داستان توبه طیب حاج رضایی/حکایت عجیب لات عرق خوری که به لطف امام حسین (ع) شهید شد - مسلمان تی وی

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 27 авг 2024
  • #مسلمان_تی_وی #داستان #توبه
    در این کلیپ به داستان توبه طیب حاج رضایی/حکایت عجیب لات عرق خوری که به لطف امام حسین (ع) شهید شد - مسلمان تی وی پرداختیم
    بهترین ویدئوهای یوتیوب در لینک زیر 👇
    • بهترین ویدئوهای یوتیوب
    توبه طیب حارج رضایی - داستان توبه کردن طیب خان
    از عرق خوری و عربده کشی بگیر تا چاقوکشی و قتل؛ گوشه‌ای از خلافکاریهاش بود که عالم و آدم رو عاصی کرده بود؛ برادرش می‌ره پیش یکی از علمای اخلاق تهران تا راهکاری برای آدم شدنش بگیره که اون استاد اخلاق توصیه عجیبی میکنه
    اگه کسی زندگینامه شهید طیب حاج رضایی رو؛ قبل از اون اتفاق مهمی که تو زندگیش میفته رو بخونه؛ هرگز به ذهنشم خطور نمیکنه چنین شخصی؛ لیاقت شهادت داشته باشه
    ❤️❤️❤️❤️❤️
    دهه ۴۰ بود؛ تو میدون شوش تهران بار فروش بود؛ علی‌رغم اینکه بچه درس خون بود و وقتی رضا شاه پهلوی به مدرسه شون رفته بود ازش تمجید کرده بود؛ اما درس و مشق رو ول کرد و زد تو کاسبی...
    زرنگ بود اما شر؛ در عین شرارت یه سری اخلاق و مرامای خوبم داشت که به نظرم همونا دستشو گرفت؛ چند سال پیش با یکی از کاسبای قدیمی میدون شوش درباره طیب صحبت میکردیم که نکات جالبی رو گفت؛ می‌گفت ما بچه بودیم و طیب هیئتی داشت که تو روزای محرم غذای نذری پخش میکرد... با برادرم قابلمه بزرگی رو بر می داشتیم و می رفتیم جلوی هیئت؛ اوضاع مردم خوب نبود و جمعیت زیادی تو صف غذای نذری امام حسین بودن تا هم تبرک کنن و هم غذای چند وعدشون رو بگیرن
    نوبت من که میشد؛ قابلمه رو میدادم به خود مرحوم طیب حاج رضایی؛ تا خرخره پرش میکرد و میداد بهم... خونمون نزدیک بود؛ میرفتم خالی میکردم و دوباره میومدم تو صف؛ بازم که نوبتم میشد؛ طیب سنگ تموم میذاشت و تا جایی که قابلمه جا داشت؛ غذا میریخت؛ جالب این بود که تا منو میدید میفهمید که چند دقیقه قبل غذا گرفتم؛ اما اصلاً به روم نمی‌آورد که الآن غذا گرفتی و دیگه نمیدم و از این حرفا...
