سلام خدا قوت روایت بکر و دراماتیک بود و با احساس بد اونم خیلی کلامی از دختری که عاشق شده بود اونم کسی که عاشق میشه عقل و منطق و حرف حساب سرش نمیشه اونم چشمش چیزی میبینه اون لحظه تمام عقل و شعورش داخل چشماش جمع شده یه چیزی میبینه اونم عشقش که قلبش براش به تبش در میاد همه عشقها سرانجام خوبی نداره اینم یه جورش بود و تجربه خیلی بدی داشت احساس پوچی نداشتی بد سرپرستی در نهایت تن فروشی دیگه آخرشه خداوند تمام عاشقا را عاقبت بخیر کنه آمین وانگهی راوی جان به حق داستان جذابی تعریف کردی و مرسی❤
ممنون از راوی عزیز و گرامی ❤❤دخترا تو سن ازدواج تا یکی رو می بینن عاشق میشن دیگه حرف هیچ کس وقبول نمیکنن نمیدونن که بزرگترا پیچش مو میبنن حتی از پدر و مادر هم میگذرن متاسفانه
سلام بر راوی عزیزم داستان پند آموز بود بعضی مواقع انسان واقعا خسته می شود دوست عزیزمان مجبور بود ولی دوست پدرش که او را می شناخت ومجبور نبود ،واقعا خطا ی نا نخشودنی داشت برای او متاسف ،به راحتی می توانست کمکش کند نه بهره بر داری و به راه خلاف بکشاندش واقعا متا سفم با اینکه به او کمک کرد ولی تلاش خود او بود که پشرفت کرد واقعا مرد ها در هر موقعیت وچهره ای با هم فرق نمی کنند چقدر برایش متاسفم🎉❤
وای چقدرناراحت کننده بود❤❤❤❤❤
💙🤦
good
mrc😊
عجب
👌🌹❤🌹🌹
درودوسپاس❤❤❤
زیبا و شنیدنی
خفن🌹♥️
nice
عالی مثل همیشه
تشکر از شما❤
هر چیزی اولش سخته،،اولین بارها همیشه تو خاطرها میمونن ،،و بعدش طبیعی میشه و طبیعی تر از همیشه،و خیره تر ...و بیخیال تر
ممنون و سپاس
عالی
ممنون از چنل خوبتون
سلام ممنون از راوی خوش صدا ممنون که هرروز برای ما داستان خوب تعریف می کنيد ممنون ❤❤❤❤❤❤🎉🎉🎉🎉🎉🎉
ایشالا هیچ مادری بی پناه نمونه
awliiiii
اول فکر کردم با عموی واقعیش این اتفاق افتاده. خدا را شکر که اقلا دوست پدرش بود و بهش کمک کرد
اون خدایی که میگن کجاست
❤❤❤
چه سر گذشت های عجیبی آدم میشنوه
سلام خدا قوت روایت بکر و دراماتیک بود و با احساس بد اونم خیلی کلامی از دختری که عاشق شده بود اونم کسی که عاشق میشه عقل و منطق و حرف حساب سرش نمیشه اونم چشمش چیزی میبینه اون لحظه تمام عقل و شعورش داخل چشماش جمع شده یه چیزی میبینه اونم عشقش که قلبش براش به تبش در میاد همه عشقها سرانجام خوبی نداره اینم یه جورش بود و تجربه خیلی بدی داشت احساس پوچی نداشتی بد سرپرستی در نهایت تن فروشی دیگه آخرشه خداوند تمام عاشقا را عاقبت بخیر کنه آمین وانگهی راوی جان به حق داستان جذابی تعریف کردی و مرسی❤
ممنون از راوی عزیز و گرامی ❤❤دخترا تو سن ازدواج تا یکی رو می بینن عاشق میشن دیگه حرف هیچ کس وقبول نمیکنن نمیدونن که بزرگترا پیچش مو میبنن حتی از پدر و مادر هم میگذرن متاسفانه
اولین لایک 😊😊
سلام بر راوی عزیزم
داستان پند آموز بود
بعضی مواقع انسان واقعا خسته می شود
دوست عزیزمان مجبور بود
ولی دوست پدرش که او را می شناخت ومجبور نبود ،واقعا خطا ی نا نخشودنی داشت
برای او متاسف ،به راحتی می توانست کمکش کند نه بهره بر داری و به راه خلاف بکشاندش واقعا متا سفم
با اینکه به او کمک کرد ولی تلاش خود او بود که پشرفت کرد
واقعا مرد ها در هر موقعیت وچهره ای با هم فرق نمی کنند چقدر برایش متاسفم🎉❤
نایس❤
سلام زن صبوروامیدواری بودی درسخت ترین شرایط زندگی خودت رانجات دادی مطمن باش مرتکب خطانشدی بلکه ازیه بحران زندگی عبورکردی
چقدر پر هیاهو
خیانت خودی و غریبه نمی شناسه😢😢
خاک تو سر عمو می تونست کمک کنه تواو رانشناختی او که تو راشناخت واقعا براش خجالت داره
❤❤
❤❤❤❤