جهان بدون انسان، معنایی ندارد - هایدگر و سارتر
HTML-код
- Опубликовано: 8 сен 2024
- انسان به محض پدیدارشدن در جهان، آن را آشکار میسازد.
در خلال امکان خود به سوی مرگ و طرح افکنی خود، آن را روشن میسازد.
این دیدگاه که انسان، کاشف هستی است، مضمون اصلی هستی شناسی هایدگر و سارتر است.
#فلسفه #انسان #جهان
جهان بدون انسان، معنایی ندارد - هایدگر و سارتر
سپاسگزارم از توضیحات از مارتین هایدگر
❤❤❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤
سپاس ❤
سپاس از نگاه شما 🌻
Tack .❤
💎🔥
❤😊
متشکر بابت زحمات
Thanks for speareding your knowledge
My pleasure🌻❤️
ممنون از نگاه شما 🌻
Tnks❤
🌻🌻❤️❤️
درود فراوان
در مورد فلسفه ی شوپنهاور هم مطلب تهیه کنید و توضیح بدید ممنونم 🙏
درود
حتما 🌻
اینتروهاتون عالیه 👌🏻👌🏻
سپاس از نگاهتون 🌻
هایدگر رو نمیشناختم مرسی که ازش گفتین 🖐
گوارای وجود شما (به زبان هایدگر😅)
@@Mahdi_PHP مرسی 🖐🤭
آنچه بودوهست مانند انسان درزمان است در زمان زیستن خاص انسان نیست همه چیزمانندانسان در طبیعت زنده است همه موجودات تابع چرخش تغییر و قانون بقا می باشندمادرجبر زیستن درکنار وبا موجودات پنهان واشکاردرطبیعتی هستیم که به جبردر آن قرار داریم
درود
البته جبر و اختیار در انسان به یک اندازه است
@@Mahdi_PHP
خبر انتخاب در جبر بعنوان پدیده غالب بر اختیارشر(که در کل مشورت در طبقه اجتماعی فرد را شکل می دهد) دراولویت رجحان کامل قرار دارد
جبر موردی غیرارادی وخارج از حیطه قدرت حاکم برموجودات هستی است برخلاف جبر
انتخاب درمحدوده اختیارات موجودات نقش مقطعی دارد
شراز خانوادۀ مشورت شور مشاورووووومی باشد
سلام PHP یعنی چه
چگونه جهان تاپیش از پدید امدن انسان بمعنای هایدگری در کار هست بودن جاری بوده؟
درود
هستی داشته ولی وجود نداشته
درود بر شما
کجا باید جوین بشیم برای دسترسی به لایوها؟
درود
در آینده اطلاع رسانی خواهد شد 🌻
ممنون از ویدیوی خوبت مهدی جان
بگذار اینطور شروع کنم
انسان یتیم کیهانی است. او تنها موجودی در جهان است که می پرسد "چرا؟" حیوانات دیگر غریزه دارند که آنها را راهنمایی کند، اما انسان سؤال پرسیدن را آموخته است. من که استم؟ انسان می پرسد "چرا من اینجا هستم؟ کجا می روم؟" انسان از عصر روشنگری که غل و زنجیر دین را کنار گذاشت، سعی کرد بدون اشاره به خداوند به این سؤالات پاسخ دهد. اما پاسخ نه تنها
هیجان انگیز نبود، بلکه تاریک و وحشتناک بود. پاسخ ها چه بود
" ما انسان ها محصول جانبی تصادفی طبیعت هستیم، تنها چیزی که با آن روبرو می شویم مرگ است."