    قبل محرم گوسفند می‌خرید و چند روزی نگه می‌داشت تا تو مراسم عزای امام حسین قربونی کنه و غذا بده؛ یه سال سیصد تا گوسفند میخره و طبق معمول تو میدون جاشون میده؛ شهردار اون زمان که با طیب آشنایی نداشته؛ میاد بهش گیر میده که باید اینارو از اینجا ببری، طیب هم باهاش درگیر میشه و یه چک آبدار حواله ش میکنه، درگیری ادامه پیدا میکنه و میدون بار تعطیل میشه و جمعیتی همراه طیب از میدان حرکت میکنن و ساعتی بعد جمعیتشان به ۲۰ هزار نفر میرسه، مقصد آن‌ها هم دفتر نخست وزیری بود، اسدا... علم با نماینده‌های آن‌ها مذاکره و ماجرا را حل می‌کنه، اما همین ماجرا باعث شد رژیم از محبوبیت طیب دچار وحشت بشه؛ طیبی که تو کودتای ۲۸ مرداد و خلع مصدق نقش محوری داشت و لقب تاج بخش و نشان رستاخیز را از شاه گرفته بود
    طیب متولد سال ۱۲۹۰ بود و اولین بار تو ۲۰ سالگی دستگیر شد؛ تو جوانی به دلیل شرکت تو چند فقره دعوا تحت تعقیب بود؛ برای همین تصمیم گرفت مدتی به کربلا بره تا هم امام حسین (ع) را زیارت کند و هم از دستگیری نجات پیدا کنه، نزدیک مرز برای صرف غذا به قهوه خانه رفت و وقتی متوجه شد چند تا جوان مست می‌خوان نوجوانی را آزار و اذیت کنند؛ با آن‌ها درگیر شد و نوجوان را نجات داد، اما همان درگیری زمینه دو اتفاق مهم تو زندگی‌اش شد. ضرب و شتم جمعیت زیاد داخل قهوه‌خانه؛ و استفاده از صندلی و میز برای درگیری و شکستن تفنگ یکی از مأموران ژاندارمری؛ در شرایطی که بدنش چاقو چاقو شده بود، باعث شد ظرف مدت چند روز طیب حاج رضایی به طیب‌خان معروف بشه و آوازه‌اش توسط راننده‌ها به تهران برسد، اما حین همون درگیری؛ وقتی نوجوان را به ژاندارمری برد؛ به دلیل سوابق قبلی به زندان افتاد
    بعد از آزادی از زندان، تحت تأثیر رفتار‌های عوام فریبانه رضاخان؛ بهش علاقه‌مند شد و تصویرش رو روی شکمش خالکوبی کرد. امنیت یه محله‌ به طیب بستگی داشت و شهرتش روز به روز بیشتر می‌شد تا این‌که شخصی به اسم «ممد پررو» تو درگیری با طیب کشته شد. «ممد پررو» فردی جویای نام بود که دوست داشت با درگیر شدن با طیب‌خان؛ برای خودش نام و نشانی دست و پا کند، اما طیب در دفاع از خودش او را کشت.
    همین اتفاق باعث شد بار دیگه تو بندرعباس زندانی بشه، این بار تو زندان شورش کرد و چنان مورد غضب واقع شد که بعد از شکنجه های وحشتناک؛ تو بدترین شرایط ممکن قرار گرفت و بدنش کرم انداخت و تا یک قدمی مرگ رفت. سال ۱۳۲۵ از تبعید برگشت و سعی کرد از هر دردسری دور باشه.
    برادرش که خیلی تلاش میکرد طیبو آدم کنه؛ همه راهها رو رفته بود تا اینکه به توصیه یکی از علمای اخلاق تهران؛ فهمید که تنها راه نجات طیب؛ سفر به کربلا و زیارت امام حسین ه؛ اولش زیربار نمیرفت؛ اما بالاخره سفری به کربلا رفت و بعد از آن گفت: «با اربابم دوستی کردم»، نماز و روزه‌اش سر وقت شد و در سفرش به کربلا؛ واردات موز را هم به کارش اضافه کرد. در فکر خدمت به خلق بود که یه باره دیگه دردسر اومد سراغش
    سال ۱۳۳۰ بود که فهمید تو محله باغ فردوس تهران؛ شیره‌کش خونه‌هایی دایر شده و جوانان را به تباهی می‌کشاند. برای همین موضوع را با یکی از لوطی‌های آن محله که به نوعی بزرگ آن جا بود در میان گذاشت، اما ماجرا به مذاق طرف مقابل خوش نیامد و چند وقت بعد؛ درگیری خونینی بین طیب و دار و دسته حسین رمضان یخی که معروف به هفت کچلون بودند، در گرفت. طیب تو این درگیری یک تنه چند نفر را زد، اما زخم چاقو و قمه ای که خورده بود؛ چنان کاری بود که احتمال می‌رفت چند روز دیگر بمیرد. همسر طیب حاج رضایی می‌گوید: «به همراه دو نفر از بستگان در کنار تخت طیب نشسته بودم و گریه می‌کردم، تا صبح خواب به چشمانم نیامد اما صبح بعد از نماز کنار تخت خوابم برد، ساعتی بعد با نهیب طیب از خواب بیدار شدم، طیب روی تخت نشسته بود و داد می‌زد: چرا نشستید؟ دو روز دیگه محرمه! ما هنوز تکیه نبستیم!
    #داستان #حکایت #توبه #امام_حسین #محرم_1401 #محرم_1444 #رسول_ترک #توبه_رسول_ترک #آموزنده

Комментарии • 105