یلدا جان روایت تو از شخصیتهای کتاب چقدر بر اساس همدلی بود تا قضاوت و برچسب زدن. به نظرم نویسنده و راوی (شما) به همهی شخصیتهای داستان مهر داشتید. “انسان کسی را که دوست دارد قضاوت نمیکند بلکه سعی در درکش دارد” پدری که در ارتباط گرفتن و محبت کردن مشکل داشت و دختری که پر از خشم و پرخاشگری بود، مادری که به دنبال آرزوهای فردی خودش رفته بود، همهی اینها حاصل ژنتیک و تجربهی زیستهی هر کدومشون بود. چیزهایی هست که انجام دادنش برای انسان سخت هست چون ندیده و یاد نگرفته. پذیرش این نکته این خیلی کمک میکنه همدیگه رو بفهمیم، نسل قبلیمون رو، همنسلهای خودمون رو و نسلهای بعدی رو
بعد از دوباره گوش دادن به تمام اپیزودهای رادیو واژه و الان دیدن این ویدئو تمام روزم تا این لحظه با صدای تو گذشته. یلدا من چیزهای خیلی زیادی از نوع نگاهت به دنیا و زندگی ازت یاد گرفتم. ۱۰ ساله که همراهتم و توی تمام این ده سال ازت یاد گرفتم❤
من پدرم زود فوت کرد و مادرم هم اصلا احساسش رو به ما بروز نمیداد و من حتی یه بار راجع به ظاهرم چیز خوبی ازش نشنیدم و همین باعث شده بود تا بیست و چند سالگی احساس نمیکردم که آیا من اصلا زیبا هستم یا نه؟! و کلا اصلا آدم رو نمیبینه، نه غمم رو متوجه میشد نه شادیم رو، مثلا وقتی پدرم فوت کرد من پانزده ساله بودم و دجار یه بیماری روحی شدید شدم و تا روزیکه کارم به بیمارستان کشید مادرم بغل دستم بود و اصلا متوجه ی این تغییرات جسمی و روحی در من نشده بود..... البته الان دیگه خودم یاد گرفتم از خودم مراقبت کنم ولی خب سالها طول کشید تا بفهمم من باهوشم یا زیبا هستم و هر کوفت دیگه ای، مثلا من با تمام بی توجهی ها همیشه هم درسخون بودم هم کتابخون ولی با این حال فکر میکردم هیچ پخی نیستم .... کلا نه دیده میشدم و نه شنیده ، البته فقطم مختص مادرمم نبود ، برادرهامم منو نمیدیدن، من خودم رو سالها کودک نامرئی میدونستم و همیشه یاد گرفته بودم حرفهای زیاد درونی با خودم داشته باشم .... حرف زیاده ولی این حدش رو تونستم اینجا بگم 😊
با یک لیوان چای از دیدن این ویدیو چقدر لذت بردم یلدای عزیز🥹💕🕊️🌸✨اینکه توی داستان روند ساده و معمولی زیستِ انسان ها را میبینیم واقعا زیباست❤️ممنون که برامون روایت کردی😍
مرسی که برامون کتاب میخونی با عشق❤ خیلی چسبید. شخصیت پدرش منو یاد بابام انداخت که با یک قلب پر از عشق به بچه هاش هیچوقت نمی تونست باهامون ارتباط برقرار کنه ولی من همه چی از نگاهش می خوندم....چقدر دلتنگ اون نگاه مهربونشم الان دو ساله که رفته😢😢😢
چقدر زندگی ما بود یه زندگی سمی که پدر و مادرم باهم داشتن و ما هم شدیم بچههای عصبی و پرخاشگر که سالهاس روی خودمون کار میکنیم روی روانمون، خشم اون خواهر رو میفهمم من با اینکه سالهاس دارم رو خودم کار میکنم اما انگار ته وجودم هنوز آروم نشده خیلی کتاب زیبایی بووود خیلی زیاد قصهش واقعی بود میشد با هرکدومشون همذاتپنداری کرد و درکشون کرد چقدر تصویرسازیش قشنگ بود کتابهایی که با واقعیت زندگی ما جورن یه جور دیگه به دل آدم میشینه مرسی یلدا کیف کردم عالی بود😙❤️
ما در خانوادمون روتینی که داشتیم این بود که ضعف هامونو نشون نمی دادیم . از ضعف هامون خجالت می کشیدیم . بروز احساسات همش مربوط به عشق و علاقه نیست گاهی مثل ما بروز احساس ضعف سرکوب می شد
