داستان واقعی :پزشک بودم که پسرم..
HTML-код
- Опубликовано: 5 окт 2024
- 🌱💎در این کانال، شما شاهد داستانهای شگفتانگیز و ارزشمند از افرادی خواهید بود که با وجود مشکلات، چالشهای زندگی، لحظاتی از ضعف و شکست، تلاش خود را برای رسیدن به رویاهایشان ادامه دادهاند.
همچین میتوانید از این داستان ها به عنوان راهنمایی در زندگی و درس های ارزشمندی در مواجه با چالش ها و اتفاقات پیش رو بگیرید. 💎
------------------------------
✅ از حمایت شما سپاسگزاریم. لطفاً این کانال را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::
📧.جهت ارتباط با ادمین، با این ایمیل در تماس باشید. 👇
story.city23@gmail.com
📌. تلگرام 👇
t.me/Roya_919
::::::::::::::::::::::::::::::::::::
چرا منتظری؟ همین حالا کانال "رادیواعتراف" را سابسکرایب کن و از داستان های واقعی و داستان های فارسی لذت ببر!
/ @radio_eteraf
::::::::::::::::::::::::::::::::::
🔻لینک صفحه ی اینستاگرامی ما جهت ارتباط بیشتر با من :👇
...
::::::::::::::::::::::::::::::::::
#داستان
#پادکست
#داستان_واقعی
#حاشیه_داستان
داستان های عاشقانه
پادکست داستان
داستان واقعی پادکست
کتاب صوتی
داستان جدید
داستان زندگی
داستان کوتاه صوتی
داستان های فارسی
آوای داستان
#dastan
#رادیو_اعتراف
سلام خسته نباشید واقعا خیلی عالی بودممنون بابت حکایت ها و داستان های هیجانی شنیدنی که برای ما تعریف میکنید خسته نباشید
مرسی عزیز دلم از انرژی مثبتت 😍 و از خودتم ممنونم که شنونده داستان هامون هستید 😍 🙏
❤❤❤عالی بود
فدات شم آوا جونم❤️😍
والله من که حسابی گیج شدم ... تو این داستان به نظر میومد که پسره به مادرش گرایش داره ... خیلی جاها همچین سیگنالی توی قصه بود ... جلوی تلویزیون روی کاناپه چند تا اتفاق افتاد بعد مادر براش عسل و قوتی آماده میکنه ... ولی یهو قصه تموم شد بدون اینکه هیچ اتفاقی بیفته روایت گیج کنندهای بود
عالی بود
عالی
❤❤❤❤
❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤
🤩💖