سوالهای متعدد از کسانیکه تفکر شیعه دارند میشود و هیچ پاسخی از جانب اين تفکر داده نمیشود 1-ایا حضرت علی خود را امام منتصب الهی و جانشین پیامبر میدانست اگر این طور بود چرا بعد از رحلت پیامبر و قبل از خلافتش بیان نکرد؟
با سلام دوست عزیز، این سوال بار ها و بار ها پاسخ داده شده است. برای مثال حضرت علی در خطبه سوم نهج البلاغه فرمودند: اما و اللّه لقد تقمّصها فلان و انّه لیعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا. ینحدر عنّی السّیل، و لا یرقی الیّ الطّیر، فسدلت دونها ثوبا، و طویت عنها کشحا. و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذّاء، او اصبر علی طخیة عمیاء، یهرم فیها الکبیر، و یشیب فیها الصّغیر، و یکدح فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه ترجیح الصبر فرایت انّ الصّبر علیهاتا احجی، فصبرت و فی العین قذی، و فی الخلق شجا، اری تراثی نهبا، حتّی مضی الاوّل لسبیله، فادلی بها الی فلان بعده. ثم تمثل بقول الاعشی: شتّان ما یومی علی کورها و یوم حیّان اخی جابر-فیا عجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته- لشدّ ما تشطّرا ضرعیها- فصیّرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها، و یخشن مسّها، و یکثر العثار فیها، و الاعتذار منها، فصاحبها کراکب الصّعبةان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحّم، قمنی النّاس- لعمر اللّه- بخبط و شماس، و تلوّن و اعتراض، فصبرت علی طول المدّة، و شدّة المحنة، حتّی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم انّی احدهم، فیا للّه و للشّوری متی اعترض الرّیب فیّ مع الاوّل منهم، حتّی صرت اقرن الی هذه النّظائر لکنّی اسففت اذ اسفّوا، و طرت اذ طاروا، فصغا رجل منهم لضغنه، و مال الآخر لصهره، مع هن و هن، الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه، بین نثیله و معتلفه، و قام معه بنو ابیه یخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع، الی ان انتکث علیه فتله، و اجهز علیه عمله، و کبت به بطنته مبایعة علی فما راعنی الّا و النّاس کعرف الضّبع الیّ، ینثالون علیّ من کلّ جانب، حتّی لقد وطی ء الحسنان، و شقّ عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم. فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة، و مرقت اخری، و قسط آخرون: کانّهم لم یسمعوا اللّه سبحانه یقول: «تلک الدّار الآخرة نجعلها للّذین لا یریدون علوّا فی الارض و لا فسادا، و العاقبة للمتّقین» [۲] بلی و اللّه لقد سمعوها و وعوها، و لکنّهم حلیت الدّنیا فی اعینهم، وراقهم زبرجها اما و الّذی فلق الحبّة، و برا النّسمة، لو لا حضور الحاضر، و قیام الحجّة بوجود النّاصر، و ما اخذ اللّه علی العلماء الّا یقارّوا علی کظّة ظالم، و لا سغب مظلوم، لالقیت حبلها علی غاربها، و لسقیت آخرها بکاس اوّلها، و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز؛ به خدا سوگند، او (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، در حالی که خوب میدانست، من در گردش حکومت اسلامی هم چون محور سنگهای آسیابم (که بدون آن آسیا نمیچرخد). (او میدانست) سیلها و چشمههای (علم و فضیلت) از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان (دور پرواز اندیشهها) به افکار بلند من راه نتوانند یافت پس من ردای خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن درپیچیدم (و کنار گرفتم) در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بییاوری) به پا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند صبر کنم محیطی که، پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وا میدارد. (عاقبت) دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبائی ورزیدم، ولی به کسی میماندم که، خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود میدیدم، میراثم را به غارت میبرند. تا این که اولی به راه خود رفت (و مرگ دامنش را گرفت) بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد، (خلاصه) آن را در اختیار کسی قرار داد، که جوی از خشونت سختگیری، اشتباه و پوزشطلبی بود، رئیس خلافت به شترسواری سرکش میماند، که اگر مهار را محکم کشد، پردههای بینی شتر پاره شود، و اگر آزاد گزارد در پرتگاه سقوط میکند. به خدا سوگند مردم در ناراحتی و رنج عجیبی گرفتار آمده بودند، و من در این مدت طولانی، با محنت و عذاب، چارهای جز شکیبایی نداشتم. سرانجام روزگار او (عمر) هم سپری شد، و آن (خلافت) را در گروهی به شورا گذاشت، به پندارش، مرا نیز از آنها محسوب داشت، پناه به خدا ز این شورا (راستی) کدام زمان بود که مرا با نخستین فرد آنان مقایسه کنند که اکنون کار من بجایی رسد که مرا همسنگ اینان (اعضای شورا) قرار دهند لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان هم آهنگی ورزیدم (و طبق مصالح مسلمین) در شورای آنها حضور یافتم بعضی از آنان بخاطر کینهاش از من روی برتافت، و دیگری خویشاوندی را (بر حقیقت) مقدم داشت، اعراض آن یکی هم جهاتی داشت، که ذکر آن خوشایند نیست. بالاخره سومی به پا خاست او همانند شتر پرخور و شکمبرآمده همی جز، جمع آوری و خوردن بیتالمال نداشت بستگان پدریش به همکاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنهای که بهاران به علفزار بیفتند، و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعند، برای خوردن اموال خدا دست از آستین برآوردند، اما عاقبت یافتههایش (برای استحکام خلافت) پنبه شد، و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکمخوارگی و ثروتاندوزی، برای ابد نابودش ساخت ... " موارد متعدد دیگری نیز موجود است که حضرت علی به غصب خلافت اشاره کردند و خود را شایسته این مقام دانستند. ضمنا برادر بزرگوار اگر سوال دیگری نیز داشتید بپرسید.
