خاطرات ترسناک ها و صد بار دیدمممم دیروز داشتم میگفتم کاش مایا خاطرات ترسناک بزاره،و حتی کامنت گذاشتم برا یکی از ویدیو های قدیمممم مرسی مایا جان بابت ویدیو❤🥹
مایا میشه راجب اون بیمارستان روانی توی ایتالیا یک ویدیو بسازی همون که به شهر درد معروفه و داخلش از بیمارا به عنوان موش ازمایشگاهی استفاده میکردن و شکنجه اشون میکردن اسمش هم به اینگلیسی اینه "painful city " بچه ها لطفا لایک کنید مایا ببینه❤
27:34 نظر شخصی من اینه که این دوستمون احتمالا مخفیانه جادوگر بوده و میدونسته جونش در خطره ونمیخواسته اطرافیان از نبودش بعد از مرگش عذاب بکشن و یا شاید برای حفظ امنیت خانواده خودشو از خاطر همه پاک کرده به غیر از دوست و دختر عمه صمیمیش چون دوست نداشته به کلی فراموش بشه.
اون خانومی که گفته بود رفتن تو ی خونه ی جدید و ی جنی یا ارواحی تا الان هم دنبالشه و دعایی تو چاه انداختن لطفاً بگو بهشون پیش ی دعا نویس بهتر برن پیش ی راهب برن اونا میتوننن ی کاری کنن من تو فامیل اینا دیدم که دعایی که دست شون هم نبوده یعنی ی جایی گذاشته شده و پیدا نمیشده رو باطل کردن حتما پیش ی دعا نویس یا راهب بهتر برو نزار همین جوری بمونه خیلی خطر ناکه.. امیدوارم زودتر خوب شه حالت دختر مهربون💚
سلام و با تشکر از زحمات شما ،اون خانم ،طلسم ته چاه ،در ،کانال یوتیوب، شیخ کاوه و کانال اسرار قرآن را سرچ کنید ،ومشکل را مطرح کند و به این خانم راه حل خواهند داد و حل خواهد شد ،حتما این کار را انجام دهد و بی اعتنا نباشد به امید خدا حل خواهد شد❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
#خاطرات_ترسناک سلام مایا من اهل تبریزم و این داستی که برات تعریف میکنم کاملا واقعی هست و خیلی از اتفاقات این داستان رو خودم دیدم خیلی هاش هم از زبان کسایی هستش که با سریه زندگی کردن. سریه اسم خاهر مادر بزرگم هستش که یکم مشکل روانی داشت و با اینکه ۴۰سالش بود ازدواج نکرده بود و پیش داداش و برادر زنش زنگی میکرد داداشش میگه اوایل اون ۲۰ساله داشت که توی زیر زمین میرفت و با دست پای خونین می یومد بیرون ازش که می پرسیدیم میگف دارم با دوستام بازی میکنم . گذشت گذشت تا اینکه این رفتار ها شدید تر شد جلو نور افتاب می ایسات و ساعت ها به افتاب زل میزد و میگفت دوستام مجبورم کردند. سال ۹۵ بود که داداش و همسر و بچه های سریه از ترس از خونه فرار کردند و شبونه اومدن خونه ی مادر بزرگ من بعد از اینکه یکم اروم شدن شروع کردن به تعریف کردن ، سریه شبا بلند میشه ومیره زیر زمین تا صبح حرف میزنه میخنده و ما از صدای بلند اون نمی تونیم بخوابیم ، که (داداشه ) من مجبور شدم دست پای اونو با زنجیر ببندم و در اتاق حبسش کنم بعد از اینکه از اتاق بیرون اومدم یه هو خونه سرد شد و زنجیر ها پاره شدن ما خیلی ترسیدیم که سریه از اوتاق اومد بیرون و یه نگاه به بچه ها کرد گف اینا غنیمت خون منن دست بچها رو گرف و کشوند اتاق در اوتاق بسته شد و سریه همون تور که به بچه ها زل زده بود داشت زیر لب یه چیزی زمزمه میکرد (داداشه) درو شکستم و بچه ها رو گرفتم کشیدم بیرون . یه دو سه روزی گذشت و همه چی اروم بود تا اینکه بازم یه شب باصدای شکستن اینه دستشویی از خواب بیدار شدیم اره سریه بود اینه رو شکسته بو و باز دست هاشو بریده بود با دست های خونین داشت قران میخوند و میخندید ما از ترس از خونه شبونه فرار کردیم اومدیم اینجا . همون شب پدر بزرگم و روحانی محل رفتن دم اذان صبح خونه سریه دیدن اون خودشو از پشت بوم انداخته پایین و دستش شکسته اون قدر هم از دستاش خون رفته که بیهوش شده بردنش بیمارستان و بغد ۳روز حالش خوب شد اوردنش خونه روحانی محل هر روز می یومد و با سریه خرف میزد و قران میخوند بهش یه سالی از این ماجرا گذشت اون اروم بود که ما فکر کرده بودم که تمام شده بعد یه سال رفتن داداشه همرو جمع کرد. و رفتند مسافرت در راه جلفا که میرفتن یه کلیسای بود که مخروبه و هیچ پدری در کلیسا نبود کلیسا خیلی قدیمی و ته دره ساخته شده بود اینا شب کنار کلیسا کمپ میزنن و می مونن صبح که بیدار میشن میبینن خواهرشون یعنی سریه نیست اولش فکر میکنن رفته از رود اونحا ماهی بگیره برا ناهار بعد ۳.۴ساعت نگران میشن و شروع به گشتن میکنن بعد که به کلیسا میرسن میبینن اون با یه کتاب خیلی قدیمی دستش داره دسشویی میکنه روی سلیب کلیا و صدای مثل صدای گرگ از خودش در میاره میرن بیرون میارنش ولی نمی تونن کتاب ازش بگیرن اون کتابه هنوز هست و در خونه داداشه با چند تا طلسم دورش نگه داری میشه بعدا که به خوبیو خوشی از مسافرت برمیگردن خونه سریه با برمیگرده به همون رفتار های قدیمیش ایندفعه بدتر و با کتاب یه شب داداشه که با صدای ناله و گریه از خواب بیدار میشه میاد اوتاق هارو بگرده ببینه صدا از کجا میاد اتاق بچه ها سریه اشپزخونه بعد متوجه میشه از از پشت بوم میاد وقتی اروم اروم با ترس میره پشت بودم میبینه خواهرش نشسته لبه پشت بوم و کتابه هم دستش داره زیر لب یه چیزایی زمزمه میکنه و گریه میکنه اروم اروم که نزدیکش میشه دستاشو میزاره رو دوش خواهره دستاشو میگیره و داداششو از پشت بوم برت میکنه پایین متاسفانه داداش همون جا از دنیا میره و بعد همون شب سریه خدشو با اباس های داداشه به روی درختی در همون خونه دار میزنه. الان قبر هر دوتاشون در تبریز کنار هم هست و ما هر بار میریم سر مزارشون یه سنگینی خاصی احساس میکنیم 🖤
خیلی ترسناک دردناک و خیلی قم انگیز بود واقعا ناراهت شدم تهش برای دوتاش اول از همه برای خواهر مادر بزرگ که در گیر هم چین چیز های ترسناک و وحشتناکی شده بوده بعد هم برای داداش که بی گناه فوت کردن 🖤
سلام مایا جان خوبی اون موقع که خیلی ویدیو تو نگاه میکردم فک کنم2 سال میگذره که ندیدمت. الان که چنلِ تو دیدم چقدر پیشرفت کردی همینجوری ادامه بده. به امید میلیونی شدت❤❤
مایا ما یه فامیل داریم که من و زنداییم مطمئنیم چند سال پیش مرده و حتی مراسم خاکسپاریش رو یادمونه. ولی چند وقت پیش فهمیدیم زندهست و هیچ کس حرف ما رو باور نمیکنه که این مرده بوده و همه میگن نه صحیح و سالم بوده همیشه.
