم که توی قفسن و اوناهم هی بال بال میزدن و صدای دعوا کردن میدادن ولی توجه نمیکردم چون این کارو اکثرن انجام میدن ساعتای چهار نیم بود ک من بلد شدم بریم سرویس بهداشتی چراغارو روشن کردم ولی دمپاییای مامانم که جفت کرده بود و گذاشته بود بقل در ورودی اومده بود ورودی پذیرایی و یکیش صاف بود یکیش کج همونجا بود که خشکم زد سریع رفتم گوشیمو برداشتم و به خواهرم زنگ زدم گفت نگران نباش سریع برو لباساتو بپوش و دوسه دست لباس بردار بابارو بیدار کن برو تبریز خونه آدا(مامان بابام) منم سریع لباسامو جمع کردم بابامو بیدار کردم منو برد اونجا خیلی روز بدی بود
Lotfan maya khatre tarsnak Bezar ziyadddd khahesh mikonam to behtarini 🥰🥰
من ۹ سالمه ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ تورو خدا 😭😭😭😭
معلم ادبیاتم توی دوره دبیرستان هم دانشجویی تبریز بوده و تعریف میکرد که توی خوابگاه با دوستاش احضار انجام میدادن😐😐😐
مرسی که خاطرات را برای ما گذاشتی اما من که ویدیو را اقب کردم هیچ لامپی روشن نیست غیر از این لامپ ها یکم ترسناک بود😢
یادته گربت کوچولو بود و یه مشکل داشت که باید عمل میشد؟؟ اون روزا خیلی غمگین و عدم شوخ طب بودی😂😂 ولی الان خوشحالم که اینقدر باحال و فان هستی ❤😂
اوخوودا
سلام مایا ، من دوتا خاطره دارم میشه تو ویدیو هات بزاری؟
خاطره اولی: سلام مایا این اتفاق ۳ روز پیش اتفاق افتاد ، من ۷ تا عروسک دارم که بالای میز تحریرمه، سر کلاس بودم داشتم نوشته هارو هایلایت میکردم که حس کردم یکی داره میزنه به شونم برگشتم دیدم کسی نیست، چند ثانیه که گذشت عروسکی که اون پشت بود پرت شد پایین جوری که جلویی هاش نیوفتادن ، سریع از اتاق رفتم بیرون ، به مامانم گفتم گفت اشتباه شده توهم زدی وقتی رفتم دیدم توی چت نوشته بود خانم من سوال رو نفهمیدم ، اما من اونو ننوشتم رفتم مامانمو بیارم و وقتی برگشتم دیدم نوشته نیست
44:32
فقط من نمیدونستم مهتا اسم مایاعه؟😂
خیلیییییی خوب بودن:') مایا خاطرات ترسناکو کلا همینقد تایم زیاد بزار هرسری
خاطرشون ترسناکم نباش جوری با وحشت و ترسناک و هیجان تعریف میکنی که ادم احساس میکنه برای خودش داره اتفاق می افته ......😂😂😂 28:53
خیلی خوب بود خسته نباشیی
مایا جان ممنون که خاطره منم گذاشتی تو ویدئو ،همیشه ویدیوهاتو میبینم و امیدوارم شاد و سلامت باشی ❤
اگه دلت خواست بازم خاطره های ترسناک دارم که برات تعریف کنم
27:24 مایا من نظرم اینه که تو واقعا یه مدیومی و اینو از همه ی ما فنات قایم میکنیییی😮 نظر شما چیه؟؟؟
مرسیییییی😊❤
Kash bra mnm etfaq biofte dus drm tarif knm bra maya💜😂
سلام میا
این خاطرات من برای پارت 13 هست لطفا زود پارت 13 رو بزار و خیلی خوشحال میشم که برای من هم بزاری؛؛
من قبلا یه شب خوابیده بودم خونه و اون جایی که من میخوابم روبه دیواره و وقتی داشتم میخوابیدم دیدم سایه یکی اون پشته و میره اون ترف و این ترف
ولی در واقعیت کسی پشتم نبود اتاق تنها بودم
و چند روز بعدش هم همین اتفاق افتاد سایه یکی رو دیدم و دوباره چند روز بعدش من توی اتاق صدای تق تق میشنیدم
و فردای اون روز خواب دیدم همون سایه تو خوابم هست اما سایه پدر بزرگم بود و اون یکی پدر بزرگم من عروسک تسخیر شده دارم، تولدم بود، دوستام برام کادو خریدنش و چند روز بعد دیدم اون عروسک گم شده و نیستش و هرجا رو گشتم گم شده ولی تقریبا میشه گفت 3 ساعت دیگه عروسکم قشنگ جلوی کمدم بود همون شب کابینت باز و بسته شد یا بعضی وقتا خود به خود صدا های عجیب میومد و به مرور زمان دیگه نتونستم تو اون خونه باشم به بابام گفتم زود تر از این خونه بریم ولی بابام میگفت نه،من ترسیده بودم از اون شب انگار شبا که داشت خوابم میبرد یکی اذیتم میکرد و تقریبا
2 ماه و نیم شب هامو اینجوری گذروندم و واقعا خیلی بد بود و انگار دوره تختم هی یکسی میچرخید ولی خداروشکر الان از اون خونه رفتیم و عروسکه رو فروختم چ دیگه اون مشکل رو ندارم،
ممنون میشم لایک کنید و مایا ببینه و بزاره تو پارت 13😘🥰
مایا خانوم عالی زیبا وحشتناک و خیلی ترسناک😍آرایشتم خیلی خوشکلہ🥰
پیشاپیش ۲۰۰ کاییت مبالکککک مایاییییییی خیلی نزدیکش شدییی
ولی لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست ❤️💋
مایا عاشقتم ❤
سلام مایا خوبی من یه خاطره دارم که خیلی وحشتناک کجا میتونم واست بفرستم
ممنون مایا مثل همیشه عالی ،بهترینی ❤❤❤پارت بعدی لطفا 😜😘😘😘🙏🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹😍😍😍😍
This video deserves more😢
سلام
مایا میدونم گذاشتن هر ویدیو چقد زمان میبره و چقد طول میکشه و زحمت داره
ولی واقعا دیگه ویدیو تو چنلت نمونده که ندیده باشم و حوصلمم سر میره
اگه میتونی بیشتر ویدیو بزار ♥
بازم مث همیشه عالی 🙂🤍
ب این میگن هفته خوب :
چت ترسناک ، خاطرات ترسناک ، عروسک ترسناک 😅🫡
مایا جان ازت ممنونم که برامون زود زود ویدئو میسازی تو این دنیای غم . غصه ما تنها دلخشویم دیدن ویدي.های شماست دوست دارم ❤❤❤❤❤❤
وایییی مررسی ک خاطرات جدید گذاشتی خیلی خوشحال شدم همیشه زود ب زود بذار وهمینطوری طولانی میدونم سخته ولی واقعا عاشقشم ومیدونم همه مث من منتظر کلیپای ترسناکن 😍😍😍😘😘
ما یا تو بهترینی ❤
مایا دقیقه 32:30 خیلی صدای پس زمینه میاد و اذیت کننده است
آخجون خاطرات ترسناک مایا جان ممنون که این همه زحمت میکشی و امید وارم پیجت روز به روز بالا تر بره❤