خداوند حافظ شما باشد آقای عزیز قزوینی
مباحثه بین دونفر باورمندکاربیهوده ایست .هرکدام دلایل خودشو داره برای باورش.هردوگرفتارمن ذهنی وتوهمی هستند.شناخت ذهن تنهارا ه نجات واگاهی
زنده باد استاد قزوینی
سوالهای متعدد از کسانیکه تفکر شیعه دارند میشود و هیچ پاسخی از جانب اين تفکر داده نمیشود 1-ایا حضرت علی خود را امام منتصب الهی و جانشین پیامبر میدانست اگر این طور بود چرا بعد از رحلت پیامبر و قبل از خلافتش بیان نکرد؟
با سلام دوست عزیز، این سوال بار ها و بار ها پاسخ داده شده است. برای مثال حضرت علی در خطبه سوم نهج البلاغه فرمودند:
اما و اللّه لقد تقمّصها فلان و انّه لیعلم انّ محلّی منها محلّ القطب من الرّحا. ینحدر عنّی السّیل، و لا یرقی الیّ الطّیر، فسدلت دونها ثوبا، و طویت عنها کشحا. و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذّاء، او اصبر علی طخیة عمیاء، یهرم فیها الکبیر، و یشیب فیها الصّغیر، و یکدح فیها مؤمن حتّی یلقی ربّه ترجیح الصبر فرایت انّ الصّبر علیهاتا احجی، فصبرت و فی العین قذی، و فی الخلق شجا، اری تراثی نهبا، حتّی مضی الاوّل لسبیله، فادلی بها الی فلان بعده. ثم تمثل بقول الاعشی: شتّان ما یومی علی کورها و یوم حیّان اخی جابر-فیا عجبا بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لآخر بعد وفاته- لشدّ ما تشطّرا ضرعیها- فصیّرها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها، و یخشن مسّها، و یکثر العثار فیها، و الاعتذار منها، فصاحبها کراکب الصّعبةان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحّم، قمنی النّاس- لعمر اللّه- بخبط و شماس، و تلوّن و اعتراض، فصبرت علی طول المدّة، و شدّة المحنة، حتّی اذا مضی لسبیله جعلها فی جماعة زعم انّی احدهم، فیا للّه و للشّوری متی اعترض الرّیب فیّ مع الاوّل منهم، حتّی صرت اقرن الی هذه النّظائر لکنّی اسففت اذ اسفّوا، و طرت اذ طاروا، فصغا رجل منهم لضغنه، و مال الآخر لصهره، مع هن و هن، الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه، بین نثیله و معتلفه، و قام معه بنو ابیه یخضمون مال اللّه خضمة الابل نبتة الرّبیع، الی ان انتکث علیه فتله، و اجهز علیه عمله، و کبت به بطنته مبایعة علی فما راعنی الّا و النّاس کعرف الضّبع الیّ، ینثالون علیّ من کلّ جانب، حتّی لقد وطی ء الحسنان، و شقّ عطفای، مجتمعین حولی کربیضة الغنم. فلمّا نهضت بالامر نکثت طائفة، و مرقت اخری، و قسط آخرون: کانّهم لم یسمعوا اللّه سبحانه یقول: «تلک الدّار الآخرة نجعلها للّذین لا یریدون علوّا فی الارض و لا فسادا، و العاقبة للمتّقین» [۲] بلی و اللّه لقد سمعوها و وعوها، و لکنّهم حلیت الدّنیا فی اعینهم، وراقهم زبرجها اما و الّذی فلق الحبّة، و برا النّسمة، لو لا حضور الحاضر، و قیام الحجّة بوجود النّاصر، و ما اخذ اللّه علی العلماء الّا یقارّوا علی کظّة ظالم، و لا سغب مظلوم، لالقیت حبلها علی غاربها، و لسقیت آخرها بکاس اوّلها، و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز؛ به خدا سوگند، او (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، در حالی که خوب میدانست، من در گردش حکومت اسلامی هم چون محور سنگهای آسیابم (که بدون آن آسیا نمیچرخد). (او میدانست) سیلها و چشمههای (علم و