داستان واقعی یلدا بخش یکم - از کتاب شازده حمام نوشته دکتر محمد حسین پاپلی یزدی (گویش ح. پرهام)
HTML-код
- Опубликовано: 24 янв 2023
- داستان واقعی یلدا بخش یکم - از کتاب شازده حمام نوشته دکتر محمد حسین پاپلی یزدی
گویش: ح. پرهام
ادیت وفنی : گ. جاسمی و ح. عزت نژاد
موزیک: ب. شاهیده
کانال ما در تلگرم:
t.me/PersianAudioBooks1
ایمیل ما:
danesherooz2019@gmail.com Развлечения
تنها چاره مبارزه با اسلام و آگاه نمودن مردم از اسلام واقعی
اسلام واقعی همش کذب و دروغه عزیز
اسلام واقعی همینه و بس
بله چشم حتما ! اسلام واقعی همینه که همه فهمیدن
اسلام سر تا پاش یه گوهه .🤮🤮
اسلام واقعی نداریم اینو بفهمیم خوش بحالمان میشود
جاوید شاه
پاینده خاندان مقتدر پهلوی
خاندان سازنده ی ایرانزمین
خاندان وفادار به وطن و هموطن
درودبرخاندان ایرانساز وایران دوست پهلوی❤❤❤جاویدشاهنشاه اریامهر❤❤❤
پرهام باز مرسی.💛. شیرین سخن .
خیلی عالی هستین دمتون گرم🙏🌹
ضمن تشكر. از نويسنده زبر دست وگوىش بسيار زيبا جناب پرهام دوستداشتنى
واقعا رضاشاه روحت شاد
تا ابد جاوید خاندان پهلوی ❤️❤️
سپاس فراوان 👍🙏🙏
گويش خيلي خوب.ممنون.
بسيار ممنون. زحمت مشيدين.
درودتان جناب پرهام و سپاس از معرفی و خوانش دلنشین این کتاب 👌🙏👏🌺💐
🙏🙏🙏🙏
من تمام کتابهای صوتی را فقط با بیان پرهام جادوزبان میتوانم گوش کنم .من را بد عادت کرده ایی 😂 دیگر هیچ بیانی بر من لذت شنیدن ندارد .👌👍👏
با شما کاملا موافق هستم، برای من بمانند شنیدن یک نمایشنامه صوتی است ❤
ممنون از شما ❤ و از نویسنده بابت یاداوری انبوه اصلاحات اجتماعی اقتصادی برای مردمان ناسپاس قدر ناشناس
ممنون
عالی بود🌺
Thanks for sharing
تشکر فراوان
Good
اونموقع ها من ده سالم بود و تمام این تحولات را یادمه
توی مدرسه ها انجمن های خانه و مدرسه با بودجه ای که داشتند برای دانش اموزان بی بضاعت لباس تهیه میکردند که مثل همکلاسی هاشون لباس تمیز داشته باشند الان یکی یکی یادم میاد و افسوس میخورم وقتی دبستان میرفتم هر صبح توی مدرسه به همه بچه ها شیر داغ میدادند معلم که بودم یادمه که به بچه ها انواع خوراکی ها را میدادند و انقدر بچه ها سیر بودند که گاهی سیب هایی را که بعنوان میان وعده بهشون میدادند مثل توپ فوتبال شوت میکردند
یکی از فامیل ها اواخر سال پنجاه دانشجو بو د علاوه بر اینکه شهریه پرداخت نمیکرد با پول سالهای پنجاه و چهار به بعد ماهی پانصد تومان کمک تحصیلی دریافت میکرد با اینکه از نظر مالی هم احتیاج نداشت که انزمان پول زیادی بود
ای خدا چرا این ملت گور خودشان را با دست خودشان کندند
حالا نه دین را دارند و نه دنیا را
این نعمت از پول بیحساب نفت بود که ته مانده آن را به ملت صدقه می دادند و ملت نادان هم شکرگذار بودند....البته حرف برسر بد و بدتر است!
منم یادم میاد آن روزها را، افسوس قدر نشناس بودیم. چقدر خوشحال و خوشبخت بودیم. هر روز یک نوآوری بود. 😢
@@shahina.ta.72اونپولی نفتی که شما میگی ته مانده را به مردم میدادن … چرا الان بر سر سفره مردم نیست ، ضمنا انزمان با پول نفت و برنامه ریزی های انزمان ، کلی اشیائ موزه های امروز ایران از کشور های دیگر که غارت کرده بودن ، خریداری شد و اینکه برای همه عمر باقی مانده است و هزار هزینه پایه ای وبنیادین انجام دادن برای روز مبادا ویکیش تجهیز کامل ارتش بود که بهترین اسلحه و تجهیزات جنگی رو خرید که ما در زمان جنگ با اونها کشور رو نجات دادیم … کمی بیاندیش وکتاب بخوان هم میهن .
