داستان دختر سروان : عشقی آتشین در میدان جنگ - اثر آلکساندر پوشکین
HTML-код
- Опубликовано: 6 сен 2024
- حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
/ deeppodcastiran
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
:music by
@incompetech_kmac Kevin MacLeod
@ScottBuckley
under Creative Commons Attribution: creativecommon...
___________________________________________________________________________________
اگر طراح هر کدام از طرحهای استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
deep.podcast.ir@gmail.com
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ماجرای رمان از زبان جوانیه به نام پیوتور آندرویچ گرینیوف . گرینیوف ماجراهای عجیب و هیجان انگیزی رو تعریف میکند. ماجراهایی که در زمان شورش دهقانان در قرن هجدهم براش اتفاق افتاده است.
قصه در قرن هجدهم و در اوایل دهه ی 1770 اتفاق می¬افتد. جوانی به نام پیوتور آندرویچ از اهالی سیمبرسک که روزگار کودکی و نوجوانی اش را در این شهر گذرانده به سن هفده سالگی میرسد . اون حالا باید به خدمت نظام اعزام شود. پیوتور آندرویچ تنها فرزند بازمانده از نه فرزند یک خانواده است. بقیه ی خواهران و برادرانش در سن کودکی مرده اند.
پدرش آندره ، افسر بازنشته ی ارتش امپراطوریه. مادرِش آفدوتیا، یکی از نجبای شهرستانی است که سالها پیش با آندره ازدواج کر.
پیوتور به فرمان پدر به شهرِ دیگهای میره تا خدمت سربازیش رو انجام بده.
پیتور با پدر و مادرش خداحافظی اشکباری میکند و به همراه خدمتکارشون عازم شهرِ اونبورگ میشه. بدون آنکه از حوادث غیرمنتظره ی این سفرِ پرماجرا خبر داشته باشد.
در اولین ایستگاهِ سفر، وقتی بعد از چند ساعت با درشکه به سیمبرسک میرسند، خدمتکار به دنبال تهیه ی برخی ملزومات سفر میرود. در همین حین پیوتور در مهمانخانه چرخی میزند و وارد یکی از اتاقهای آنجا میشود و افسری را میبیند که لباسی بلند بر تن و سبیل هایی بلند و سیاه دارد.
مرد پس از آنکه بازی بیلیاردش تمام میشود پیتور را به ناهار دعوت می کند. اسمِ این مرد ایوان ایوانویچ زورین . او در حین ناهار دائما پیتور را به خوردن مشروب دعوت می کند و در همین حین داستانهایش رو برای پیوتور تعریف میکند . این داستانها خیلی برای پیتور خنده دارن.
پس از آنکه هر دوشون حسابی مست شدند، پیتور میره که با این مرد یه دست بیلیارد بازی کنه.
زورین یا همون مردِ غریبه به پیتور می گه: «برای آنکه بیهوده بازی نکنیم بیا شرط بندی کنیم و پولی بزاریم وسط.» پیتور هم قبول میکنه .
آنها ساعتها مشغول بازی میشن و پیتور هر دفعه پول بیشتری به زوبین میبازد. در نهایت او صد روبل میبازد. بعد هم به اتفاق هم شام را میخورند و پیتور مست و خراب به خواب می-رود.
در نهایت روز بعد قبل از حرکت ، پیتور مجبور میشه مقداری از پولهایش رو که در دستِ خدمتکاره ازش بگیره و به زورین بدهد. خدمتکار از این ولخرجی و بی فکری اربابش ناراضیست اما مجبور میشود این پول را بده.
آنها به راهشان ادامه میدن. در راه درشکه چی هشدار می دهد اگر جایی وای نستیم دچار طوفان می شویم اما پیوتور اهمیتی به این حرفا نمیده. همه به راه ادامه می دهند و در نهایت دچار طوفان می شوند.
درشکه در برف گیر میکنه و نمیتونه حرکت کنه . همه جا تا چشم کار می کند برف سنگینی باریده . ناگان مسافری، مثلِ یک معجزه، سر می رسد و می گوید:
«در این نزدیکی روستایی هست که می تونید به اونجا برید و استراحت کنید.»
از آن طرف فرصتی فراهم می شه تا پیوتور دوباره به دیدار خانوادهاش و ماریا بره . اما در روز عزیمت اتفاق عجیب دیگهای می افتد. نامه ای میرسد که طبق آن باید پیوتور را به دادگاهی بفرستند که پوگاچف هم قراره در اونجا محاکمه بشه . به دستور زورین کالسکه ای آماده میکنند و پیوتور را روانه دادگاه میکنند.
