حضرت محمد صلي الله عليه وسلم گوفتن كه در زندگي تان اگر كار تان پيش نميرود بايد نقل مكان كونين و اگر بازم چيزي نشد همسر بيگرين و به خداوندج توكل كنين و هيچ وخت نا اميد نشويد به هر شر يك خير است تشكر از كانال تان و از همه داستان هاي اموزنده تان به اميد پيشرفت همه مسلمان ها و زندگي خوشبختي
Salam kheli zeba channel darin. Aya mesha channel tan ra dar app store ya Samsung download koni ba envan yak app radio vari.? Kheli khob mesha ya channel dar telegram dashta bashi. Metanim channel story tan ra ba envan playlist radio gosh konim agar emkan ish ast??
چه یک داستان خوب اما خیلی غمنگیز بود من خودم یک نیم سال میشه نامزاد هستم نامزادی من زیاد پولدار نیست مثلی خودم غریب است اما من از جانم بیشتر دوست اش دارم و هیچ وقت بخاطر پول رهایش نمی کنم چون همه زندگی من اوست او به من اومد زندگی بخشید من عاشق اش هستم اون هم منو خیلی زیاد دوستم دارد ومن از درگاه خداوند دعای میکنم که همه زوج ها به همدیگر بیرسند من در پناه شان آمین یارب العالمین
اولاد های که در اروپا تولد شده اند در مجموع با تربیه راستگو مودب و شیرین هستند . من خودم دو اولاد شیزین دارم که همین جا تولد شده اند وفضل خدا سرشان افتخار میکنم خدا همه اولاد های خوب را حفظ کند وز زن وشوهر خراب نگاه شان کند
لالا رامش من یک دوست داشتم این دوستم همیشه به پسر ها گپ می زد برایش بسیار آدی معلوم می شد بسیار لوفر هم بود یک روز من و دوستم کانال شما را پیدا کردیم وقصه ها را گوش کردیم این دوستم حالی به پسر ها گپ نه میزنه و نماز خان هم شده و توجه به درس هایش است لالا رامش بسیار تشکر از زحمت تان و کانال زیبایی تان باز هم ممنون لالا رامش 😊
@@user-ql7ur2gg2x توره دیو بزنه نسق 😂😂 چرا نمیمانی دخترا با بچه ها گپ بزنه؟؟ اگر ایرقم شود فاتحه جامعه را بیخوانید چون جدا کردن زن از مرد جامعه را به تباهی میکشد. تو از جامعه چی میفامی؟؟
zara Akram سلام صبح زیبای شما بخیر! امیدوارم که روز خوبی پیش رو داشته باشی! فارسی شما خوبه هیچ مشکلی نداره این ما هستیم که در پی عیب جویی می گردیم ! از گفته هایم امید است که ناراحت نشده باشید ! آرزوی بهترین ها را برایت خواهانم! سبز باشی!
بلی پشت هر تاریکی یک روشنی است، منم موفقم با این حرف خداوند قدم همین داستان را سر راه منم بخیر بیارد تا پشتی این تاریکی ها روشنی هم سر راه هم قرار گیرد به زور خداوند پاک تا این تاریکی ها جبران شود بخیر به خوشی ها ..آ ااای خدای پاک😢❤
من خودم سه سال نامزد بودم مگر نامزادی ما به پایان رسید داستان زنده گی من فقد و فقد همین قسم بود بسیار ناراحتی احساس می کردم حال کوشش میکنم که زنده گی نو را شروع کنم
این ادم لااعقل در المان بود حالا داستان من را گوش کنید این بر میگرده به سالهای ۱۹۹۴ زمان جنگ های تنظیمی بود منم هم همیشه درجنگ بودم در همین روزها عروسی دخترخاله ام همیشه به تعویق میفتاد چون اوضاع کابل خراب بود بلاخره روز دوشنبه امان سال ازدواج صورت گرفت اتفاقا من را هم دعوت کردن ای کاش من نمیرفتم خوب منم رفتم بلاخره عروس بردن منم با ایشان رفتم خانه داماد همه مشغول رقص بازی بودن در این وقت مادر داماد ازمن دعوت کرد که برقصم با اسرار زیاد رفتم به سازنده گفتم یا مصطفی را بزن در این وقت یک صدا امد که گفت برق نگیرید متوجه شدم یک دختر بسیار زیبا به فکرم طرف دختر شد دستم بالا کردم برق من را گرفت بسیار شدید اما به رویی خود نیاوردم من عاشق این شدم پرسیدم از دختر خاله این کی هست گفت خواهر شوهرم من افتادم دنبال اینها میدونستم اینها پاکستان