کلاس پنجم دبستان بودم که انقلاب شد قبل از انقلاب تغذیه رایگان داشتیم بین خوراکی هایی که به ما میدادن یک مدل سیب بود که خیلی درشت و سرخ و زیبا بود اندازه این سیب بقدری بزرگ بود که نمیتونستیم تو مدرسه بخوریم و با خودمون میبردیم خونه شاید هم بین راه به جای توپ فوتبال باهاش بازی میکردیم یادم میاد بعد از انقلاب میگفتن بدبخت ها اون سیب ها که بهتون میدان سیب خراب های باغ اشرف بوده ببین خودشون چی میخورن که اینها خرا بهای باغشون و میدن به شما حق مردم ایران بهتر از اینها هست بعد از اون دیگه هرگز تو عمرم سیبهای به اون بزرگی ندیدم ولی اونچه که کثافتهای پنجاه و هفتی تو گوش مردم میخوندن رو به وضوح دیدم که لیاقت ما همین بود که امروز هست @@shahina.ta.72
Very good thanks
مثل هميشه عالى
❤❤❤❤❤❤
درود بر استاد پرهام عزیز: در مورد گوله ورچین، یک ضرب المثل قدیمی هست که میگویند طرف اجاقش کوره؛ یعنی بچه دار نمیشه؛ دلیلی که این مثل را ساختند همین مسئله تهییه سوخت برای اجاق و آوردن آتش از آتش گاه ها, مکانهایی مانند میدان در محلات بوده که در آنها آتش قرار میدادند و مردم برای روشن کردن اجاق خود از آن آتش استفاده میکردند؛ و شبها برای روشنایی معابر از نور همان آتش استفاده میشده؛ ولی بچه هایی که در خانه کوچک بودند و نمیتوانستند کار کنند به گوله ورچینی میرفتند و اجاق خانه را روشن نگاه میداشتند, بسیار جالب بود برام, با اینکه جناب دکتر پاپلی همشهری و هم محلی ما (پشت باغ) هستند؛ و ارادت خاصی نسبت به ایشان دارم؛ ولی بسیار سیاه نمایی دارند؛ و بسیاری از واقعیات را وارونه جلوه میدهند, در مورد فقر یا این مسائل صحبت نمیکنم, در مورد تحصیل بچه ها در دوره سی و چهل؛ در یزد همکیشان من چندین مدرسه ساختند مانند مدرسه مارکار یا مدرسه کیخسروی و ایرانشهر و غیره؛ پدر من متولد 1316 هستند و لیسانسه آنزمان هستند؛ در دهات و اطراف یزد شاید اینگونه بود؛ ولی در یزد با تحول ایران پیشرفت زیاد بود؛ کارخانه های زیادی در یزد توسط خاندان پهلوی احداث گردید؛ در یزدی که سه خیابان و صد کوچه بیشتر نداشت بیش از بیست کارخانه بود؛ انقلاب سفید شاه که بزرگترین مخالف آن آخوندها بودند؛ مخصوصا خمینی؛ که نامه او به شاه و سخنرانی او هست, حق رای زنان و گرفتن زمین ها از ملاکان و اربابان به مذاق خمینی و اسلامیون خوش نیامده بود؛ زیرا پول مفت خمس و زکات آنها کم میشد و رعیت پولش کجا بود که خمس و زکات بدهد و وقف کند؟؟؟
خاندان پاپلی یزدی متمول بودند و یکی از اربابانی که زمینهای آنها گرفته شد؛ پدر مادر من هم در انقلا ب سفید کشته شد؛ چون مخالف بود و نمیخواست زمینها و رعیت های خود را از دست بدهد؛ و همین آقای دکتر پاپلی از زن دوم جناب پاپلی بزرگ بود؛ خانه آنها در پشت باغ مدرسه شده و بچه ها در آنجا درس میخوانند؛ ولی سیاه نمایی جناب پاپلی سمت و سوی دیگری دارد که شاید بدلیل زجزی که از بچگی دیدند بوده؟؟ یا شاید مجبور هستند چنین بنویسند تا کتاب مچوز فروش بگیرد؛ با اینخال نباید از حقیقت غافل بود....