اگر هر فردی در هنگام مرگ از وجود خود خارج شود، چه معنایی می توان به زندگی او داد؟ آیا واقعاً مهم است که او اصلاً وجود داشته است؟ زندگی او ممکن است نسبت به برخی رویدادهای دیگر مهم باشد، اما اهمیت نهایی هر یک از آن رویدادها چیست؟ اگر همه وقایع بی معنی هستند، پس معنای نهایی تأثیرگذاری بر هر یک از آنها چه می تواند باشد؟ در نهایت هیچ فرقی نمی کند.اما مهم است که بدانیم برای معنادار شدن زندگی. انسان فقط به جاودانگی نیاز ندارد. صرف مدت وجود ,آن وجود را معنادار نمی کند. اگر انسان و کائنات می توانستند برای همیشه وجود داشته باشند، اما اگر خدا نبود، وجود آنها هنوز اهمیت نهایی نداشت. حالا اگر خدا نباشد، زندگی ما همینطور است. آنها می توانند ادامه داشته باشند و همچنان کاملاً بی معنی باشند. بنابراین اگر قرار است زندگی در نهایت اهمیت داشته باشد، فقط به جاودانگی نیاز نیست. به خدا و جاودانگی نیاز داریم. و اگر خدا وجود ندارد، پس هیچ کدام را نداریم. پس دیدیم
که بدون خدا زندگی معنا ندارد. فیلسوفان چنان به زندگی خود ادامه می دهند که گویی زندگی معنایی دارد. برای مثال، سارتر استدلال میکرد که فرد ممکن است با انتخاب آزادانه و دنبال کردن یک مسیر و عمل خاص، برای زندگی خود معنا بسازد. پس
سارتر خود مارکسیسم را انتخاب کرد.
بدون خدا هیچ معنای عینی در زندگی وجود نخواهد داشت. برنامه سارتر در واقع تمرینی برای خودفریبی است. انسان نمی تواند به طور پیوسته و شاد زندگی کند و بداند که زندگی بی معنی است. زیرا بدون خدا، انسان و جهان هیچ اهمیت ,معنی واقعی ندارد.
درود بر وجود شما 🌻
بسیار تحلیل درستی بود
حتی من که مدافع سارتر هستم، با توضیحات شما به فکر فرو رفتم
این آنتی تز شما ، دیالکتیک بینظیری بود 🌻
سلام
طبق نوشتهی شما معناداری زندگی در گرو وجود داشتن جاودانگی و خداست. به گمانم سه واژه در این گزاره هست که باید تعیین حدود معنایی شوند: معنا، جاودانگی و خدا. یک) شما معنا را تنها در قالب عباراتی چون اهمیت نهایی و تاثیرگذاری نهایی و در تناسب با رویدادها به کار گرفتهاید. این غایتنگری و خلاصه کردن معنا در یک مفهوم نهایی و ماندگار میراث تفکر تئولوژیک است. ماندگاری با کدام استدلال پیششرط معناست؟
دو) جاودانگی در تضاد با معناداری و نحوه ادراک زمان است. به تعبیر هایدگر ما چه زمان را کایرولوژیک و چه کرونولوژیک تجربه کنیم وقتی معنادارست که عمری محدود و پیشبینیناپذیر داشته باشیم. طرحافکنی برای آینده، گریز از خطرات، تلاش برای بهبود نظامها و... وقتی قابل طرح است که مرگی هم وجود داشته باشد.
سه) معلوم نیست که خدا در نوشتهی شما به کدام تعبیر دینی یا فلسفی از این واژه اشاره دارد. بر فرض مثال اگر خدای ادیان سامی را در نظر داشته باشیم، این خدا میتواند چه تاثیری بر معنادار شدن اعمال و افکار انسان داشته باشد؟ فکر انسان باورمند به این خدا مضطرب و ترسان است و همین اضطراب به او جهت میدهد که در راستای انجام تکلیف گام بردارد. انجام تکلیف دینی میتواند پشتیبانی اخلاقی داشته باشد و یا نه. پس خدا در این معنا حتی پیششرط فعل اخلاقی نیست بلکه نیروی قهریهایست برای تضمین انجام تکلیف. انجام تکلیف با نیروی ایمان صورت میپذیرد. شخصی که از ایمان بیبهره است باید خود به چارچوبی برای تعیین کردار و پندارش دست یابد. پس میتوان در خلا خدا و مرگ تکلیف به چنین جستجویی دست زد. اگر ادای تکالیف معنابخش اعمال کورکورانهی باورمند به خداست، تلاش برای ساختن یک چارچوب رفتاری محدود معنابخش زندگی یک خداناور خواهد بود. کوتاه سخن اینکه وجود یا عدم وجود خدا تاثیر چشمگیری بر معادلهی معناداری زندگی انسان ندارد.