منم همین حسو دارم انگار فیلم بود و اینکه بعضی عزیزان واقعا تخیلات قوی دارن و خیلی خوب و واقعی داستان تعریف میکنن پس قرار نیس همشونو جدی بگیریم خصوصا قسمتی ک بدون هیچ بی حسی پوستشو باز کردن و دعا گذاشتن یا اینک دختربچه۷ سالش بوده واقعا دیگ عصر هجر ک نیستیم حتی اون قسمت فرشته و چمیدونم چاییش واقعا فیلم سینمایی بود😅😅 حس میکردم هرتیکه ش از یه فیلم الهام گرفته شده😂
مایا جونم مثل همیشه عالی بودی 👏🫂💙 خاطرات ها یکی از یکی ترسناکتر و عجیب تر ، خوشحالم برای دوستمون اتفاقی نیافت و پیش مادرشه و دلم میخواد هر چه زودتر پیرمرد سوپرمارکتی متجاوز بگیرند ، در مورد دختر دایی هفت ساله که نفسم بند امد 🤦🏻♀️در مورد بر خوردت دوست عزیز کار خوبی کردی خدا برات خوش بخواد یه بار داییت بفرست بیمارستان ولی در مورد اون چرم نمیدونم چی بگم ولی مواظب جای زخم باش و مابقی دوستان مرسی از تجربیاتتون در اختیار ما میذارید که درس بگیریم مخصوصا افراد تنها در مورد دوستامون که ویس داد ناراحت شدم خدا خودش نجاتشون بده . آمین
مایا جانم چقدر خوشحالم که از قدیم دنبالت میکنم و سابت کردم و روز به روز پیشرفتت رو میبینم ؛ ویدیو به ویدیو هم زیباتر میشی هم جذابتر و هم محتوات عالیه یعنی همیشه ایده های خفن مال خودت بوده 👏👏👏💚 مثل چت ترسناک که یک چت ساده رو به یک مینی فیلم تبدیلش کردی و این جذابیتش رو جندین برابر میکنه ؛ مثل خاطرات ترسناک شما و هالووین و سفر و سیزده به در ووو… مثل ظاهر جذابت که هیچوقت خسته کننده نمیشه و همیشه یک استایل و میکاپ خاص داری و صدها چیز دیگه که یادم نیست 😊💙🩷💙
مایا ب نظرم بیایین یکم تنوع ایجاد کنیم مثلا راجبه خاطرات تناسخی که برامون اتفاق افتاده صحبت کنیم؛ من خودم همچین خاطره ایی دارم و همینجا براتون تعریف میکنم
51:54 ممنونم مایا متشکرم که خاطرات منو گذاشتی تو ویدیوت و ممنون بابت رفتار درست و خاکی بودنت و جواب پیامامو دادن هرچند یه بخشی از حرفام بود ولی بازم خوشحالم که بابت خشنودیه دوستان شده و تو تو کانال قشنگت تو ویدیوهات گذاشتی و خواهش میکنم
سلام مایا من خودم مسی هستم که سال ها از دست جادوگر های خانواده ی پدرم و مادرم و بعدش که ازدواج کردم از دست شوهرم عذاب کشیدم ببین یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی به حدی من درد کشیدم که نزدیک بود بمیرم و خدا منو نجات داد چون به هر کی میگفتم باور نمیکرد چون خانواده ی من اصلا اعتقاد نداشتن من فقط پیش خدا گریه کردم ازش کمک خواستم و الهی شکر خدا برام کسی رو فرستاد که نجاتم داد تا تجربه نکنی نمیتونی باور کنی من خیلی چیزا از زندگیم یادم نیس عکسش هست همه ازش میگن ولی من اصلا یادم نمیاد به حدی درد کشیدم که خدا میدونم فقط ریزش مو داشتم حالم بد بود سر درد شدید و همیشه تو خونه م سوسک و مورچه فراوان بود انشاالله هیچ وقت تجربه نکنی من چند ساله دارم دنبالت میکنم اون وقتا هم که حالم بد بود با دیدن ویدیو ها تو خودمو سرگرم میکردم تو خونه م چیزی های میدیدم پرنده ی من از ترس همین موجودات فراز کرد یه پرندم از بین رفت من 10سال کامل شب رو روز فقط از بس دعا برام میگرفتن عذاب کشیدم باورش سخته واقعا جادو این چیزی بد وجود داره و خیلی ها دارن تجربه میکنن
درکت میکنم منم چندسال درگیر همین چیزا بودم خانواده ی شوهر سابقم همش برام دعا میگرفتن و جادو طلسمم میکردن حتی فک و فامیل مادری و پدری از بچگیم منو طلسم میکردن بخدا هنوز هم درگیرشم ولی خداروشکر نسبت به چندسال پیش خیلی کمتر شده از وقتی از شوهر سابقم طلاق گرفتم و اسم نخسش از شناسنامم خط خورد کمتر شد اون ازار و اذیتا و ممنونم از پسر همسایمون که منو نجاتم داد وقتی دید انقدر کتکم زدن و بدون لباس از خونه بیرونم کردن رفت مادرشو صدا کرد و برام یه چادر اورد که بپوشم کسی بدنم رو نبینه و زنگ زد به مامانم انقدر با مامانم دعوا کرد گفت این دختر داره میمیره اینجا بیا ببرش تا مامانم اومد و منو برد خونه خودشون اون روز مامانم یکبار اومد دنبالم گفت عب نداره حالا که حمید خیانت کرده بین خودمون بمونه و رفت اونا بعد از رفتن مامانم منو انقدر زدن و یه دونه مانتویی که اون تو هفت سال زندگی برام خریده بود رو از تنم دراوردن و بیرونم کردن که خداروم رو دید و پسر همسایمون منو دید و کمکم کرد خدا خیرش بده مثل یه داداش هوامو داشت و تو دادگاهم حاضر شد که شهادت بده اونا منو همیشه میزدن چون همسایه کناریمون بود و صدامو همیشه میشنید و همیشه تلاش میکرد هرجور شده کمکم کنه از اونجا نجات پیدا کنم دمش گرم کمکم کرد اگه اون اونروز مامانمو دعوا نمیکرد اگه التماس نمیکرد مامانمو من الان سالها بود که یا توی تیمارستان بودم با خودکشی کرده بودم یا هنوز عذاب میکشیدم بخدا هنوز یکم از اثار طلسم هاشون روم مونده ببخشید عزیزم سرتو درد اوردم فقط میخواستم بگم درکت میکنم چون خودم کشیدم این دردو