چقدر دلپذیر بود این قصه 😍 مرسی یلدای عزیزم از این روایت شیرین ❤ من همیشه به کسایی که هنوز شانس اینو دارن که خونه های دوران کودکیشونو ببینن و یا حداقل توی اون کوچه و محله ای که بچه گیاشون اونجا گذشته قدم بزنن غبطه میخورم. من همه اینارو تو زلزله از دست دادم و الان هیچ نشونه ای از خونه و محله بچگیام نیست 🥲 همیشه همه خوابهام توی همون خونه و محله ست ❤
از کتاب های این مدل تصویری ای که تا حالا برامون تو ولاگ ها گفتی خیلی خوشم اومده و ممنونم ازت که مخصوصاً مثل این کتاب ها که تو ایران نیستن و ما اینجا تونستیم ببینیمش. از این مدل شخصیت ها از همه شون من خیلی دور و برم دیدم و فکر کنم زیاد هم هستن… کلی احساسات مختلف که به شکل غم و خشم بروز میکنن در آدم ها… و چه اون تیکه های آخرش آره قاراشمیش و جنایی شد😁
سلام یلدا جان لذت بردم منم قلبم از خیلی چیزها در درد هست و با وجود ۲۰ سال مهاجرت به آمریکا هنوز خشمی از بچگی در درونم نهفته چون باعث شد آنرا به بچه هایم منتقل کنم و آنها را از دست بدهم
منم خیلی از خواب هام توی خونه کودکیم میگذره دلتنگ اون خونه نیستم اما وقتی با پدرم به محل کارش میرفتم یه عکاسی اونجا بود که من درش بازی میکردم یا پشت یک قنادی، خیلی دلم میخواد اونجاها رو دوباره ببینم ، هرچند گفته میشه مکان کودکی رو بذارید توی کودکی بمونه چون برای یک کودک همه چیز جادویی تره و اگر الان ببینی ممکن هست یکم توی ذوقت بخوره❤
چقدر کتاب قشنگی بود یلدا، مرسی که برامون خوندیش♡ فکر میکنم خیلی هامون توی همچین خانواده های بزرگ شدیم، حتی یک پدر و مادر برای دوتا بچه به یک شکل رفتار نمیکنن و همین باعث میشه خشم یه بچه ممکنه بیشتر باشه نسبت به پدر و مادرش تا یک بچه دیگه، من هیچوقت در کودکی هیچ دوستت دارمی نشنیدم اما بارها کتک خوردم متاسفانه😅 و شاید خشم اون شخصیت خواهر رو نسبت به پدرش درک میکنم ، رفتارهای بد چون در کودکی تجربه بدی با پدرم داشتم و هیچوقت نتونستم اونطور بهش نزدیک باشم هر چند که خواهرم تجربه ای متفاوت با من رو داره، یه جا خوندم که بچه ها در بزرگسالی طوری با پدر و مادرشون رفتار میکنن که در کودکی باهاشون رفتار شده و به نظر من درسته ، در بزرگسالی متوجه شدم که کمی از لمس شدن توسط دیگران واهمه دارم و فکر میکنم بخاطر تجربیات دردناک کودکیم باشه، وچقدر اون ترس و پنهان کاری درست درست هست، اوناحساس گناه ، مواخذه شدن بابت چیزهایی که حتی اشتباه نیست و هرچی تعداد بچه ها بیشتر باشه انگار تو از زنجیره آدم های بیشتری آسیب میبینی ، کتاب خیلی خوبی بود مرسی که برامون خوندیش ، وکاش ما اونی باشیم که این زنجیره احساسات منفی و خشم رو قطع میکنیم ❤
یلدای عزیزم، من توی خونواده مشابه خونواده ژولیت بزرگ شدم، خانواده مادری من که خیلی هم باهاشون ارتباط نزدیکی داشتیم، پر از یه خشم پنهان هستند از همدیگه، اما انقدر بنیاد خونواده توی ذهنشون مقدسه و انقدر از اختلاف دوری میکنند که هیچوقت یاد نگرفتند که میتونند این خشم رو به شکل سالمی تخلیه کنند، و نتیجهش شده یک عمر ارتباط کنایهآمیز. و توی چنین فضایی رشد کردن خیلی سخته. من بلند و خیلی تند صحبت میکنم، توی پروسه تراپی متوجه شدم که علتش همین ارتباط خشمگین ناسالمه. چرا که توی اون خونواده تو چند ثانیه فرصت داری صحبت کنی و بعد از اون یکی با کنایه صحبتت رو قطع میکنه، برای همین تو مجبوری بلند و سریع حرف بزنی یه جوری که صحبتت توی اون چند ثانیه منتقل شه. خلاصه که خیلی عجیبه. من فکر میکنم خودم رو از حلقه اون آدمها دور کردم، و ریکاور کردم از اون روزا، ولی دلم میسوزه براشون وقتی میبینم یک عمر دارن توی این misery زندگی میکنن.