پیوتور در دادگاه محاکمه می شود. دادگاه دفاعیاتش را قبول نمی کنند. ماجرایی که بر او گذشته است کمکی به رای دادگاه نمی کند. دفاعیات قابل قبول نیست چون یک نفر در اظهاراتش او را به شدت متهم کرده .
پیوتور منتظر می ماند ببیند این متهم کننده چه کسی ست: مآموران آن شخص را وارد دادگاه می کنند. او کسی نیست جز شوبراین. شوبراین کسی ست که در اقرار هایش پیوتور را به خیانت متهم کرده . او از ارتباطات دوستانه ی پوگاچِف و پیوتور گفته . دادگاه دفاعیات پیوتور را نمی پذیرد و او را روانه ی زندان می کنند. پدر و مادرش و مخصوصاً پدرش انتظار چنین اتفاقاتی را نداشتند و بسیار ازش ناامید می شوند. اما هنوزیک نفر هست که می تواند نجاتش دهد: ماریا، معشوقه اش.
ماریا عریضه ای را آماده می کند و راهی سن پترزبورگ می شود تا به شکلی نامه را به دست ملکه کاترین دوم برساند. پس از پیگیرها و رفت و آمدهای فراوان بالاخره موفق میشود.
یکسال بعد در اواخر 1774 پوگاچف اعدام میشود. کمی بعد پیوتور آندرویچ هم که مورد عفو ملکه قرار گرفته است با ماریا ازدواج می کند و از آن پس در ولایت سیمبرسک زندگی خوب و خوشی را شروع می کنند
پیوتور در قلعه می ماند و به همراه یاران زورین به جنگ با یاران پوگاچِف میرن . اونا قلعه را ترک میکنند و به سمت سیمبرسک به راه میافتن . به سمتِ قلعه ی خودشون می رود. وقتی به قلعه می رسد متوجه می شود که برای خانه ی اربابان محافظ گذاشته اند و او و درشکه چی را راه نمی دهند.
واقعیت این بود که دهقانان بر علیه پدر پیوتور شورش کرده بودند. پدر و مادر پیوتور، به همراه ماریا و خدمتکار در انبار بودند. پیوتور به زحمت خودش را به انبار و پیش خانواده اش می رساند. پدر با دیدن پسر می گوید:
«تو در گذشته کارهای زشتی کرده ای ولی نظر من نسبت به تو تغییر کرده
مرسی به خدا منتظرم چند روزه در این غربت اجباری آلمان صدا و برنامه شما یه نور امید و روشنی برای من هست خدا بهترین ها را نصیبتان کند حافظی عزیز 💎💎💎💎💎🌸🤍🩵بخیر زود زود برنامه بسازید خداره سپاس که هستید ☔️🌕🌺
سرت را گرم کن مخصوصا با کتاب و زبان خوندن افسرده نشی من هم امريکا هستم
@@vahidsharafat230سپاس از توجهت🌺💎😊
من هم یه چند روزیه رسیدم المان، ولی واقعا اسون نیست
@@user-jc1ll4jb4j بخیر زبان بخوان یک کار یاد بگیر رفیق بازی زیاد نکن و تنهایی خودت را با رنج هایت در آغوش بگیر 🌸💎کامیاب باشی عزیز
با درود به آرمان و همکاران عزیز،
آقا آرمان، عالی بود مثل همیشه.
سلام بر کانال بسیار خوب شما😊
من این کتاب را دوسال پیش خواندم و به جرات میتوانم بگم از بهترین داستانهایی بود که خوانده شد و من آخر داستان برای شخص قزاق که اعدام شد بسیار گریه کردم 😢و باید گفته شود شما بهترین شاهکار را ارایه دادید،
و بسیار از شما جای تقدیر و تشکر لازم هست❤❤❤❤❤❤
درود بر شما و برنامه خوبتان سپاس بینظیر و عالی👍👏
سلام خسته نباشید ممنون از زحمات شما 🙏🙏🙏🙏🙏❤️❤️❤️❤️❤
خدایش. دممتگرم وخسته نباشید
چقد زیبا ممنونم
یک اجرای فوق العاده دیگر سپاس
Merci. من این کتاب رو ۲۵ سالپیشخونده بودم.