فضیلت) از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان (دور پرواز اندیشهها) به افکار بلند من راه نتوانند یافت پس من ردای خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن درپیچیدم (و کنار گرفتم) در حالی که در این اندیشه فرو رفته بودم که: با دست تنها (با بییاوری) به پا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتی که پدید آوردهاند صبر کنم محیطی که، پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وا میدارد. (عاقبت) دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیکتر است، لذا شکیبائی ورزیدم، ولی به کسی میماندم که، خاشاک چشمش را پر کرده، و استخوان راه گلویش را گرفته، با چشم خود میدیدم، میراثم را به غارت میبرند. تا این که اولی به راه خود رفت (و مرگ دامنش را گرفت) بعد از خودش خلافت را به پسر خطاب سپرد، (خلاصه) آن را در اختیار کسی قرار داد، که جوی از خشونت سختگیری، اشتباه و پوزشطلبی بود، رئیس خلافت به شترسواری سرکش میماند، که اگر مهار را محکم کشد، پردههای بینی شتر پاره شود، و اگر آزاد گزارد در پرتگاه سقوط میکند.
به خدا سوگند مردم در ناراحتی و رنج عجیبی گرفتار آمده بودند، و من در این مدت طولانی، با محنت و عذاب، چارهای جز شکیبایی نداشتم. سرانجام روزگار او (عمر) هم سپری شد، و آن (خلافت) را در گروهی به شورا گذاشت، به پندارش، مرا نیز از آنها محسوب داشت، پناه به خدا ز این شورا (راستی) کدام زمان بود که مرا با نخستین فرد آنان مقایسه کنند که اکنون کار من بجایی رسد که مرا همسنگ اینان (اعضای شورا) قرار دهند لکن باز هم کوتاه آمدم و با آنان هم آهنگی ورزیدم (و طبق مصالح مسلمین) در شورای آنها حضور یافتم بعضی از آنان بخاطر کینهاش از من روی برتافت، و دیگری خویشاوندی را (بر حقیقت) مقدم داشت، اعراض آن یکی هم جهاتی داشت، که ذکر آن خوشایند نیست. بالاخره سومی به پا خاست او همانند شتر پرخور و شکمبرآمده همی جز، جمع آوری و خوردن بیتالمال نداشت بستگان پدریش به همکاریش برخاستند، آنها همچون شتران گرسنهای که بهاران به علفزار بیفتند، و با ولع عجیبی گیاهان را ببلعند، برای خوردن اموال خدا دست از آستین برآوردند، اما عاقبت یافتههایش (برای استحکام خلافت) پنبه شد، و کردار ناشایستش کارش را تباه ساخت و سرانجام شکمخوارگی و ثروتاندوزی، برای ابد نابودش ساخت ... "
موارد متعدد دیگری نیز موجود است که حضرت علی به غصب خلافت اشاره کردند و خود را شایسته این مقام دانستند.
ضمنا برادر بزرگوار اگر سوال دیگری نیز داشتید بپرسید.
۲۷ سال دارم مطالعه و تحقیق مذهبی میکنم ولی دریغ از یک کلام حرف حساب و مستند درمقابل ادعای های بزرگان اهل سنت
نشون میده که ۲۷ ساله جاهل هستی و هنوز باسواد نشدی بخاطر همینه
اهل سنت مگه بزرگ هم دارند ؟!
@@dr_qazvini
منظورم
بزرگانشان
والا هر چی بزرگتر میشن دارن دورتر میششن
حاج آقا تعداد بزرگان اهل سنت از تعداد کل شیعیان هم بیشتره@@dr_qazvini
اجب اهل سنت تابع سنت الله و رسول الله هست بالا آن را هم بخوان و کاملش کن
اقای خدمتی ازمالک گرفته
بابا این کلمات عربی را ترجمه کنید.اترت عترت سنت؟! وقت مردم پول مردم...
عترت یعنی خانواده و سنت یعنی راه و روش ، معانی این کلمات در دوره ی دبستان آموزش داده میشه
اجب اهل سنت تابع سنت الله و رسول الله هست بالا آن را هم بخوان و کاملش کن