عزیزم، ممنون از ولاگهای آرام بخشت. اما به نظرم میرسه که فکر میکنی بقیه استطاعت خرید این کتاب رو ندارند. کاش اسم نویسنده رو هم می گفتی تا راحتتر پیداش کنیم. بازم ممنون.
رابطه خواهره با پدره یه سری تروماهارو برام بالا اورد و بغض کردم. من پدر مادرم پارسال از دست دادم. با مرگ اون طرف خیلی برات عزیز میشه مقدس و پاک میشه. اما الان باز یادم افتاد چقدر رابطه م با بابام میتونست گرم تر باشه. گریه م گرفت با این کتاب
یلدا جان روایت تو از شخصیتهای کتاب چقدر بر اساس همدلی بود تا قضاوت و برچسب زدن. به نظرم نویسنده و راوی (شما) به همهی شخصیتهای داستان مهر داشتید. “انسان کسی را که دوست دارد قضاوت نمیکند بلکه سعی در درکش دارد”
پدری که در ارتباط گرفتن و محبت کردن مشکل داشت و دختری که پر از خشم و پرخاشگری بود، مادری که به دنبال آرزوهای فردی خودش رفته بود، همهی اینها حاصل ژنتیک و تجربهی زیستهی هر کدومشون بود. چیزهایی هست که انجام دادنش برای انسان سخت هست چون ندیده و یاد نگرفته. پذیرش این نکته این خیلی کمک میکنه همدیگه رو بفهمیم، نسل قبلیمون رو، همنسلهای خودمون رو و نسلهای بعدی رو
روایت قشنگی بود. ممنون.🥰🥰🥰
بعد از دوباره گوش دادن به تمام اپیزودهای رادیو واژه و الان دیدن این ویدئو تمام روزم تا این لحظه با صدای تو گذشته. یلدا من چیزهای خیلی زیادی از نوع نگاهت به دنیا و زندگی ازت یاد گرفتم. ۱۰ ساله که همراهتم و توی تمام این ده سال ازت یاد گرفتم❤
@@kebriya.a ای عزیزم 🥲🫂
من پدرم زود فوت کرد و مادرم هم اصلا احساسش رو به ما بروز نمیداد و من حتی یه بار راجع به ظاهرم چیز خوبی ازش نشنیدم و همین باعث شده بود تا بیست و چند سالگی احساس نمیکردم که آیا من اصلا زیبا هستم یا نه؟! و کلا اصلا آدم رو نمیبینه، نه غمم رو متوجه میشد نه شادیم رو، مثلا وقتی پدرم فوت کرد من پانزده ساله بودم و دجار یه بیماری روحی شدید شدم و تا روزیکه کارم به بیمارستان کشید مادرم بغل دستم بود و اصلا متوجه ی این تغییرات جسمی و روحی در من نشده بود..... البته الان دیگه خودم یاد گرفتم از خودم مراقبت کنم ولی خب سالها طول کشید تا بفهمم من باهوشم یا زیبا هستم و هر کوفت دیگه ای، مثلا من با تمام بی توجهی ها همیشه هم درسخون بودم هم کتابخون ولی با این حال فکر میکردم هیچ پخی نیستم .... کلا نه دیده میشدم و نه شنیده ، البته فقطم مختص مادرمم نبود ، برادرهامم منو نمیدیدن، من خودم رو سالها کودک نامرئی میدونستم و همیشه یاد گرفته بودم حرفهای زیاد درونی با خودم داشته باشم .... حرف زیاده ولی این حدش رو تونستم اینجا بگم 😊