میرند در همین روز ها عروسی پسر همسایه ما که نصبت هم داشتیم شد منم رفتم اینها را دعوت کردم هم ساز خودم اوردم کارت عروسی را خودم خریدم بردم خانه شان مادر شوهر دختر خاله خود کفتم عروسی خبر هستید انها هم قبول کردن عروسی نیامدن با عجله رفتم خانه شان همسایه شان گفت رفتن پاکستان باشنیدن این حرف اسمان سرم خراب شد البته اینرا بگویم که عشق یک طرفه بود از طرف من خوب روزها شب میگذشت عشق من عمیق تر شده میرفت تا اینکه اقدام رفتن به پاکستان کردم اولین بارم بود که پاکستان میرفتم ازاین ها ادرس هم نداشتم رفتم پشاور باید کار میکردم تا امورات روز شبم بگذرد در یک سماوار شروع به کارگری کردم روز ۲۵ روپیه چندماه کار کردم تا اینکه مادرم امد دنبالم برگشتم کابل چیزی اصولم نشد ما هاطول کشید جنگها هم شدید شده بود باز اقدام کردم اما اینبار با امادگی رفتم تقریبا بلد بودم پاکستان را اما اسلام اباد نرفته بودم ادرس گرفتم رفتم چند روزی بودم کمی هم پول داشتم شوهر دختر خاله دو برادر هم داشت یکی خورد یکی هم از همه بزرگتر سه خواهر یکی از خودش بزرگتر دوتا هم کوچکتر که دوتا ازدواج کرده اینکه من خاطر خواه هستم وسطی هست بلاخره روزها ماها میگذشت روزگار من بدتر شده میرفت طرف میدونست من عاشقش هستم اینه همه سختی هارا به خاطر من سپری میکنه اما به رویی خود نمی اورد تا اینکه منسبات من با برادر بزرگش ومادرش خراب شد هرچند من یک مقدار پول سر مادرش داشتم اما با ۱۰کلدار از خانه ایشان بیرون شدم رفتم دریک رستوران گفتم کار میکنم با جایی خواب قبول کرد یک روز کار کردم یک پیشنهاد کار برایم داد روزی ۳۰ کلدار باجای خواب در مری پاکستان که تقریبا جای تفریگاه پاکستان هست منم قبول کردم رفتم خوب یک دو ماه کار کردم در تابستان بود اتفاقا من منیجر هوتل شدم صاحب هوتل از ادم های سرشناس بود برمن گفت خان کرایه اطاق ها اینقدر هست هرچه بالا دادی الباقی از خودت از شانس من دوتا مشتری امد یک پول خوبی گیرم امد چند روزی دیگر هم بودم راهی اسلام اباد شدم اما اینبار پول دارم ساعت ۹ بجه صبح بود رسیدم خانه ایشان طرف من هم است خوب گپ تا و بالا شد گفت بیا چناق بزنیم چون من قبلا باخته بودم میدونست که میبازم بامن تقریبا سر لباس ۵۰۰۰ هزار کلداری زد منم گفتم یک دریشی سرتاپا قبول شد اما تا به حال چیزی نگفتم در باره عاشقی اما اینبار دوربر میدانه خودش هم خوب من گفتم میرم کابل حالا یک تعداد نفع شان بود ناراحت ی تعداد هم به خاطر شرما کم شود خوشحال خوب چه درد سر بدم شما عزیزان را امدم کابل اما اینبار امدنم بسیار متفاوت از قبل بود یکی از دوستانم هلندی بود یک پیشنهاد کار در یکی از دفاتر های خارجی را داد منم قبول کردم از نگاه مالی هم حالم بهتر شد در همین روزها عروسی نواسه خالیم شد اینها را هم دعوت کردن این دختر هم امد اما متفاوت صرف به خاطر من امده بود خوب منم از اینهای پذیرای گرمی کردم دختر چپ راست عاشق من شد حالا دوطرفه اما به یکدیگر نمیتوانیم بگوییم چند روزی همیطور گذشت تا اینها راهی پاکستان شدن به مجرد که پاکستان رسیدن یک هفته بعد برایم یک کست روان کرد که گویا من را به پسر مامایم که در المان زندگی میکنند میدهند زود بیا خواستگاری منم عجله کردم با بیچاره مادر راهی پاکستان شدیم در این هوای گرم رفتم جواب رد گرفتیم امدم کابل حالا دگه رسمی شده خوب در همین اواخر طالبان کابل راگرفت منم دوماه کابل بودم تا اینکه طالبان من را گرفت اینقد زد که نمیتوانستم راه برم اما خداوند کمک کرد از پیش شان فرار کردم با پایی زخمی پاکستان امدم حالا در خانه میرم که قبلا خوستگاری رفته بودم خوب برادر کلان با مادر مخالف وهم