@@Kiatelltell ۱۹ تا طلسمه عزیز دلم چندتاش رو باطل کردم چندتاش باطل نمیشه جن عاشق هم دارم چندساله پیش چندتا دعا نویس رفتم ولی هیچکاری نتونستن برای جن عاشقم انجام بدن چندتا از طلسم هام هم که باطل نمیشه میگن تو قبرستون و تو چاه و تو بیابونه که دست هیچکس بهشون نمیرسه و نمیشه باطلش کرد من الان ۲۵ سالمه و سه بار ازدواج کردم دوبار طلاق گرفتم ولی خداروشکر ازدواج سومم هم خوب بود هم پابرجاست که چندوقت پیشا رفتم پیش دعانویس گفت احتمالا این ازدواجت هم به جدایی ختم شه و یه دعا داد که جلوی جداشدنمون رو بگیره گفت من همه تلاشمو میکنم که هم طلسمات رو باطل کنم هم جن عاشق رو ازت دور کنم گفت اگه بتونم گروه خودم منظورش اجنه بود گفت میفرستم برن طلسم هارو بیارن تنها دعا نویسی که بهم گفته شاید بتونم باطلش کنم همینه و از روزی که پیشش رفتم یکم شرایط بهتر شده و جن عاشقم کمتر اذیتم میکنه و اذیتاش مثل قبل نیست داستانش خیلی مفصله ببخشید که سرتو درد اوردم عزیزدلم سعی کردم خلاصه بهت بگم
@@ZahraAfshar_25-r ن خودم کشیدم و تموم کردم الحمدالله از ما تو خونه خودمون بود به خورد همه داده بود ولی تمومش کردم با قدرت خدا ن جن عاشق گذاشتم ن طلسمی که بتونه اثر کنه ....کدوم شهری
سلام مایا، این خاطره خاطره ی خودم نیست ولی تصمیم گرفتم برات تعریف کنم. پسر دایی و دختردایی من یه دوست متاهل دارن که حدود ۲ سال پیش رفته بودن خونشون دختر داییم با زن دوستشون باهم رفته بودن خرید و پسر دایی من با دوستش داشتن گیم میزدن، دوستشون یه سگ داشته که یهو سگه شروع میکنه رو به کمد پارس کردن، که یه دفعه صدای زن دوستشون میاد که به سگه میگه: هی آروم باش کوچولو! پسر داییم میگه ما از ترس واقعا نمیتونستیم هیچ کاری کنیم ولی آخرش رفتیم تو اتاق دیدیم هیچ کس اونجا نیست و سگشونو ور داشتیم و تا جایی که میتونستیم از خونه دور شدیم.
مایا جان من فکر میکنم متاسفانه اکثر این دوستان نوعی شیزوفرنی دارن مخصوصا که تاثیر تلقین و حتی تشدید در زمان فشار عصبی هم این وسط مشخصه مثل دوستی که میگفت بعد از دیدن فیلم های ترسناک توهماتش شدیدتر میشده .یا اکثرا بیشتر در تایم های تنهایی هذیون و توهماتشون بیشتر میشه یا حتی در زمان های فشار روانی و استرس. اگه دقت کنید حتی نوع هذیون ها هم بسته به محیط و فرهنگ رایج اون منطقه فرق میکنه و متناسب با فرهنگ عامه و خرافات و باورها و حتی اعتقادات رایج همون منطقه هست برای مثال در دنیای غرب اکثرا تصور میکنن توسط آدم فضایی ها ربوده شدن و روشون آزمایش انجام دادن ولی در دنیای شرق بیشتر تصور میکنن توسط جن تسخیر شدن و.... مغز و ذهن انسان خیلی پیچیده است.
@@مصطفیحسینی-ر5م به دلیل اختلال در عملکرد مغز که میتونه به دلیل عوامل ژنتیکی و ارثی باشه یا حتی به دلیل عوامل و آسیب های محیط و فشارهای روانی مثل آزار و تجاوز در کودکی و ....
نه عزیز اولا مودب صحبت کنین خودتون بیمارید تموم چیزایی که من گفتم مو به مو حقیقته و نه پیاز داغی زیاد کردم نه هیچی هر چیزی که براتون اتفاق نیافتاده و یا خارج تز تصوراتتونه قرار نیس دروغ یا هذیون باشه که
سرگذشت بلاگرایی ک از اتفاقای ترسناک خودشون فیلم میگرفتن هم ویدیوشو بزارید.مثل سرگذشت سارا. ک گذاشته بودی.اون ک از انباری ش سروصدا میومد و ازاونجا همش فیلم میگرف. اونطور بزارید.تشکر🙏🏼🌹
سلام مایا خوبی؟؟ میگم میشه درباره مرگ غزاله شکور هم ویدئو بزاری میدونم فیلمش هم آمده (بی بدن)اما داستان مرگ دختره رو درست توصیح ندادن میشه یه ویدئو بزاری درباره این موضوع 😢؟؟؟؟
اینجور که این آقا تعریف کرد از محله شون و آخر داستان که گفت با دستای کوچیکش لقمه گرفت.... این بچه هغت ساله بوده و واقعا متاسفم واسه اینجور آدمها که بچه ی به این کوچیکی رو شوهر میدن