🫂❤
بیا بغلم❤️
❤❤❤
@@samanedaqjani8696 🫂🫂🫂…
شما حتما عالی هستید
یلدای عزیز و نازنین ❤دختر با هوش وبا احساس عالی بود مرسی ❤❤❤
توی پنج دقیقه اول ویدیو که از کلیت شخصیت ها گفتی، یاد سریال فیلیبگ افتادم. چقدر اون سریال هم خوب بود
با یک لیوان چای از دیدن این ویدیو چقدر لذت بردم یلدای عزیز🥹💕🕊️🌸✨اینکه توی داستان روند ساده و معمولی زیستِ انسان ها را میبینیم واقعا زیباست❤️ممنون که برامون روایت کردی😍
مرسی عزیزم زحمت کشیدی❤😊
مرسی که برامون کتاب میخونی با عشق❤ خیلی چسبید. شخصیت پدرش منو یاد بابام انداخت که با یک قلب پر از عشق به بچه هاش هیچوقت نمی تونست باهامون ارتباط برقرار کنه ولی من همه چی از نگاهش می خوندم....چقدر دلتنگ اون نگاه مهربونشم الان دو ساله که رفته😢😢😢
@@samira.K5981 🫂❤
چقدرررر قشنگ بود ، هم متن هم تصاویر هم روایت و صدای خودت یلدای عزیزم، امیدوارم خیلی بیشتر از این کتاب ها برامون بخونی 😍♥️
چقدر زندگی ما بود یه زندگی سمی که پدر و مادرم باهم داشتن و ما هم شدیم بچههای عصبی و پرخاشگر که سالهاس روی خودمون کار میکنیم روی روانمون، خشم اون خواهر رو میفهمم من با اینکه سالهاس دارم رو خودم کار میکنم اما انگار ته وجودم هنوز آروم نشده
خیلی کتاب زیبایی بووود خیلی زیاد قصهش واقعی بود میشد با هرکدومشون همذاتپنداری کرد و درکشون کرد
چقدر تصویرسازیش قشنگ بود
کتابهایی که با واقعیت زندگی ما جورن یه جور دیگه به دل آدم میشینه
مرسی یلدا کیف کردم عالی بود😙❤️
@@mehrnooshrueentan9608 🫂❤
ما در خانوادمون روتینی که داشتیم این بود که ضعف هامونو نشون نمی دادیم . از ضعف هامون خجالت می کشیدیم . بروز احساسات همش مربوط به عشق و علاقه نیست گاهی مثل ما بروز احساس ضعف سرکوب می شد
اتاق بچهگیاش قشنگ اون حس خوب رو القا میکنه😍😍
ممنونم یلدا جان چقدر تواین روزهای پاییزی روایتت چسبید.❤❤❤
چقدر دلپذیر بود این قصه 😍 مرسی یلدای عزیزم از این روایت شیرین ❤ من همیشه به کسایی که هنوز شانس اینو دارن که خونه های دوران کودکیشونو ببینن و یا حداقل توی اون کوچه و محله ای که بچه گیاشون اونجا گذشته قدم بزنن غبطه میخورم. من همه اینارو تو زلزله از دست دادم و الان هیچ نشونه ای از خونه و محله بچگیام نیست 🥲 همیشه همه خوابهام توی همون خونه و محله ست ❤