ممنون از شما استاد پرهام عزیز و دوستان مشعل دانش
Thanks
🙏🙏🌹🌹🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺
🙏🙏🙏🙏🙏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹👍🙏
متاسفانه .الان هم عده ایی هستند که در مقابل دانستن و آگاهی و خیلی چیزهای دیگر مقاومت میکنند !😔😔😔😡😡😡😡
نمیدونم چند تا از خواننده ها اون روزها رو دیدن اما من ده سال بعد ۴۶رو دیده بودم نویسنده منو یاد این چیزا میندازه در سال ۵۵ یعنی ۱۵ سال بعد از روایت نویسنده
اینا رو به چشم دیدم
❤❤❤
استاد پرهام عزیز روستای بنافت سادات یا بنادک سادات؛ Banadak بصورت بَناداکِ سادات خوانده میشود؛ و منشاد در زبان یزدی ها مَشا گفته میشود.. تشکر از شما
Drood bar zanan yazdi
الله يرحم ضعفكم 🍉
30:00 جناب استاد پرهام عزیز و دوستان همراه، بعنوان یک یزدی زرتشتی زاده باید یک عرض کنم، فرهنگ ایرانی چنین نیست؛ و این فرهنگ اسلامی هست؛ چنانکه در روایتهای اسلامی داریم که محمد و عایشه بر سر طعام نشسته بودند که عمر وارد میشود؛ و محمد به او تعارف میکند و به طعام دعوت میکند؛ و در هنگام لقمه برداشتن دست عمر به دست عایشه میخورد و محمد از این حرکت ناراحت میشود, و مسئله حجاب زنان و همراه نشدن در خوردن با مردان نامحرم را باب میکند و آیه نازل میکند؛ این یک جرکت اسلامی و تازی هست؛ زیرا ما در یزد یا در نقاط دیگر ایران بشقاب ها و کاسه های کوچک و سنگین مسی داشتیم و هنوز در عتیقه فروشی ها وجود دارد؛ با لبه های کنگره ای؛ شاید قاشق استیل مانند الان نبود، ولی یک قاشقک کوچک چوبی بود؛ که با آن غذا را میخوردند؛ در فرهنگ ایرانی خوردن غذا با دست ناشایست هست؛ ما حرام و حلال نداریم؛ با خرد جمعی و خرد خودمان زندگی میکنیم؛ در بهدینی خوب و بد را هر جامعه ای تشخیص میدهد؛ نه مذهب و عقاید هزاران سال پیش؛ زمانیکه اسلام به یزد آمده را نمیدانم؛ ولی خاطرات پدربزرگم از فرهنگ اسلامیون شنیدم؛ کفن کردن میت و شستن و خاکسپاری را از ما ایرانی ها یاد گرفتند؛ ولی به نوع خوردن ما گیر میدادند؛ میگفتند خانواده های زرتشتی محبت کمتری نسبت به یکدیگر دارند, زیرا غذا را در یک مجمع نمیخورند!!! با قاشقک چوبی که به آن ملاغک میگفتند غذا میخورند و سنت پیامبر را بجا نمیآورند....
من مبتوانم عکس و نمونه هایی از بشقاب های مسی؛ و ملاغکهای چوبی که قدمتی بیش از پانصدسال دارد را بشما نشان دهم؛ دستشویی و توآلت زرتشتیان در نزدیک اتاق و محل زندگی نبود؛ بلکه در آنسر باغ یا حیاط بود؛ ولی کم کم به نزدیک اتاق و بعد به داخل ساختمان ورود کرد؛ بسیاری از فرهنگ ایرانیان دستخوش تغییرات شد و دوباره به همان سبک هزاران سال پیش باز میگردیم و نام آن را ترقی گذاشتند؟؟؟
کندن چاه برای دستشویی به سالهای پیش از اسلام باز میگردد و میتوانید در ساختمانهای قدیمی مانند تخت جمشید و غیره نگاهی بیاندازید؛ چاه های عمیق بقول یزدیها چاه چهل گز میکندند برای دفع فاضلاب، ولی یکدفعه این کار حرام اعلام شد؛ زیرا میگفتند آب فاضلاب داخل آب زمین میشود و میخواهیم با آن وضو بگیریم و بخوریم؛ پس دیگر نباید چاه کند برای فاضلاب!!! پس از آن یاد گرفتند که زمین یکی از بهترین تصفیه خانه های آب هست...
خیلی از رسوم ایرانیان را اسلام نابود کرد و دوباره بنام ترقی بنا شد...
علایق هر چه لایق
جناب پرهام تلفظ ده تو کلمه ده بالا نیازی به کسره زیر هه نداره باید ساکن تلفظ کنید
چشم
نویسنده بزد را مرکز دنیا میدانستند
و فکر میکردند همه ی شهرها مثل یزد بودند. یزد هنوز هم در ۱۴۰۳ به نسبت دیگر شهرها محدویت داره.