غیرت اون پسر نوجوون>>>>>
رل میزنی خیلی رک😅
فضولی دخالت چی احمق کصخلی ولش میکرد همونجا بمیره؟@@Useruser15643
@@Useruser15643خفه شو دلقک
اگه اون پسره فضولی و دخالت رو نداشت الان اون خانمه مرده بود
نه بابا چرت بود کاملا مشخص بود زاییده ی تخیلاتشه
22:06 اینجور که توضیح داد انگار واقعا ۷ سالش بود و این واقعا کابوسه محضه
دقیقا من حس میکنم واقعن 7 سالش بود چون گف مثل دخترم
دقیقا من پشمام ریخت
منم مطمئن شدم که ۷سالش بوده
من میگم ۷ سالشه
من برگام ریخت یعنی باید چقدر بی رحم باشی که دختر بچه۷ سالتو شوهر بدی؟
خاطرات ترسناک ها و صد بار دیدمممم
دیروز داشتم میگفتم کاش مایا خاطرات ترسناک بزاره،و حتی کامنت گذاشتم برا یکی از ویدیو های قدیمممم
مرسی مایا جان بابت ویدیو❤🥹
دم اون پسر غیرتیه گرم🤝
داستان گیسو برای من خیلی جالب و عجیب بود 😮😮😮
مایا میشه راجب اون بیمارستان روانی توی ایتالیا یک ویدیو بسازی همون که به شهر درد معروفه و داخلش از بیمارا به عنوان موش ازمایشگاهی استفاده میکردن و شکنجه اشون میکردن
اسمش هم به اینگلیسی اینه "painful city "
بچه ها لطفا لایک کنید مایا ببینه❤
بنظر ماجرای جالبی داشته باشه❤
@@حنانهعبدی-ش7ر اره:)
اره الان شناختمتون شمام اونجا بستری بودی
ن
@@hadymrady 😐
چی میزنی عامو؟🗿@@hadymrady
داستان گیسو خیلی عجیب بود😨
من تازه الان میخوام گیسو رو ببینم 😂😂 امید وارم نرینم تو خودم😂
خیلی😐😂
برای خاطره گیسو می تونم کمک کنم ایده من اینه دی ان ای اون بند نافرو بگیرن ببین مال کیه از یک دنیای دیگه که نیومده
احتمالا از یه دنیای موازیه
گلیچ زده
مطمئنا نمیخان براشون مهم نیست یارو شوهر پولدار بوده گفته شکایت کنبت خودتونم میکشم
عالی بود مخصوصا اون قسمت پسره باغیرت که اجازه نداد آینده یه دختر بچه در خطر بیوفته واقعا ممنون مایا ❣️
51:44 وایییی لهجه اصفهانی🥹✨✨✨✨
خنده های ریز مایا😂😂😂
پس کوجای؟؟😂
اون جریان دختر دایی فیلم هندی بود
دیقااا😂
نصف داستان داشت داماده رو میزد
دقیقا😂😂
@@AVINA-g7j 😀😂😂😂😂
ماجرای گیسو عجیب ترین داستان بود :) ولی همون گلیچ تو متریکسه
اره. اینجور ادما معمولا تودنیاهای موازی گیرمیکنن یا جابجامیشن کسایی که فیلم متریکس رودیده باشن میدونن
21:44 دستای کوچولوش💀
بخدا😂
😐☠️
💀💀
😑😂
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
عجیب ترین خاطره و در عین حال ترسناک ترین گیسو بود😮
دانلود یکی از این پسر دایی ها >>>>
مایا این ویدیو تو نزدیک ۱ ساعت هست تو هفته ای سه با ویدیو می زاری واقع از زحماتت ممنون 😗💙🌜🌟
20:50 این خاطره خوب بود تا اونجایی که فرشته اومد به نظر فیک بود😂
دقیقا. مخصوصا اونجایی ک گفت هوا یهو سرد شد تو بهار. اینو تو همه فیلمای ترسناک دیدیم😂
وای وای چقدر نمکی اوسکل منم جن دارم الان 20 ساله باهام هست وقت میخاد میاد پیشم هوا سرد میشه @@mohamadarefkhani3017
داداش فیک نیست
انگار طرف ادامش شیشه زده بود بعد اون فرشتهه
چرت میگن 😂 بخدا
27:34 نظر شخصی من اینه که این دوستمون احتمالا مخفیانه جادوگر بوده و میدونسته جونش در خطره ونمیخواسته اطرافیان از نبودش بعد از مرگش عذاب بکشن و یا شاید برای حفظ امنیت خانواده خودشو از خاطر همه پاک کرده به غیر از دوست و دختر عمه صمیمیش چون دوست نداشته به کلی فراموش بشه.
ممنون مایا جان خیلی قشنگ روایت میکنی وحس ترس روبه ما منتقل میکنی موفق باشی ❤❤❤🎉🎉🎉
سلامتی کسایی که خاطرات ترسناک ندارن😂 ننه معروف شدم🗿
با ۵۸ تا لایک ؟
مایا انق ذوق میکنم وقتی خاطرات ترسناک میزارییی خیلی دوست دارم❤
😂😂😂😂
@@Alith- چیز خنده داری گفتم؟
21:31 وای چ قدر خوشحال شدم ک از دست خاستگارش نجاتش داد🥹
خدا لعنت کنه افرادی رو که دعا میگیرن برای کسی و دعا میکنم این دوستمون هر چه زودتر بهبود پیدا کنن 🙏🙏
یادش به خیر یه زمانی دوست جونیای مایا بودیم:)
اون خانومی که گفته بود رفتن تو ی خونه ی جدید و ی جنی یا ارواحی تا الان هم دنبالشه و دعایی تو چاه انداختن لطفاً بگو بهشون پیش ی دعا نویس بهتر برن پیش ی راهب برن اونا میتوننن ی کاری کنن من تو فامیل اینا دیدم که دعایی که دست شون هم نبوده یعنی ی جایی گذاشته شده و پیدا نمیشده رو باطل کردن حتما پیش ی دعا نویس یا راهب بهتر برو نزار همین جوری بمونه خیلی خطر ناکه..