واااای چه خوب بود
از کتاب های این مدل تصویری ای که تا حالا برامون تو ولاگ ها گفتی خیلی خوشم اومده و ممنونم ازت که مخصوصاً مثل این کتاب ها که تو ایران نیستن و ما اینجا تونستیم ببینیمش. از این مدل شخصیت ها از همه شون من خیلی دور و برم دیدم و فکر کنم زیاد هم هستن… کلی احساسات مختلف که به شکل غم و خشم بروز میکنن در آدم ها… و چه اون تیکه های آخرش آره قاراشمیش و جنایی شد😁
مرسی مرسی که داری با ما به اشتراک میذاری یلدایی❤ بریم که ببینیم چه کتابیه🥰
سلام یلدا جان لذت بردم منم قلبم از خیلی چیزها در درد هست و با وجود ۲۰ سال مهاجرت به آمریکا هنوز خشمی از بچگی در درونم نهفته چون باعث شد آنرا به بچه هایم منتقل کنم و آنها را از دست بدهم
منم خیلی از خواب هام توی خونه کودکیم میگذره دلتنگ اون خونه نیستم اما وقتی با پدرم به محل کارش میرفتم یه عکاسی اونجا بود که من درش بازی میکردم یا پشت یک قنادی، خیلی دلم میخواد اونجاها رو دوباره ببینم ، هرچند گفته میشه مکان کودکی رو بذارید توی کودکی بمونه چون برای یک کودک همه چیز جادویی تره و اگر الان ببینی ممکن هست یکم توی ذوقت بخوره❤
خیلی قشنگ بود و قشنگتر روایت شد توسطت🥰
کاش پادکست کتاب رو میساختی 🥺😻
مرسی یلدا جون. داستان قشنگ و آموزنده ای بود. 🤗😊
جقدر لذت بردم. عالی بود یلدا جان
براساس از این کتاب فیلم هم ساخته شده؟
ممنونم یلدای عزیزم❤ با تو بیشتر از قبل کتابخون شدم ❤
@@sedigheasadpoor عزیزی
واقعاً یلدا چه تصویر سازی خوب و قشنگی🥰
خیلی خیلی کتاب قشنگی بود😍مرسی لذت خوندنش و با ما هم سهیم شدی یلدا جون
مرسی که تمام حسهای خوبت رو با ما به اشتراک میذاری، عاشقتم 😊❤❤❤❤❤😚😚😚
یلدا تو واقعا محتوای با کیفیت تولید میکنی و چقدددر صدات قشنگه❤
یلداجون تو که انقدر دختر آگاه و با اطلاعی هستی امکانش هست یک تراپیست خوب بمن معرفی کنی؟
مرسی که قشنگیها رو با ما شیر میکنی. کاش این مدل کتابها رو هم به صورت محدود توی سایت بذارین واسه خرید
@@porooshatrafiei705 این خیلی گرونه عزیزم با حساب کتاب باربریش و خرج رسیدنش چیزی حدود چهارمیلیون تومن میشه. به نظر من منطقی نیست. به نظر تو منطقیه؟
من بلافاصله سفارشش دادم. خیلی ناز بود.