دشمن اما چیزی گفته نمیتوانند چون من یک شب ماندم شب بعد خانه پیدا کردم اون هم اطاق بغل دست شان که به کلی برای شان سخت بود حالا دگه همه میدانند خوب چند روز سپری شد پا ها کمی خوب شد من یک کار پیدا کردم در زیر منزل شان همبرگر فروشی خوب روزها وماه ها گذشت شبها نه من خواب داشتم نه اون چندین خوستگاری ها را هم من رد کردم هم اون البته این یاد اور شوم در طول همین چند سال خواهر بزرگش رفت استرالیا از انجا خواستگار میفرستاد این رد میکرد دختر با مادر و برادر مناسباتش خوب نبود همیشه تحقیر میکرد تا اینکه من اقدام به خواستگاری دوباره کردم امدم کابل قضیه را با پدر مرحومم و مادر در میان گذاشتم اینها گفتن باز بریم باز نمیدن اما من گفتم اینبار فرق میکنندخوب باز مادر بیچاره حرکت به سویی پاکستان اما اینبار بلی را از مادر گرفت باشرایط سخت پول زیاد که در افعانستان نان خوردن نبود سر من دولک کلدار طویانه ماند شش ماه هم عروسی منم قبول کردم اما با گرفتن شرینی دختر ازمن کمی فاصله گرفت که من هیچ نفهمیدم خوب به خاطر پیدا کردن پول عروسی عازم ایران شدم در بدترین شرایط در بندرعباس که گرمترین جای هست داخل کشتی کار میکردم درهمین روزها مناسبات ما تقریبا به تیرگی کشید تا اینکه یک روز مادرم پاکستان امد لباس خریده بود برایش لباس نگرفت هیچ بد رفتاری هم کرده بود از این جریان من خبر شدم به دختر گفتم که تو به خاطر پول من و خانواده من تحقیر کردی بدرد من هم نمیخوری از هم جدا شدیم من ماندم ایران باتنهای اون رفت لندن تقریبا من ۲۳سال زن نگرفتم هرکه پیشنهاد میداد من رد میکردم تا اینکه رفتم المان چند سال بودم تا اینکه یک ازبستگانم در امریکا زندگی میکرد با دختر اشنا شدم یک سال از اشنایی ما طول کشید بلاخره توافق کردیم یک شیرینی گرفتم بعد خودرا دیپورت کردم امدم کابل بعد از ۴۰ روز دختر از امریکا امد هندوستان منم رفتم هند ازدواج کردیم تا بعد ببینیم از پرده غیب چه میایه: این بود داستان بی پولی من که من را به خاطر پول ایلاه کرد ببخشید زیاد وقت گرانبهای شما را گرفتم شب بر شما خوش (گوهری)
مه نه میدانم بع بعضی دختر ها و پسر ها پول چرا مهم است پول خوش بختی نه میارد خوب میفمم آن دختر که ای پسر را ترک کرد ه پیشمان میشه ولی ان وقت سود نه دارد بع راستی بعد از هر تاریکی روشنی میآید
خدا را شکر که خوش هستید
داستان بسیار قشنگی بود. 👌
سلام خیلی خوشحال شدم همیشه خوش باشیم
برادر عزیز و گرامی رامش جان آرمان خداوند ج هزاران بار شکر گذاری میکنم که داستان زنده گی تان را به علاقه مندان تان نشر میکند
چقدر یک زنده گی خوش آرام دارین خداوندج همیشه باهم پیر شوین 🌹🌹🌹👏👏👏👏👏
خداوند ج را هزاران بار شکر گذاری میکنم زنده گی برادر عزیزم و گرامی به روشنی تبديل شد همیشه خوش و خوشبخت باشید در زنده گی تان
بازهم خوشحال باشی
زندگی خوب و مملو از خوشی ها داشته باشید خداوند همه جوانها ره همسر و همسفر فهمیده و خوب نصیب کنه الهی آمین
عالی
🌹🌹🌹🌹خداراشکر که خوشبخت شد
خیلی انرژی مثبت داد
خوب مبارک باشه خداوند بزرگ را شکر میکنم که خوش هستین انشاء الله که همیشه موفق باشین😃😃😃💕💕خدای را شکر که یک داستان به خوش تمام شد👏👏👏
Shokor khodaya alhamdulillah
yak Familie jor shod
بسيار يك دستان اموزنده تشكر از شما
هالي بود 👌
سلام زیبا
جالب بود ..❤️🙏✌️
بسیار یک داستان عالی بود
جهان سپاس برادر محترم 🌹
خوش به حالت برادر زنده گی خوش و خندان داشته باشی
خداروشکر 🌷🌹
انسان مثبت انرژی میدهید
واقعا عالی بود این حقیقت است که میگن پشت هر تاریکی روشنی است وهر یک از سر گذشت بد تجربه بزرگ زندگی انسان میشود همیشه موفق باشین .