امیدوارم زودتر خوب شه حالت دختر مهربون💚
قربونت دعا نویس خوب کجا بود همه پول پیگیرن ولی کاری انجام نمیدن
اون شخص شما بودی ؟@@mahlashakeri1907
یارو اسکیزوفرنی داره دعا نویس چیه اخه😂
سلام و با تشکر از زحمات شما ،اون خانم ،طلسم ته چاه ،در ،کانال یوتیوب، شیخ کاوه و کانال اسرار قرآن را سرچ کنید ،ومشکل را مطرح کند و به این خانم راه حل خواهند داد و حل خواهد شد ،حتما این کار را انجام دهد و بی اعتنا نباشد به امید خدا حل خواهد شد❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
@@mahlashakeri1907 عزیزم من سراغ دارم خودم طلسم شدم باطل کرد.پول نمیگیره حتی یه ریال میگه گناهه
موقعیت: سال 1420 مایا پارت 1000 خاطرات ترسناک و میزاره و ما هنوز که هنوزه با شوق و ذوق میشینیم نگاه میکنیم
وای فک کن هممون پیر شدیم داریم ویدیو های مایا رو نگاه میکنیم😂
@SahraAlekhani-cl6yp اگه ورزش کنی و به بدنت اهمیت بدی و یه عالمهبهش برسی پیر نمیشی و رو ذهنت کار کنی
واییی+++
@@Ppppprifiieجدی میفرمایید 😂
دقیقااااا
بهترین ویدئو برا شبایی که امتحان دارین
چون از ترس خوابتون نمیبره قشنگ میشینین پای درس تااااا خود صبح 🤣
اینجوری درس هم خوب نمیفهمی
یادم باشه از این روش استفاده کنم😂
امتحان چی چندمی؟
برای مثال گفته
😂😂😂
ب موقع اومد دقیقاً همین الان دنبال یچی میگشتم که با غذا نگاه کنم بخورم و چی بهتر از خاطرات ترسناککک 🔥🔥🔥🔥
من با خوراکی دخترم با اکانت پدرم داخل یوتیوبم ❤
همراه غذا خوردن داستان ترسناک گوش میکنید!؟😳😐
فکر میکردم منم که سر غذا یا خوراکی ویدیو های مایارو میبینم
اره مگه چیه خیلی حال میده😂❤@@k.j.persian6244
@@k.j.persian6244اره من که همیشه 😂
عالیییییی
مثل همیشه عالیی🎉
لطفا چت ترسناک بساز مرسی❤❤
باورم نمیشه از پارت یک تا الان چقدرررر منتظر موندم هربار پارت جدید بیاد
مایا شاید باورت نشه الان با داداشم بساط غذارو پهن کردیم دنبال ویدیو خاطرات ترسناک پارتای قبل میگشتم ک بزارم یهو نوتیف خاطرات ترسناک جدید اومد انقددد خوشحاللل شدمممم😢😂❤
خوشبحالت داداشمن که مدتیه دیگه اصلا نمیاد نگاه کنیم 😢
وای من و دختر عمم دقیقا همینطوریم
دروغ
@@NavidAlizadeh-kf7lg دروغ بدهکارم بهتون؟
@@moon.mahsaf خب خدت تنها ببین کیفش بیشتره😜
28:11 یه ترس به ترس های دیگم اضاف شد😶😶نکنه یعنی از مهم ترین اشخاص زندگی منم مثل گیسو بشند یا باشند😶💀💔
منم ترس افتاده ب دلم😂💔
منم
آره منم💀🧑🦯
دقیقا
رل میزنی شمارم این هس۰۹۳۶۳۲۹۹۰۲۳
#خاطرات_ترسناک
سلام مایا من اهل تبریزم و این داستی که برات تعریف میکنم کاملا واقعی هست و خیلی از اتفاقات این داستان رو خودم دیدم خیلی هاش هم از زبان کسایی هستش که با سریه زندگی کردن.
سریه اسم خاهر مادر بزرگم هستش که یکم مشکل روانی داشت و با اینکه ۴۰سالش بود ازدواج نکرده بود و پیش داداش و برادر زنش زنگی میکرد
داداشش میگه اوایل اون ۲۰ساله داشت که توی زیر زمین میرفت و با دست پای خونین می یومد بیرون ازش که می پرسیدیم میگف دارم با دوستام بازی میکنم .
گذشت گذشت تا اینکه این رفتار ها شدید تر شد
جلو نور افتاب می ایسات و ساعت ها به افتاب زل میزد
و میگفت دوستام مجبورم کردند.
سال ۹۵ بود که داداش و همسر و بچه های سریه از ترس از خونه فرار کردند و شبونه اومدن خونه ی مادر بزرگ من بعد از اینکه یکم اروم شدن شروع کردن به تعریف کردن ، سریه شبا بلند میشه ومیره زیر زمین تا صبح حرف میزنه میخنده و ما از صدای بلند اون نمی تونیم بخوابیم ، که (داداشه ) من مجبور شدم دست پای اونو با زنجیر ببندم و در اتاق حبسش کنم بعد از اینکه از اتاق بیرون اومدم یه هو خونه سرد شد و زنجیر ها پاره شدن
ما خیلی ترسیدیم که سریه از اوتاق اومد بیرون و یه نگاه به بچه ها کرد گف اینا غنیمت خون منن دست بچها رو گرف و کشوند اتاق در اوتاق بسته شد و سریه همون تور که به بچه ها زل زده بود داشت زیر لب یه چیزی زمزمه میکرد (داداشه) درو شکستم و بچه ها رو گرفتم کشیدم بیرون . یه دو سه روزی گذشت و همه چی اروم بود تا اینکه بازم یه شب باصدای شکستن اینه دستشویی از خواب بیدار شدیم اره سریه بود اینه رو شکسته بو و باز دست هاشو بریده بود با دست های خونین داشت قران میخوند و میخندید ما از ترس از خونه شبونه فرار کردیم اومدیم اینجا .
همون شب پدر بزرگم و روحانی محل رفتن دم اذان صبح خونه سریه دیدن اون خودشو از پشت بوم انداخته پایین و دستش شکسته اون قدر هم از دستاش خون رفته که بیهوش شده بردنش بیمارستان و بغد ۳روز حالش خوب شد اوردنش خونه
روحانی محل هر روز می یومد و با سریه خرف میزد و قران میخوند بهش یه سالی از این ماجرا گذشت اون اروم بود که ما فکر کرده بودم که تمام شده
بعد یه سال رفتن داداشه همرو جمع کرد. و رفتند مسافرت در راه جلفا که میرفتن یه کلیسای بود که مخروبه و هیچ پدری در کلیسا نبود کلیسا خیلی قدیمی و ته دره ساخته شده بود
اینا شب کنار کلیسا کمپ میزنن و می مونن
صبح که بیدار میشن میبینن خواهرشون یعنی سریه نیست اولش فکر میکنن رفته از رود اونحا ماهی بگیره برا ناهار بعد ۳.۴ساعت نگران میشن و شروع به گشتن میکنن بعد که به کلیسا میرسن میبینن اون با یه کتاب خیلی قدیمی دستش داره دسشویی میکنه روی سلیب کلیا و صدای مثل صدای گرگ از خودش در میاره
میرن بیرون میارنش ولی نمی تونن کتاب ازش بگیرن
اون کتابه هنوز هست و در خونه داداشه با چند تا طلسم دورش نگه داری میشه
بعدا که به خوبیو خوشی از مسافرت برمیگردن خونه سریه با برمیگرده به همون رفتار های قدیمیش ایندفعه بدتر و با کتاب
یه شب داداشه که با صدای ناله و گریه از خواب بیدار میشه میاد اوتاق هارو بگرده ببینه صدا از کجا میاد اتاق بچه ها سریه اشپزخونه بعد متوجه میشه از از پشت بوم میاد وقتی اروم اروم با ترس میره پشت بودم میبینه خواهرش نشسته لبه پشت بوم و کتابه هم دستش داره زیر لب یه چیزایی زمزمه میکنه و گریه میکنه اروم اروم که نزدیکش میشه دستاشو میزاره رو دوش خواهره دستاشو میگیره و داداششو از پشت بوم برت میکنه پایین متاسفانه داداش همون جا از دنیا میره
و بعد همون شب سریه خدشو با اباس های داداشه به روی درختی در همون خونه دار میزنه.
