من ۳۸ ساله دو دختر داشتم اولی شوهر و رفت المان با شوهرش پدرم فوت تصادف و مادرم 50 ساله محلول خانه نشین بود دختر دوم ۱۷ ساله خوشگل صدها دیوانه بودند براش هر چه خواستگار میامد قبول نمیکرد هه پسران خوش تیپ و پولدار مجبورش کردم عروسی خوب شوهر خوب شب عروس بردند و صبح. ساعت ۷ امد منزل گفتم چه خبر چرا گریه کرد گفتم بگو بخدا ناراحت نمیشوم نق نق گفت شوهرم گفت تو باکره نیستی و خون نداشتی گفتم بگو گفت د مدرسه با یک پسر دوست شدم گفت زنم میشوید و یه روز رفتم منزلش هیچ کس نبوذ و من را پاره کرد گفتم برو روی تخت تا بدانم درست میگویی رفت رو تخت گفتم لخت بشو گریه لخت شد با خدا بدن نور خدا کس دو عدد خرما نگاه لب کس باز کردم گفتم ها شوهرت درست گفته رفتم اشپز خونه شاتور اوردم گفتم گردنت قطع میکنم گریه و التماس بوسید کس لیسه زدم لب قشنگ خوردم واروش کردم سوراخ کونش لیسه و خوردم کس سفید بگو برف گذاشتم دم کس نفر داخل مور من بزرگ وازلین اوردم زدم سر کیرم ودم خروسک گذاشتم توش زور زدم رفت داخل گریه گفت یواش درد میکند یواش یواش اره زدم زدم اب داخل بوسیدم گفتم ناراحت نباش زن خودم هستی گفت قزبونت شوم سوراخ کون بگو گل بهشت حالا یکسال است که شب و روز میکنم براش خیلی خوشحال است صداش میزنم همیر عزیزم او هم میکه بله عشقم همسزم چرا بکشم ریدم تو اسلام شب شام میخوریم میگه امشب بایذ تا صبح کیزت تو کسم باشد میگم چشم همسر عزیزم مادرم محلول هم هر هفته براش میکنم هم کونش و کس مادر عزیزم ❤❤❤❤❤❤
داستان تخیلی خوبی بود
داستان مزخرفی تو اون شهر پلیس نداشت
داستانو ک میخای گوش کنی همون اول بزن آخراش یا از وسط جلوتر
حاشیه زباد می رید. کوتاه تر.ش کنید. نیم ساعت خیلی زیاد هست
اووووف عزیززززززم فدای مامانت بشم الهی ❤
یعنی یک مرد تو اون شهر نبود
داستان دروغینی بود حتی تخیلی هم نمیشه گفت بود عجب آدم مزخرفی باافکارمزخرفی بوده ک همچین داستان بی معنایی بسازه اصلن قشنگ نبود حیف وقتی ک گزاشتم 👎🏻
من چهارساله بامامانم رابطه دارم ویکبارهم دلش خواست حامله بشه وازمن که ۱۵ سالم بود بچه دارشد وبابام فکرمیکنه ازخودشه مامانم ۳۴ سالش بود ۴سال پیش الانم ازهم لذت مبیبریم پسرمن الان حدودا سه سالشه مامانم میگه اینقدر خوشحالم که پسرم بابای پسرکوچکمه
میرم توداستاند همش دروغ بود
مگه مملکت قانون نداشته چرا به قانون مراجعه نکردید
چون داستان تخیلی است، در داستان های تخیلی دست نویسنده باز است هرچی دلش خواست بنویسه
من تازه بدتر این پیزها دیدم حتی الانم میدونم میبینم باخودم میگم با شوهرش یااقوامش موندم
یعنی همین مشکل داری 😮
خب اول خودت یک دور میخوندی داستان رو خیلی بدخوندین ببخشید
من ۳۸ ساله دو دختر داشتم اولی شوهر و رفت المان با شوهرش پدرم فوت تصادف و مادرم 50 ساله محلول خانه نشین بود دختر دوم ۱۷ ساله خوشگل صدها دیوانه بودند براش هر چه خواستگار میامد قبول نمیکرد هه پسران خوش تیپ و پولدار مجبورش کردم عروسی خوب شوهر خوب شب عروس بردند و صبح. ساعت ۷ امد منزل گفتم چه خبر چرا گریه کرد گفتم بگو بخدا ناراحت نمیشوم نق نق گفت شوهرم گفت تو باکره نیستی و خون نداشتی گفتم بگو گفت د مدرسه با یک پسر دوست شدم گفت زنم میشوید و یه روز رفتم منزلش هیچ کس نبوذ و من را پاره کرد گفتم برو روی تخت تا بدانم درست میگویی رفت رو تخت گفتم لخت بشو گریه لخت شد با خدا بدن نور خدا کس دو عدد خرما نگاه لب کس باز کردم گفتم ها شوهرت درست گفته رفتم اشپز خونه شاتور اوردم گفتم گردنت قطع میکنم گریه و التماس بوسید کس لیسه زدم لب قشنگ خوردم واروش کردم سوراخ کونش لیسه و خوردم کس سفید بگو برف گذاشتم دم کس نفر داخل مور من بزرگ وازلین اوردم زدم سر کیرم ودم خروسک گذاشتم توش زور زدم رفت داخل گریه گفت یواش درد میکند یواش یواش اره زدم زدم اب داخل بوسیدم گفتم ناراحت نباش زن خودم هستی گفت قزبونت شوم سوراخ کون بگو گل بهشت حالا یکسال است که شب و روز میکنم براش خیلی خوشحال است صداش میزنم همیر عزیزم او هم میکه بله عشقم همسزم چرا بکشم ریدم تو اسلام شب شام میخوریم میگه امشب بایذ تا صبح کیزت تو کسم باشد میگم چشم همسر عزیزم مادرم محلول هم هر هفته براش میکنم هم کونش و کس مادر عزیزم ❤❤❤❤❤❤
ای جانم بکن ولذت ببر اووووووف چرا دیگران بکنن منم مامانمو کردم ازم حامله شد الان پسرم ۳سالشه
خیلی زیاد حرف میزنی