بسیار عالی
داستان قشنکی بود
ممنونم برادر عزیز منتظر داستان شما هستم
خیلی جالب شنیدنی بود امیدوارم که روشنایی همیشه جاودان باشد درزندگیتان
تشکر لالا موفق مان رامش جان ھمیش کمیاب میباشین ھمیش ۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔!!!!!!
Payen zeba dasht 👌
بسیار عالی بود مرسی
خوش باشی همشه برادر عزیز و خواهر عزیزم
خداوند متعال همه جوان هارا خوشبخت کند
عالی بود رامش جان تشکر همیشه خوش باشی برادر عزیز
عالی بود
خداوند همیشه خوش خوش بخت داشته باشه
همیشه خوش باشید و از دربار خدا همیشه خوبی را برای تا آرزو مندم
داستان های عالیست رامش جان درود
خیلی زیبا داستان بود برادر
ان شاءالله همیشه درکنارهم خوشبخت زندگی کنند و همچنین خانمومی نصیب همه جوانان بشودهمچنین برادرخودم امین
عالی بود.👍👍👍
شانس در زندگی انسانها یک بار می یاید که ازو باید درست استفاده کنی همیشه همه رو خداوند خوشبخت داشته باشه
تشکر اکه جان
سلام رامش جان امید خوش آرام باشین و یک خواهش میکنم که همیشه داستان ها را به تعقیب هم نشر کنید خوش میشم
خیلی زیبا رامش جان
Inshallah ki mofaq bashe 🙏🙏🙏❤❤❤🌷🇦🇫🇩🇪
رحمان عزیز میشه کانال مرا هم سب کنی عزیز دل
@@mazarplus9841 Basha chashum 🙏🙏🙏🙏👌
داستان جالب تشكر از افغان جورنال كه به اشترام ميزاريد
از خداوند امید است حال کاش در زندگی منم روشنی بیاید دعا کنین دوستا 😊
پس از هر تاريکى روشنى است
پس از هر مشکل انسانى است 😊
خيلى داستان عالى بود تشکرررر لالاقندم 😍😍😍😍😍
هیچ روشنی یه نیست یک بار تاریک شد آ
سلام لالا رامش يكي از علاقمندان چينيل زيباي شما و علاقمند آواز دلنشين شما هستم هميش اولين كمنت اولين ويو از مه ميباشه به اميد موفقيت هاي هرچي بهتر شما 😊
يك خواهش داشتم كه در بگروند داستان تان عكس خودتان ره شير كنين و بي سبرانه انتظار داستان زيباي زندگي شما هستم. موفق باشين هركي موافق است لايك كنه 😊😍
چند روز 😀😀😀😄😄😄😄من انتظار دارم لالا رامش
آی دخترک چرا دل من نمیشه به دیگه دخترا مسج کنم
Salam , great story 👍
شکرررر ک زندگیش بهبود یافته
خوشبخت باشین با خانواده تون
داستانی خوبی بود موفق باشید
حضرت محمد صلي الله عليه وسلم گوفتن كه در زندگي تان اگر كار تان پيش نميرود بايد نقل مكان كونين و اگر بازم چيزي نشد همسر بيگرين و به خداوندج توكل كنين و هيچ وخت نا اميد نشويد به هر شر يك خير است تشكر از كانال تان و از همه داستان هاي اموزنده تان به اميد پيشرفت همه مسلمان ها و زندگي خوشبختي
خداوند روشنی زندگی همه ماره زود نشان بته
👌💞👍
😘❤
Krishma ?
آی دختر خاله چرا دل من نمیشه به دخترا مسج کنم
خداوند چانس بده . ولی آدم باید رفتار خداگانه داشته باشه 👍👍👍
Salam kheli zeba channel darin. Aya mesha channel tan ra dar app store ya Samsung download koni ba envan yak app radio vari.? Kheli khob mesha ya channel dar telegram dashta bashi. Metanim channel story tan ra ba envan playlist radio gosh konim agar emkan ish ast??
🙏🙏🙏خواهشن به منم دعا کنین تا به عشقم برسم😔😔
داستان دختر رقاصه قسمت سومش چی وقت نشر میشه؟
نشر شد وقت ندیدی
@@دمبورهوطنجان دیدم وقت
سلام خوبی
توی خوبی هست
خوش به حالت بردار همیشه خوش باشند
دانكه ني بيادرم دنكي Danke
سلام .به همه بیننده همیشه گی شما هستم .😍😍😍
هر کس از المان
دید لایک کند .ببینیم نفوس المان چقدر هست اینجا.😜😜😜😜
اخرین .بیکار.از المان
سلام
@@zahidkhamosh3150 علیکم خوب هستی
@@zahidkhamosh3150 مسج ها را پاک کن
بسیار عالی ❤❤❤
✌🏻😊
پایان خوبی بود 👏
چه یک داستان خوب اما خیلی غمنگیز بود من خودم یک نیم سال میشه نامزاد هستم نامزادی من زیاد پولدار نیست مثلی خودم غریب است اما من از جانم بیشتر دوست اش دارم و هیچ وقت بخاطر پول رهایش نمی کنم چون همه زندگی من اوست او به من اومد زندگی بخشید من عاشق اش هستم اون هم منو خیلی زیاد دوستم دارد ومن از درگاه خداوند دعای میکنم که همه زوج ها به همدیگر بیرسند من در پناه شان آمین یارب العالمین
بپای هم پیر شوین
@@haniaahmadi7525 آمین خودت هم هرچه آرزو داری انشالله به آرزوی هایت بیرسی
@@مهساترنسس تشکر خواهر جان من کی کسی را دوست داشتم همرایش عروسی کردم یک سال میشه یک بچه کک هم دارم
@@haniaahmadi7525 خو خداره شکر به عشقت رسیدی عزیزم منو هم دعا کن به عشقم بی رسم من بیدون اون میمیرم خیلی زیاد دوست اش دارم
@@مهساترنسس خو خواهر جان شما کفتین نامزاد هستم ..
چقدر پایان خوبی انشالله باهم پیر شوید
انسان به خیر و شر خود نمیفهمد
اولاد های که در اروپا تولد شده اند در مجموع با تربیه راستگو مودب و شیرین هستند . من خودم دو اولاد شیزین دارم که همین جا تولد شده اند وفضل خدا سرشان افتخار میکنم خدا همه اولاد های خوب را حفظ کند وز زن وشوهر خراب نگاه شان کند
zohal. J كم ميكني يا سنگ بانم اولاد ك...سي
لالا رامش من یک دوست داشتم این دوستم همیشه به پسر ها گپ می زد برایش بسیار آدی معلوم می شد بسیار لوفر هم بود یک روز من و دوستم کانال شما را پیدا کردیم وقصه ها را گوش کردیم
این دوستم حالی به پسر ها گپ نه میزنه و نماز خان هم شده و توجه به درس هایش است
لالا رامش بسیار تشکر از زحمت تان و کانال زیبایی تان
باز هم ممنون لالا رامش 😊
@@AfghanistanJournal اول از براکت خدا و باز براکت شما
تشکررر برادر عزیز دعا می کنم که همیشه خوش باشی من انتظار می کنم به داستان شما 😊
@@user-ql7ur2gg2x
توره دیو بزنه نسق 😂😂
چرا نمیمانی دخترا با بچه ها گپ بزنه؟؟
اگر ایرقم شود فاتحه جامعه را بیخوانید چون جدا کردن زن از مرد جامعه را به تباهی میکشد.
تو از جامعه چی میفامی؟؟
zara Akram
درود!
کمی در نوشتنت توجه کن!