الان قبر هر دوتاشون در تبریز کنار هم هست و ما هر بار میریم سر مزارشون یه سنگینی خاصی احساس میکنیم 🖤
خیلی ترسناک دردناک و خیلی قم انگیز بود واقعا ناراهت شدم تهش برای دوتاش اول از همه برای خواهر مادر بزرگ که در گیر هم چین چیز های ترسناک و وحشتناکی شده بوده بعد هم برای داداش که بی گناه فوت کردن 🖤
مشکل روانی داشته، تمام خصوصیات به بیمار رُ داشته، شنیدن صداها دیدن چیزایی که وجود نداشته، ای کاش بستریش میکردن
بیچاره برادره ک بی تقصیر از همه جا فوت کرد
الهی بمیرم برا اون بچه😢💔
33:08 @@ZeynabJafari-f7m
سلام مایا جان خوبی اون موقع که خیلی ویدیو تو نگاه میکردم فک کنم2 سال میگذره که ندیدمت.
الان که چنلِ تو دیدم چقدر پیشرفت کردی
همینجوری ادامه بده.
به امید میلیونی شدت❤❤
با خانوادم سر میز شام بودیم وقتی نوتیف ویدیوت اومد یجوری بی اختیار بلند گفتم؛ جااااااان ... که همه تا ۲دقیقه داشتن با تعجب نگام میکردن..🤣
کسخل به معنای واقعی😂
جاااااان🤣
جاااااااان😂
😂😂
خایمال
مایا ما یه فامیل داریم که من و زنداییم مطمئنیم چند سال پیش مرده و حتی مراسم خاکسپاریش رو یادمونه. ولی چند وقت پیش فهمیدیم زندهست و هیچ کس حرف ما رو باور نمیکنه که این مرده بوده و همه میگن نه صحیح و سالم بوده همیشه.
مگه میشه عکس هم دارید ازش یا نه؟؟؟
😮
😂😂😂
😂@@Zeynep-ud8hv
این ماتریکسه ی نمونش
دختر تو بهترینی خیلی دوست دارم بادیدن چهرت انرژی مثبت و بهترین وایب رو میگیرم ❤😊
داستان خاستگاره ❌فیلم هندی ✔️
خیلی خوب بود❤
مایا میشه هر هفته خاطرات ترسناک بذاری😍😍😍
بهتررین عالی بود❤️❤️
لطفا چت ترسناک هم بساز مایاجونی😘😘😘
خاطرات ترسناک>>>>بقیه ویدیو ها ❤❤
عشق ترینی اول هفته با مایا دیگه عالیهههه❤
رووووحم نوازش میشه وقتی خاطرات ترسناک میزاری مایا❤
این قلبا برای دوست جونیمون ❤💚💛💜
مایا جون چت ترسناک بسااااااااز🫠😉
خیلی خوب بود
54:57 چقد لحجش باحاله😂اصن فقط ب طرز گفتنش دقت داشتممیکردم کل داستان اصن نفهمیدم قسمت ترسناکشو😂
منممممم🤣🤣
@@HaniyaKarimi 😂😂😂
ممنونم لطف دارید 🤣🤣
@@HaniyaKarimiاز شمام ممنونم 😂😂
وای دقیقا خیلی باحال بود😂
21:45 این داستان خیلی تخیلی بودنمیدونم شک دارم واقعی باشه🤔
کصشعره باور نکن این خاطره معلومه ساختگی بود
شک نکن که الکیه🫥😂
منم همین حسو دارم انگار فیلم بود و اینکه بعضی عزیزان واقعا تخیلات قوی دارن و خیلی خوب و واقعی داستان تعریف میکنن پس قرار نیس همشونو جدی بگیریم خصوصا قسمتی ک بدون هیچ بی حسی پوستشو باز کردن و دعا گذاشتن یا اینک دختربچه۷ سالش بوده واقعا دیگ عصر هجر ک نیستیم حتی اون قسمت فرشته و چمیدونم چاییش واقعا فیلم سینمایی بود😅😅 حس میکردم هرتیکه ش از یه فیلم الهام گرفته شده😂
مایا جونم مثل همیشه عالی بودی 👏🫂💙 خاطرات ها یکی از یکی ترسناکتر و عجیب تر ، خوشحالم برای دوستمون اتفاقی نیافت و پیش مادرشه و دلم میخواد هر چه زودتر پیرمرد سوپرمارکتی متجاوز بگیرند ، در مورد دختر دایی هفت ساله که نفسم بند امد 🤦🏻♀️در مورد بر خوردت دوست عزیز کار خوبی کردی خدا برات خوش بخواد یه بار داییت بفرست بیمارستان ولی در مورد اون چرم نمیدونم چی بگم ولی مواظب جای زخم باش و مابقی دوستان مرسی از تجربیاتتون در اختیار ما میذارید که درس بگیریم مخصوصا افراد تنها در مورد دوستامون که ویس داد ناراحت شدم خدا خودش نجاتشون بده . آمین
ماشااااااالا پسر دمت گرم ❤❤❤
عالی و ترسناک😊❤
اسم این بخش خاطرات خالی بندی ترسناک😂😂
باشه شما باور نکن
27:06 پشمام حاجی مگه میشه اخه 😖😖
کیا دلشون برای صمیمیته مایا تنگ شده هرکی تنگ شده❤
Perfect just like always 💙💙💙امیر از کرج
تا قبل 9 رفتم شاممو خوردم بعدشم میوه هارو ریز کردم ( خوراکی امشب ) اومدم سراغ ویدیووو🌚💕
منم ببر خوراکی میخوام😂
😂😂😂😂😂😂😂
حاجی سرعت بزارین رو کمترین خیلی خنده داره😂❤
نهههه 😭😂 نباید امتحان میکردم
@@MayaTheFishخیلی دوسدارم کامنتمو لایک کنی ذوق کنم مایا🥺❤️
واییی منم انجام دادم😂😂
چطوری رو کمترین بزارم فقط میتونم بزنم جلو تند میشه
بزن رو لوگوی تنظیمات روی ویدیو بعدش رو سرعت پخش و در آخر بزار روکمترین(0:25)مایا موفق باشی❤
مایا روز به روز داری خوشگل تر میشی😭😭😭😭
خوشگل هم بود😊😂
@ خب نگفتم نبود که گفتم داره خوشگل تر از دیروز میشه هرروز😭😂
بسیار عالی خوب عالی بود ❤❤😊😊😊
22:48 راست میگی حتما عفونت میکنه!