سپاس آرمان عزیز 🌹
لذت ماجرا ، آگاهی ، انتخاب خوب از خصوصیات روایتگری رمان شماست
درود برشما خسته نباشید ❤
مرسی برای کلیپ. کاش جنگ و صلح رو بذارید که بهترین رمان دنیاست.
شما و تیم همراهتون بینظیر هستید آرمان عزیز☘☘☘🌹🌹🌹🌹🌹
ممنون از شما
مرسي از پيجتون موفق باشيد❤
عالی ارمان عزیز، حال دل همتون خوب 🤍💎✌🏻🤝🏻
عالی بسیار زیبا
دستتون درد نکنه کارتون خوب بود ❤❤❤
🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌺درود بی پایان به شما 🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌺 سپاسگزار از تلاشتان 🌷🌻🌷🌻🌷🌻
دمدگرم قشنگ بود🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄🍄😊
درود بر شما و تیم خوبتون،صدا و محتواهایی که درست میکنید عالیه،زنده باشی، دمتگرم.
بسیار عالی💓
Tankyou 😊🎉❤
I love your podcasts ❤ thank you and keep up the amazing work 👌
جالب بود ممنون
عالی👍👍👍
thanks!
به به خییلییی داستانها و روایتتون رو دوست دارم. دم تیم خوبتون گرم😍😍
سلام جناب حافظی عزیز.لطفا از تاریخ بسازید.❤❤❤شما بهترین هستید.
Very good
Well done ❤
بسیار بسیار عالی.
سپاس فراوان از شما
داش تو تلگرامت هنوز از شاهنامه نزاشتین که لطفا زودتر بزارید تا فیض ببریم باتشکر❤
💙💙💙💙😍
ممنون از کاراتون.❤
به عنوان یه پیشنهاد به نظرم از عکس های تکراری استفاده نکنید چون این عکسا تو ذهن بیننده کاراکتر دارند و وقتی تو ویدیو های بعدی استفاده میشن خیلی جالب نیست.
Ok ok 🌹💙🙏👨❤️👨👏👏👏
لطفاداستان یک تکه گوشت اثرجک لندن راپخش کنید
ممنون از تیم دیپ پادکست و آرمان حافظی عزیز
فقط یه نقد دارم
کاش داستان های شاهنامه رو در تلگرام نمی گذاشتید
چرا که اولا هر زحمتی که برای این ویدئو ها گذاشتین باید مورد قدر دانی قرار بگیره و ثانیا درآمد از این ویدئو ها داشته باشید و ثالثا فرهنگ سازی که افراد محتوا های خوب را در شبکه های پر طرفدار مجازیدر جهان دنبال کنند
حق با شماست اما خیلی این درخواست رو داشتیم و متاسفانه خیلی از دوستان به یوتیوب دسترسی ندارن. نمیدونم به چه شکله اما راحتتر به تلگرام وصل میشن
❤❤❤
❤
😍👍👌♥
❤❤❤🎉
لایک ❤❤
🎉❤🎉
رزمناو معروف روسی پیوتر که غول دریای منجمد شمالیه از اسم همین ژنرال روسیه تزاری گذاشته شده است/•
سلام. خدمتکارش تیموتی شالامِی بوده؟
Like 👍
سلام داستان می باشد یا واقعی آره یا خیر ؟؟؟ جواب بده تا کامنت انگلیسی برایت بگزارم ؟
سلام خسته نباشین یه نظر دارم شما بادی کله وقت که داری رو یه چنل بزاری ۳ ماه دارم میگم این داستانا کجا رفته از نظر من داری اشتباه میکنی❤️مرسی برای داستان ❗️
🎉
Not interesting, but much appreciated for ur best
Like ❤
استاد شاهنامه کم کار شدی
کامنت❤coment
سلام الکی گفتم کامنت انگلیسی برایت می گزارم mmm 13:17
تو گوگل سرچ بزن Remove silent این سکوت های نیم ثانیه ای که بین جمله هات هست رو حذف میکنه ، از این حالت سکته سکته ای در میاد ، این مکث هایی که بین جمله هات می افته خیلی آزار دهنده س
چرا حس میکنم به اندازهی آوازهش، داستان خوبی نیس.
عاشق رومانهای سوسیالی کمونیستی شدید ؟؟؟
هان بگو و اعتراف کن ؟؟؟
داستان چرتی بود😞
این نتیجه اخلاقی اش چی بود الان
❤❤❤❤