منظورم غلط املایی داری جان برادر!
خفه نشی یک موقع از گپم!
موفق باشی!
کمی فارسی ام خوب نیست فقط که همو گپ ام را فهمیدی گپ خوب است
zara Akram
سلام صبح زیبای شما بخیر!
امیدوارم که روز خوبی پیش رو داشته باشی!
فارسی شما خوبه هیچ مشکلی نداره این ما هستیم که در پی عیب جویی می گردیم !
از گفته هایم امید است که ناراحت نشده باشید !
آرزوی بهترین ها را برایت خواهانم!
سبز باشی!
دومین بیننده،اما چرا قسمت سوم داستان قبلی را نشر نکردین؟؟
بلی پشت هر تاریکی یک روشنی است، منم موفقم با این حرف خداوند قدم همین داستان را سر راه منم بخیر بیارد تا پشتی این تاریکی ها روشنی هم سر راه هم قرار گیرد به زور خداوند پاک تا این تاریکی ها جبران شود بخیر به خوشی ها ..آ ااای خدای پاک😢❤
من یک داستان دارم میخوای به نشر برسان چطور میتوانم بفرستم
او داستان دختر رقاصه قسمت سومش را چه وقت مگذارین
نشر شد
سلام اگ میشه،در هر داستان تان همینقسم موزیک بگذارید و صدایش زیاد،پایین هست کنی بلند،بگزارید و عالی بود
💙💙💙💙💙💙💗
اول داستان پروانه را نشر ميكردين يادم ما ميرود قسمت اول دوم☹️😒
سلام شب بخیر AHo jaan
داستان دیگر نشر نکردین
هموطنان عزیز یک بار به چینل مه هم سر بزنین حتما خوش تان می آید خداوند یار تان تشکر .
ما اینجا کدام چینل نمبینم لطفا کن آدرس سیایت را بگزار
@@farihasar4625
بالای تصویرم کلک کنین داخل چینل میروید تشکر 🍁🌹
ببخشید ماستری یعنی چی؟؟
🤔🤔🤔🤔
🤲🤲🤲🤲
باشد تا رستگار شوید
دوستان گل چینل مره سبسکرایب کنید 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
امروز موفق شدم که زودتر بشنوم
من خودم سه سال نامزد بودم مگر نامزادی ما به پایان رسید داستان زنده گی من فقد و فقد همین قسم بود بسیار ناراحتی احساس می کردم حال کوشش میکنم که زنده گی نو را شروع کنم
این ادم لااعقل در المان بود
حالا داستان من را گوش کنید این بر میگرده به سالهای ۱۹۹۴ زمان جنگ های تنظیمی بود منم هم همیشه درجنگ بودم در همین روزها عروسی دخترخاله ام همیشه به تعویق میفتاد چون اوضاع کابل خراب بود بلاخره روز دوشنبه امان سال ازدواج صورت گرفت اتفاقا من را هم دعوت کردن ای کاش من نمیرفتم خوب منم رفتم بلاخره عروس بردن منم با ایشان رفتم خانه داماد همه مشغول رقص بازی بودن در این وقت مادر داماد ازمن دعوت کرد که برقصم با اسرار زیاد رفتم به سازنده گفتم یا مصطفی را بزن در این وقت یک صدا امد که گفت برق نگیرید متوجه شدم یک دختر بسیار زیبا به فکرم طرف دختر شد دستم بالا کردم برق من را گرفت بسیار شدید اما به رویی خود نیاوردم من عاشق این شدم پرسیدم از دختر خاله این کی هست گفت خواهر شوهرم من افتادم دنبال اینها میدونستم اینها پاکستان میرند در همین روز ها عروسی پسر همسایه ما که نصبت هم داشتیم شد منم رفتم اینها را دعوت کردم هم ساز خودم اوردم کارت عروسی را خودم خریدم بردم خانه شان مادر شوهر دختر خاله خود کفتم عروسی خبر هستید انها هم قبول کردن عروسی نیامدن با عجله رفتم خانه شان همسایه شان گفت رفتن پاکستان باشنیدن این حرف اسمان سرم خراب شد البته اینرا بگویم که عشق یک طرفه بود از طرف من خوب روزها شب میگذشت عشق من عمیق تر شده میرفت تا اینکه اقدام رفتن به پاکستان کردم اولین بارم بود که پاکستان میرفتم ازاین ها ادرس هم نداشتم