به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم شدم پیر و نیام محرم نوای نالهٔ دردی محبت کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم که گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم ز خاک آستانت چشم بینم میروم اما دلی دارم که خواهد آب گردید آخر از ننگم به بیکاری نفسها سوختم با دل سیه کردم ز دود شمع آخر سرمهدان شد کلبهٔ تنگم حیا را کردهام قفل در دکان رسوایی به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم جنون نازنینی دارم از لیلای بیرنگی که تا گل میکند یادش پری هم میزند سنگم ز قانون نفس جستم رموز پردهٔ هستی همین آواز میآید که بسیار است آهنگم خوشا روزی که نقاش نگارستان استغنا کشد تصویر من چندانکه بیرون آرد از رنگم به صرصر دادهاند آیینهٔ ناز غبار من شه فرمانرو آزادیام اینست اورنگم به ناهنجاری از خود رفتنم صورت نمیبندد پر طاووسم و پرگار دارد گردش رنگم ببینم تا کجا منزل کند سعی ضعیف من به این یک آبله دل چون نفس عمریست میلنگم دهد منشور شهرت نام را نقش نگین بیدل پر پروازگردد گر در آید پای در سنگم
عالی روحت ارام یادت گرامی ❤ الطاف خداوند به نگاهت مقبول است ❤
انشاآلله که خداوند مهربان بهترین جنت هارا نصیب شما استاد بزرگوار گردانیده باشد 🤲🏼💐
دیداری حضرت حق نصیب تان گردداستاد گرامی
انشاآلله که خداوند مهربان جنت هارا نصیب شما استاد بزرگوار گردانیده باشد روح شما شاد یاد شما گرامی باد 🤲🏼💐
very niceeeeeeeeee
غزل شمارهٔ ۲۲۳۷ بیدل دهلوی
به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم
مشو غایب که چون آیینه از رخ میپرد رنگم
شدم پیر و نیام محرم نوای نالهٔ دردی
محبت کاش بنوازد طفیل پیکر چنگم
به رنگ سایه از خود غافلم لیک اینقدر دانم
که گر پنهان شوم نورم و گر پیدا همین رنگم
ز خاک آستانت چشم بینم میروم اما
دلی دارم که خواهد آب گردید آخر از ننگم
به بیکاری نفسها سوختم با دل سیه کردم
ز دود شمع آخر سرمهدان شد کلبهٔ تنگم
حیا را کردهام قفل در دکان رسوایی
به رنگ غنچه پنهانست جیب پاره در چنگم
جنون نازنینی دارم از لیلای بیرنگی
که تا گل میکند یادش پری هم میزند سنگم
ز قانون نفس جستم رموز پردهٔ هستی
همین آواز میآید که بسیار است آهنگم
خوشا روزی که نقاش نگارستان استغنا
کشد تصویر من چندانکه بیرون آرد از رنگم
به صرصر دادهاند آیینهٔ ناز غبار من
شه فرمانرو آزادیام اینست اورنگم
به ناهنجاری از خود رفتنم صورت نمیبندد
پر طاووسم و پرگار دارد گردش رنگم
ببینم تا کجا منزل کند سعی ضعیف من
به این یک آبله دل چون نفس عمریست میلنگم
دهد منشور شهرت نام را نقش نگین بیدل
پر پروازگردد گر در آید پای در سنگم
غزل شمارهٔ ۲۲۳۷: