Babak khoramdin

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 16 янв 2025

Комментарии • 6

  • @alidez810
    @alidez810 Месяц назад

    افشین،😢😢😢 وای افشین ،اه افشین

  • @barzir8025
    @barzir8025 6 лет назад +3

    هر بژی ئیران ❤️
    یاشاسین آنایوردوم ایرانیمیز
    پاینده ایران

  • @mohammadsalehi9210
    @mohammadsalehi9210 5 лет назад +2

    بابک
    دست هايش
    بسته بود از پشت
    اما مشت
    جامه اش از جنس خون و
    جام اش از خمخانه زرتشت
    خسته تن- جان در خطر- آزرده دل- خاموش
    مهر را در سينه مى پرورد
    كينه را در خويشتن مى كشت
    ***
    ارغوان ديدگانش
    با شفق ها و شقايق هاى ميهن
    گفتگو مى كرد
    تيرباران نگاهش بارگاه معتصم را
    زير و رو مى كرد
    دل
    به فرمان دليرى داشت
    ترس را
    بى آبرو مى كرد
    ***
    اهرمن
    از خشم مى لرزيد
    دژ دل و دژ خو و دژ آهنگ
    بانگ زد، با واژه هائى زشت و بى فرهنگ...
    اى سگ، اى زنديق
    كام ات چيست؟
    اى موالى اى عجم
    سوداى خام ات چيست؟
    پس چرا از ما نمى ترسى؟
    پس چرا بر خود نمى لرزى؟
    ***
    بابك اما
    رأى ديگر داشت
    كشتى ى انديشه در درياى ديگر داشت
    در نگاهش مرگ آسان مى نمود اما
    زندگى در ذهن او معناى ديگر داشت
    زير لب
    نجواى ديگر داشت
    ***
    زنده بايد بود و شادى كرد
    مام بوم خويش را بايد نگهبان بود
    با پيام راستى
    با مردمان بايست رادى كرد
    اهرمن فرياد زد
    افشين
    چه مى گويد؟
    و افشين- آه افشين- واى افشين
    آن گنهكار پريشان روزگار شرمسار از برگ برگ خونى ى تاريخ
    آن همان آكنده از هر گند
    آن همان بى ريشه بى پيوند
    شرمسار از كرده خود-
    سر به زير افكند
    ***
    اهرمن با تيزخندى گفت
    البابک هراسانا؟
    و بابک آن گو نستوه
    آن ستوه سبلانكوه
    آن اسطوره بيگانه با اندوه
    آن آينه دار مزدک و مانى
    آن دلخسته از تزوير و نيرنگ مسلمانى
    چشم در چشم ستم فرياد زد
    بسيار آسانا!!
    اهرمن فرياد زد
    جلاد...
    و آن دژخيم...
    همان آينه دار مكتب بيداد
    با يک ضربه از پهلو
    چنان زد تا كه خون فواره زد از مقطع بازو
    تهمدل درهم كشيد ابرو
    سهمدل خر خنده زد بر او
    ***
    آسمان كى مى برد از ياد
    آندمى كه شيون شمشيرها
    پيچيد در بغداد
    ***
    و بابک- آه بابک- باز هم بابک
    تا نبيند اهرمن سرخى ى او را زرد
    تا نخواند از نگاهش درد
    تا نه پندارد كه پايان يافت اين آورد
    چهره را
    با خون ناب و تابناكش
    ارغوانى كرد
    ***
    و آنگاه...
    تا نيفتد پيش پاى اهرمن
    خود را به پشت انداخت
    چشم ها را بست
    شهپر انديشه را واكرد
    بال در بال هماى عشق
    گشت و گشت و گشت تا جان را
    بر فراز كشور جانانه پيدا كرد
    ***
    هر طرف هر سو نگه افكند
    يک طرف كورش- سياوش- كاوه چون خورشيد
    سوى ديگر رستم و گرد آفريد و آرش و جمشيد
    و با نورافكن اميد
    پير توس و خيزش يعقوب را هم ديد
    و ديگر گاه...
    بر لبانش خنجر لبخند
    چشم در چشم هزاران بابك آزاد يا دربند،
    با آسودگى جان باخت
    «مسعود سپند»

  • @alidez810
    @alidez810 Месяц назад

    هر ایرانی باید این شعر را بشنود
    و اشکی بریزد،شاید شرمنده شود و به خود اید

  • @عباسمحمدپور-خ5س
    @عباسمحمدپور-خ5س 6 лет назад

    یاشاسین آذربایجانیم اولماسا ایران هیچدی

    • @عباسمحمدپور-خ5س
      @عباسمحمدپور-خ5س 6 лет назад

      ساغولسون. بابک ریحانه ستار خان باقر خان فاسدارون کیمی وار بی شرف دیلیر دمسننر