رفتم پشاور باید کار میکردم تا امورات روز شبم بگذرد در یک سماوار شروع به کارگری کردم روز ۲۵ روپیه چندماه کار کردم تا اینکه مادرم امد دنبالم برگشتم کابل چیزی اصولم نشد ما هاطول کشید جنگها هم شدید شده بود باز اقدام کردم اما اینبار با امادگی رفتم تقریبا بلد بودم پاکستان را اما اسلام اباد نرفته بودم ادرس گرفتم رفتم چند روزی بودم کمی هم پول داشتم شوهر دختر خاله دو برادر هم داشت یکی خورد یکی هم از همه بزرگتر سه خواهر یکی از خودش بزرگتر دوتا هم کوچکتر که دوتا ازدواج کرده اینکه من خاطر خواه هستم وسطی هست بلاخره روزها ماها میگذشت روزگار من بدتر شده میرفت طرف میدونست من عاشقش هستم اینه همه سختی هارا به خاطر من سپری میکنه اما به رویی خود نمی اورد تا اینکه منسبات من با برادر بزرگش ومادرش خراب شد هرچند من یک مقدار پول سر مادرش داشتم اما با ۱۰کلدار از خانه ایشان بیرون شدم رفتم دریک رستوران گفتم کار میکنم با جایی خواب قبول کرد یک روز کار کردم یک پیشنهاد کار برایم داد روزی ۳۰ کلدار باجای خواب در مری پاکستان که تقریبا جای تفریگاه پاکستان هست منم قبول کردم رفتم خوب یک دو ماه کار کردم در تابستان بود اتفاقا من منیجر هوتل شدم صاحب هوتل از ادم های سرشناس بود برمن گفت خان کرایه اطاق ها اینقدر هست هرچه بالا دادی الباقی از خودت از شانس من دوتا مشتری امد یک پول خوبی گیرم امد چند روزی دیگر هم بودم راهی اسلام اباد شدم اما اینبار پول دارم ساعت ۹ بجه صبح بود رسیدم خانه ایشان طرف من هم است خوب گپ تا و بالا شد گفت بیا چناق بزنیم چون من قبلا باخته بودم میدونست که میبازم بامن تقریبا سر لباس ۵۰۰۰ هزار کلداری زد منم گفتم یک دریشی سرتاپا قبول شد اما تا به حال چیزی نگفتم در باره عاشقی اما اینبار دوربر میدانه خودش هم خوب من گفتم میرم کابل حالا یک تعداد نفع شان بود ناراحت ی تعداد هم به خاطر شرما کم شود خوشحال خوب چه درد سر بدم شما عزیزان را امدم کابل اما اینبار امدنم بسیار متفاوت از قبل بود یکی از دوستانم هلندی بود یک پیشنهاد کار در یکی از دفاتر های خارجی را داد منم قبول کردم از نگاه مالی هم حالم بهتر شد در همین روزها عروسی نواسه خالیم شد اینها را هم دعوت کردن این دختر هم امد اما متفاوت صرف به خاطر من امده بود خوب منم از اینهای پذیرای گرمی کردم دختر چپ راست عاشق من شد حالا دوطرفه اما به یکدیگر نمیتوانیم بگوییم چند روزی همیطور گذشت تا اینها راهی پاکستان شدن به مجرد که پاکستان رسیدن یک هفته بعد برایم یک کست روان کرد که گویا من را به پسر مامایم که در المان زندگی میکنند میدهند زود بیا خواستگاری منم عجله کردم با بیچاره مادر راهی پاکستان شدیم در این هوای گرم رفتم جواب رد گرفتیم امدم کابل حالا دگه رسمی شده خوب در همین اواخر طالبان کابل راگرفت منم دوماه کابل بودم تا اینکه طالبان من را گرفت اینقد زد که نمیتوانستم راه برم اما خداوند کمک کرد از پیش شان فرار کردم با پایی زخمی پاکستان امدم حالا در خانه میرم که قبلا خوستگاری رفته بودم خوب برادر کلان با مادر مخالف وهم دشمن اما چیزی گفته نمیتوانند چون من یک شب ماندم شب بعد خانه پیدا کردم اون هم اطاق بغل دست شان که به کلی برای شان سخت بود حالا دگه همه میدانند خوب چند روز سپری شد پا ها کمی خوب شد من یک کار پیدا