ماندگاری با این استدلال پیششرط معناست که بدون خدا، جاودانگی وجود ندارد
و بدون جاودانگی، همه ما محکوم به مرگ وفنا هستیم.
بنابراین،زندگی صرفاً یک گذار کوتاه از نیستی و فراموشی و بازگشت به فراموشی وفناست.
نه تنها نوع بشربلکه کل جهان محکوم به مرگ است.پنج
میلیارد سال دیگر، خورشید زمین را در کام آتشین خودفرو خواهد برد.میلیاردها سال پس از آن،
تمام کیهان، با انبساط و سرد شدن، چیزی جزستاره های سرد و مرده نخواهند بود و برای همیشه از یکدیگر دور و دورتر می شوند و در
فرورفتگی های تاریک فضای مرده، سرد و بی جان در نوسان خواهند بود.بنابراین:
۱_زندگی بی معنی است: اگر همه ما محکوم به مرگ هستیم، پس هیچ چیز به راستی مهم نیست وزندگی اهمیت کوتاه مدت و [نهایی] ندارد.وانگهی پیشرفت های ما برای گسترش
دانش، برای کاهش درد و رنج انسان، برای زندگی در صلح و همه چیز
در نهایت بی معنی میشود چرا، زیرا انسان محکوم به فناست.
۲_زندگی ارزشی ندارد: اگر خدا نباشد، اخلاق هم وجود ندارد. "درست" و
«اشتباه» صرفاً برساختهای انسانی یا گرایشهای زیستشناختی هستند که
محصول تکامل است پس چه فرقی می کند که یک نفر هیتلر باشد یا مادر
ترزا؟
برخی شاید چنین استدلال کنند که که ما باید موجودی پراگماتیک ،سوسیال وعملگرا باشیم تا موجودی اخلاقی زیرا این عمر وزندگی تمام چیزی است که ما داریم، پس چرا باید وقت خود را برای کمک به دیگران تلف کنیم؟ بهتر نیست به جای آن زندگی کنیم
و از لحظات اندک خود در جستجوی لذت های خودخواهانه قبل از بازگشت به
به فنا و فراموشی بهره ببریم.
۳_زندگی بی هدف است: اگر جهان در یک فراموشی سرد به پایان برسد، آنگاه غایت وآرمانی وجود ندارد.
پایان و اهدافی عالی که همه ما برای رسیدن به آن تلاش می کنیم سرابی و فریبی بیش نیست. موفقیت فرضی که به دست می آوریم
زودگذر است و محکوم به نابودی است.
هایدگرمتفکری با دستگاه فلسفیِ کاملاً انتزاعی است که هیچ چیز را عرضه نمیدارد که به کار جهانِ واقعی آید.تلاش او قاعد هسازی فهم زمان از رهگذر زمان است که این قاعده گمراهکننده است. تز اصلی هایدگر این است که شکافی در زمان وجود دارد و زمان میبایست بر پایه این شکاف فهمیده شود، نه بر حسب امر بیزمان و او آن را زمان کرونولوژیک و کایرولوژیک مینامد. در این باره، پرسش اساسی این است که چگونه این دو نوع زمان با یکدیگر رابطه میگیرند.بنا به فهم هایدگر، زمان آن چیزی است که از حضور پیشی میگیرد. در واقع، زمان میان وجود و عدم وجود در نوسان است در حالیکه که جاودانگی فراتر از تاریخمندی که یک پدیده زمانی است ،تعریف میشود.
منظورم از خدا،خدای ادیان ابراهیمی نیست بلکه روح نامتناهی هستی به مثابه افق نامحدود وهمه هستی و جلوه های پیدا و ناپیدای آن.
❤❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤❤
🌻❤️