خیلی قشنگ بود تصاویرش خیلی زیبا بود مرسی❤❤❤
چقدر کتاب قشنگی بود یلدا، مرسی که برامون خوندیش♡
فکر میکنم خیلی هامون توی همچین خانواده های بزرگ شدیم، حتی یک پدر و مادر برای دوتا بچه به یک شکل رفتار نمیکنن و همین باعث میشه خشم یه بچه ممکنه بیشتر باشه نسبت به پدر و مادرش تا یک بچه دیگه، من هیچوقت در کودکی هیچ دوستت دارمی نشنیدم اما بارها کتک خوردم متاسفانه😅 و شاید خشم اون شخصیت خواهر رو نسبت به پدرش درک میکنم ، رفتارهای بد چون در کودکی تجربه بدی با پدرم داشتم و هیچوقت نتونستم اونطور بهش نزدیک باشم هر چند که خواهرم تجربه ای متفاوت با من رو داره، یه جا خوندم که بچه ها در بزرگسالی طوری با پدر و مادرشون رفتار میکنن که در کودکی باهاشون رفتار شده و به نظر من درسته ، در بزرگسالی متوجه شدم که کمی از لمس شدن توسط دیگران واهمه دارم و فکر میکنم بخاطر تجربیات دردناک کودکیم باشه، وچقدر اون ترس و پنهان کاری درست درست هست، اوناحساس گناه ، مواخذه شدن بابت چیزهایی که حتی اشتباه نیست و هرچی تعداد بچه ها بیشتر باشه انگار تو از زنجیره آدم های بیشتری آسیب میبینی ، کتاب خیلی خوبی بود مرسی که برامون خوندیش ، وکاش ما اونی باشیم که این زنجیره احساسات منفی و خشم رو قطع میکنیم ❤
چقدر کامنتت و دوست داشتم چقدر واقعی و درست نوشتی
سپاس خیلی لذت بردم ❤❤
یلدای عزیزم،
من توی خونواده مشابه خونواده ژولیت بزرگ شدم، خانواده مادری من که خیلی هم باهاشون ارتباط نزدیکی داشتیم، پر از یه خشم پنهان هستند از همدیگه، اما انقدر بنیاد خونواده توی ذهنشون مقدسه و انقدر از اختلاف دوری میکنند که هیچوقت یاد نگرفتند که میتونند این خشم رو به شکل سالمی تخلیه کنند، و نتیجهش شده یک عمر ارتباط کنایهآمیز. و توی چنین فضایی رشد کردن خیلی سخته. من بلند و خیلی تند صحبت میکنم، توی پروسه تراپی متوجه شدم که علتش همین ارتباط خشمگین ناسالمه. چرا که توی اون خونواده تو چند ثانیه فرصت داری صحبت کنی و بعد از اون یکی با کنایه صحبتت رو قطع میکنه، برای همین تو مجبوری بلند و سریع حرف بزنی یه جوری که صحبتت توی اون چند ثانیه منتقل شه. خلاصه که خیلی عجیبه. من فکر میکنم خودم رو از حلقه اون آدمها دور کردم، و ریکاور کردم از اون روزا، ولی دلم میسوزه براشون وقتی میبینم یک عمر دارن توی این misery زندگی میکنن.
عزیزم، ممنون از ولاگهای آرام بخشت. اما به نظرم میرسه که فکر میکنی بقیه استطاعت خرید این کتاب رو ندارند. کاش اسم نویسنده رو هم می گفتی تا راحتتر پیداش کنیم. بازم ممنون.
در مسیر رفتن به کار دارم میبینم ولاگت رو بی نظیر بود❤
واقعا آدم در طول زمان چیزهایی در زندگی میبینه که قضاوت هاش راجع به کارای دیگران خیلی کمتر میشه...
خیلی خوب بود یلدا جون❤
خیلی لذت بردم 💜
خیلی قشنگ بود :))))❤
از نظر روانشناسی احساسات خیلی مواقع وقتی سرکوب میشن تغییر ماهیت میدن و بیشتر مواقع به خشم تبدیل میشن
@@roshanakrazazi2989 دقیقا خیلی خوب گفتی
🎉🎉🎉 چه جالب که من نفر اولم
یلدا. جون من بچه که بودم عادت داشتم قصه ها رو تصویری میکشیدم الان میفهمم که این خودش یه سبک بوده و چقدرم میتونستم پیشرفت کنم ولی اون زمان درک نشد
آخ آخ از این قصه💔💔💔💔
رابطه خواهره با پدره یه سری تروماهارو برام بالا اورد و بغض کردم. من پدر مادرم پارسال از دست دادم. با مرگ اون طرف خیلی برات عزیز میشه مقدس و پاک میشه. اما الان باز یادم افتاد چقدر رابطه م با بابام میتونست گرم تر باشه. گریه م گرفت با این کتاب
من دارم این ساعت شب ۱۰:۴۵ولاگ رو میبینم . چایی ام ریختم برای خودم
یلدا حالم خیلی بد بود، بهم عشق تزریق کرد این کتاب
قهوه ریختم و اومد
جان به تو دختر🎉
🌌🌼🤗🌸
یلدا جان چون این دختر فرانسویه فکر کنم اسمش ژولیت باشه چون دارم فرانسه میخونم گفتم بهت بگم بی ادبی نباشه با احترام بوس❤