کردم در زیر منزل شان همبرگر فروشی خوب روزها وماه ها گذشت شبها نه من خواب داشتم نه اون چندین خوستگاری ها را هم من رد کردم هم اون البته این یاد اور شوم در طول همین چند سال خواهر بزرگش رفت استرالیا از انجا خواستگار میفرستاد این رد میکرد دختر با مادر و برادر مناسباتش خوب نبود همیشه تحقیر میکرد تا اینکه من اقدام به خواستگاری دوباره کردم امدم کابل قضیه را با پدر مرحومم و مادر در میان گذاشتم اینها گفتن باز بریم باز نمیدن اما من گفتم اینبار فرق میکنندخوب باز مادر بیچاره حرکت به سویی پاکستان اما اینبار بلی را از مادر گرفت باشرایط سخت پول زیاد که در افعانستان نان خوردن نبود سر من دولک کلدار طویانه ماند شش ماه هم عروسی منم قبول کردم اما با گرفتن شرینی دختر ازمن کمی فاصله گرفت که من هیچ نفهمیدم خوب به خاطر پیدا کردن پول عروسی عازم ایران شدم در بدترین شرایط در بندرعباس که گرمترین جای هست داخل کشتی کار میکردم درهمین روزها مناسبات ما تقریبا به تیرگی کشید تا اینکه یک روز مادرم پاکستان امد لباس خریده بود برایش لباس نگرفت هیچ بد رفتاری هم کرده بود از این جریان من خبر شدم به دختر گفتم که تو به خاطر پول من و خانواده من تحقیر کردی بدرد من هم نمیخوری از هم جدا شدیم من ماندم ایران باتنهای اون رفت لندن تقریبا من ۲۳سال زن نگرفتم هرکه پیشنهاد میداد من رد میکردم تا اینکه رفتم المان چند سال بودم تا اینکه یک ازبستگانم در امریکا زندگی میکرد با دختر اشنا شدم یک سال از اشنایی ما طول کشید بلاخره توافق کردیم یک شیرینی گرفتم بعد خودرا دیپورت کردم امدم کابل بعد از ۴۰ روز دختر از امریکا امد هندوستان منم رفتم هند ازدواج کردیم تا بعد ببینیم از پرده غیب چه میایه:
این بود داستان بی پولی من که من را به خاطر پول ایلاه کرد ببخشید زیاد وقت گرانبهای شما را گرفتم شب بر شما خوش (گوهری)
پیسه پیسه 😂
این دانستانهارا از کجا میکنی یا خودد از پیش خود مینویسی
تره چی لوده
@@omidafghan9340 تره یا شماره آفرین براملا تان حالا من سوال کردم چرا قهرت آمده
@@tsadiq9403
😂😂🤣🤣🤣🤣
تره چی🤣🤣🤣🤣🤣🤣
توره چی 😁😁😁😁😁😁😁
مه نه میدانم بع بعضی دختر ها و پسر ها پول چرا مهم است
پول خوش بختی نه میارد
خوب میفمم آن دختر که ای پسر را ترک کرد ه پیشمان میشه ولی ان وقت سود نه دارد
بع راستی بعد از هر تاریکی روشنی میآید
سلام دخترهستم بازهم طرفدارمردان هستم دراینجا دخترها مقسراست چون تاشمال نشه شاخه شورنمیخوره والدین بایدموازب دختران شان باشه
دانکه گفت یا دنکه 😊
همچین دختر خیلی کم پیدا میشه تو این زمونه
دانکه 🤣😂😂
دونقه😆
یگان دختر پیدا نمیشه با من ازدواج کند بعد داستان خوش بختی مان را برای رامش آرمان بفرستیم؟؟؟؟
A N وی جان البت تا حالی کس پیدا نشده که لیاقت ته داشته باشد
@@shabnammangal7876
بحث لیاقت جدا است اما موضوع اصلی پول است در جامعه ما دختران را مفروشند و من مخالف این کارم برای همین است که مجرد ماندم 😂😂
No money no honey 😏
قشنگ بود اما خیلی روی یک داستان کلیک کردی
dokhtar ha afghanistan o iran chaka chor ast az inja chashmish ser ast
دختر ها عشق شان زندگی شان خوشی شان پول هست
داراه که باشی سارا خودش میاد
💰💰💰💰💳💳💳💳💳💰💰💰🛍🛍🛍🛍🛍🛍🛍
👍
چقدر پایان خوبی انشالله باهم پیر شوید
انسان به خیر و شر خود نمیفهمد