مایا خانوم واقعا هم گویندگیت و هم لحن توضیح دادنت واقعا خوبه ادم فکر میکنه خودش در صحنه هست ❤❤❤❤❤
مایا ابجی جان ممنونم که اینقدر زحمت میکشی و مارو سرگرم میکنی امیدوارم سلامت باشی ،خسته نباشید ❤
جدی جدی خیلی ترسناکه
و مثل همیشه عالییییی❤❤
خاطرات ترسناک خیلی دوست دارم ممنون مایا😚🦋🐾
خواهان پارت های بعدییییییییییی❤😊
مایا جانم چقدر خوشحالم که از قدیم دنبالت میکنم و سابت کردم و روز به روز پیشرفتت رو میبینم ؛ ویدیو به ویدیو هم زیباتر میشی هم جذابتر و هم محتوات عالیه یعنی همیشه ایده های خفن مال خودت بوده 👏👏👏💚
مثل چت ترسناک که یک چت ساده رو به یک مینی فیلم تبدیلش کردی و این جذابیتش رو جندین برابر میکنه ؛
مثل خاطرات ترسناک شما و هالووین و سفر و سیزده به در ووو…
مثل ظاهر جذابت که هیچوقت خسته کننده نمیشه و همیشه یک استایل و میکاپ خاص داری
و صدها چیز دیگه که یادم نیست 😊💙🩷💙
مایا که میگه برو درش بیار عفونت میکنه 22:30 اونی که داستانو تعریف کرده و فیک بوده داستانش 😂😂
خب تو از کجا میدونی
@@ayinazrezaei شوخی میکنم
مایا جون بیشتر خاطرات ترسناک بزار 🙏❤️😘😘😇
مایا ب نظرم بیایین یکم تنوع ایجاد کنیم مثلا راجبه خاطرات تناسخی که برامون اتفاق افتاده صحبت کنیم؛ من خودم همچین خاطره ایی دارم و همینجا براتون تعریف میکنم
51:54 ممنونم مایا متشکرم که خاطرات منو گذاشتی تو ویدیوت و ممنون بابت رفتار درست و خاکی بودنت و جواب پیامامو دادن هرچند یه بخشی از حرفام بود ولی بازم خوشحالم که بابت خشنودیه دوستان شده و تو تو کانال قشنگت تو ویدیوهات گذاشتی و خواهش میکنم
♡
@@f4temeh ❤
@@f4temeh 🤍
@@f4temeh 🤍
وایی حاجی چقد لحجت قشنگهه🥹✨
سلام مایا من خودم مسی هستم که سال ها از دست جادوگر های خانواده ی پدرم و مادرم و بعدش که ازدواج کردم از دست شوهرم عذاب کشیدم ببین یه چیزی میگم یه چیزی میشنوی به حدی من درد کشیدم که نزدیک بود بمیرم و خدا منو نجات داد چون به هر کی میگفتم باور نمیکرد چون خانواده ی من اصلا اعتقاد نداشتن من فقط پیش خدا گریه کردم ازش کمک خواستم و الهی شکر خدا برام کسی رو فرستاد که نجاتم داد تا تجربه نکنی نمیتونی باور کنی من خیلی چیزا از زندگیم یادم نیس عکسش هست همه ازش میگن ولی من اصلا یادم نمیاد به حدی درد کشیدم که خدا میدونم فقط ریزش مو داشتم حالم بد بود سر درد شدید و همیشه تو خونه م سوسک و مورچه فراوان بود انشاالله هیچ وقت تجربه نکنی من چند ساله دارم دنبالت میکنم اون وقتا هم که حالم بد بود با دیدن ویدیو ها تو خودمو سرگرم میکردم تو خونه م چیزی های میدیدم پرنده ی من از ترس همین موجودات فراز کرد یه پرندم از بین رفت من 10سال کامل شب رو روز فقط از بس دعا برام میگرفتن عذاب کشیدم باورش سخته واقعا جادو این چیزی بد وجود داره و خیلی ها دارن تجربه میکنن
درکت میکنم منم چندسال درگیر همین چیزا بودم خانواده ی شوهر سابقم همش برام دعا میگرفتن و جادو طلسمم میکردن حتی فک و فامیل مادری و پدری از بچگیم منو طلسم میکردن بخدا هنوز هم درگیرشم ولی خداروشکر نسبت به چندسال پیش خیلی کمتر شده از وقتی از شوهر سابقم طلاق گرفتم و اسم نخسش از شناسنامم خط خورد کمتر شد اون ازار و اذیتا و ممنونم از پسر همسایمون که منو نجاتم داد وقتی دید انقدر کتکم زدن و بدون لباس از خونه بیرونم کردن رفت مادرشو صدا کرد و برام یه چادر اورد که بپوشم کسی بدنم رو نبینه و زنگ زد به مامانم انقدر با مامانم دعوا کرد گفت این دختر داره میمیره اینجا بیا ببرش تا مامانم اومد و منو برد خونه خودشون اون روز مامانم یکبار اومد دنبالم گفت عب نداره حالا که حمید خیانت کرده بین خودمون بمونه و رفت اونا بعد از رفتن مامانم منو انقدر زدن و یه دونه مانتویی که اون تو هفت سال زندگی برام خریده بود رو از تنم دراوردن و بیرونم کردن که خداروم رو دید و پسر همسایمون منو دید و کمکم کرد خدا خیرش بده مثل یه داداش هوامو داشت و تو دادگاهم حاضر شد که شهادت بده اونا منو همیشه میزدن چون همسایه کناریمون بود و صدامو همیشه میشنید و همیشه تلاش میکرد هرجور شده کمکم کنه از اونجا نجات پیدا کنم دمش گرم کمکم کرد اگه اون اونروز مامانمو دعوا نمیکرد اگه التماس نمیکرد مامانمو من الان سالها بود که یا توی تیمارستان بودم با خودکشی کرده بودم یا هنوز عذاب میکشیدم بخدا هنوز یکم از اثار طلسم هاشون روم مونده
ببخشید عزیزم سرتو درد اوردم فقط میخواستم بگم درکت میکنم چون خودم کشیدم این دردو
@@ZahraAfshar_25-rسلام عزیزم الهی خیلی اذیت شدی ...باطل میکردی
سلام بعدش باطل کردی
@@Kiatelltell ۱۹ تا طلسمه عزیز دلم چندتاش رو باطل کردم چندتاش باطل نمیشه جن عاشق هم دارم چندساله پیش چندتا دعا نویس رفتم ولی هیچکاری نتونستن برای جن عاشقم انجام بدن چندتا از طلسم هام هم که باطل نمیشه میگن تو قبرستون و تو چاه و تو بیابونه که دست هیچکس بهشون نمیرسه و نمیشه باطلش کرد من الان ۲۵ سالمه و سه بار ازدواج کردم دوبار طلاق گرفتم ولی خداروشکر ازدواج سومم هم خوب بود هم پابرجاست که چندوقت پیشا رفتم پیش دعانویس گفت احتمالا این ازدواجت هم به جدایی ختم شه و یه دعا داد که جلوی جداشدنمون رو بگیره گفت من همه تلاشمو میکنم که هم طلسمات رو باطل کنم هم جن عاشق رو ازت دور کنم گفت اگه بتونم گروه خودم منظورش اجنه بود گفت میفرستم برن طلسم هارو بیارن تنها دعا نویسی که بهم گفته شاید بتونم باطلش کنم همینه و از روزی که پیشش رفتم یکم شرایط بهتر شده و جن عاشقم کمتر اذیتم میکنه و اذیتاش مثل قبل نیست
داستانش خیلی مفصله ببخشید که سرتو درد اوردم عزیزدلم سعی کردم خلاصه بهت بگم
@@ZahraAfshar_25-r ن خودم کشیدم و تموم کردم الحمدالله از ما تو خونه خودمون بود به خورد همه داده بود ولی تمومش کردم با قدرت خدا ن جن عاشق گذاشتم ن طلسمی که بتونه اثر کنه ....کدوم شهری
مایا عشقی والا عشششق❤❤😊
اخخخخخ جووون خاطرات ترسناک❤
36:22 یکی از بهترین و موثر تین روش ها ترکیب سرکه قلیاب هست.سرچ کن و انجام بده مطمئنم جواب میده.برای من که عالی بود.ایشالا برای شماهم همینطوره
ممنون😢
21:53
شرمنده این شکلی میگم ولی فکر کنم تاثیر مواد بوده باشه این بخش 😂😂😂
وای اون زنی که ویس فرستاد خواستم بگم امیدوارم هرچی که هست زودتر خوب بشی 😢
عالیییی❤
مایا میشه مراسم عجیب کشور های مختلف بزاری ممنون میشم و واقعا از ویدئو هات لذت میبرم مرسی برای تلاشت
بنازم خاطرات ترسناک اومد
مایا جان شما که میگی خاطرات ترسناک خیلی طرفدار داره،خیلی هم براتون میفرستن،خب بیشتر از این خاطرات ترسناک بسازید
خب اگه زیاد بذاره که تکراری میشه
درود بر مایا جان داستانهارو خیلی هیجان انگیز می گویید به کارتون ادامه بدید❤❤❤❤❤❤❤
خاطر هاشون واقعن ترسناک بود 😮😮
مایا مثل همیشه عالی و ترسناک لطفا پارت بعدی هم بزار❤❤
خاطره : عاره جنه اومد منو با چنگال تهدید به مرگ کرد و سعی کرد یه ظرف چینی رو رو سرم بشکنه ولی نشکست
واکنش مایا: خب خداروشکر ک ظرف سالمه :)))
سلام مایا،
این خاطره خاطره ی خودم نیست
ولی تصمیم گرفتم برات تعریف کنم.
پسر دایی و دختردایی من یه دوست متاهل دارن که حدود ۲ سال پیش رفته بودن خونشون دختر داییم با زن دوستشون باهم رفته بودن خرید و پسر دایی من با دوستش داشتن گیم میزدن، دوستشون یه سگ داشته که یهو سگه شروع میکنه رو به کمد پارس کردن، که یه دفعه صدای زن دوستشون میاد که به سگه میگه: هی آروم باش کوچولو!
پسر داییم میگه ما از ترس واقعا نمیتونستیم هیچ کاری کنیم ولی آخرش رفتیم تو اتاق دیدیم هیچ کس اونجا نیست و سگشونو ور داشتیم و تا جایی که میتونستیم از خونه دور شدیم.
یا خداا
بعدش چیشد رفتن ازخونه؟شاید چیزی زده بودن متوهم شده بودن ؟!
این اتفاقا واسه حیوونا میوفته منم سگ دارم دقیقا دو بار بود ب دیوار داشت واق واق میکرد هیچی هم نبود با اینک خیلی سگ ارومیه همش هم اکثرا خوابه
دوست عزیز پارس نه
واق
دعا نویس محسن لرستانی نوشت که زورش زیادشود😂😂😂
دهنت سرویس 😂😂😂
دقیقا به همین فکر کردم
مثل همیشه عالیییی
عالی بود عاشقتم ❤❤❤
37:00 تنها چیزی که میشه بهش گفت اینه یه شب بشین با خدای خودت خلوت کن و از اون بخوا نجاتت بده هیچکس غیر از خدا کمکت نمیکنه
مایا جان من فکر میکنم متاسفانه اکثر این دوستان نوعی شیزوفرنی دارن مخصوصا که تاثیر تلقین و حتی تشدید در زمان فشار عصبی هم این وسط مشخصه مثل دوستی که میگفت بعد از دیدن فیلم های ترسناک توهماتش شدیدتر میشده .یا اکثرا بیشتر در تایم های تنهایی هذیون و توهماتشون بیشتر میشه یا حتی در زمان های فشار روانی و استرس. اگه دقت کنید حتی نوع هذیون ها هم بسته به محیط و فرهنگ رایج اون منطقه فرق میکنه و متناسب با فرهنگ عامه و خرافات و باورها و حتی اعتقادات رایج همون منطقه هست برای مثال در دنیای غرب اکثرا تصور میکنن توسط آدم فضایی ها ربوده شدن و روشون آزمایش انجام دادن ولی در دنیای شرق بیشتر تصور میکنن توسط جن تسخیر شدن و.... مغز و ذهن انسان خیلی پیچیده است.
منم همینجوریم
دقیقا موندم چرا میبینن
دروغ می گن😂
@@مصطفیحسینی-ر5م به دلیل اختلال در عملکرد مغز که میتونه به دلیل عوامل ژنتیکی و ارثی باشه یا حتی به دلیل عوامل و آسیب های محیط و فشارهای روانی مثل آزار و تجاوز در کودکی و ....
نه عزیز اولا مودب صحبت کنین خودتون بیمارید تموم چیزایی که من گفتم مو به مو حقیقته و نه پیاز داغی زیاد کردم نه هیچی هر چیزی که براتون اتفاق نیافتاده و یا خارج تز تصوراتتونه قرار نیس دروغ یا هذیون باشه که
44:30
چرا یاد گوجو افتادم تو جوجوتسو کایزن😂
مایا بازم بیشتر بزار این سبک خاطرات ترسناک رو ❤
عالی لتس گوووو❤❤
سرگذشت بلاگرایی ک از اتفاقای ترسناک خودشون فیلم میگرفتن هم ویدیوشو بزارید.مثل سرگذشت سارا. ک گذاشته بودی.اون ک از انباری ش سروصدا میومد و ازاونجا همش فیلم میگرف. اونطور بزارید.تشکر🙏🏼🌹
سلام مایا خوبی؟؟
میگم میشه درباره مرگ غزاله شکور هم ویدئو بزاری میدونم فیلمش هم آمده (بی بدن)اما داستان مرگ دختره رو درست توصیح ندادن
میشه یه ویدئو بزاری درباره این موضوع 😢؟؟؟؟
فیلم بی بدن رو دیدی؟ در مورد همین موضوعه
اینجور که این آقا تعریف کرد از محله شون و آخر داستان که گفت با دستای کوچیکش لقمه گرفت.... این بچه هغت ساله بوده و واقعا متاسفم واسه اینجور آدمها که بچه ی به این کوچیکی رو شوهر میدن
عالیه مایااا❤
😢چه خاطرات ترسناک وتلخــــی😢😢😢😢😮