I write this comment in English because the professor may not be able to read any remarks in Farsi, if there is a slight chance that he reviews the comments. Excavating historical events, particularly if it is about our contemporary history, is on the one hand exciting and on the other hand it remains a difficult task to handle since it needs a hair-splitting and detailed reconstruction of the events to help the readers pass through the dark corridors of subjectivity and usher them into the realm of objectivism so that they could draw a fair conclusion from the events they have never observed. Although, it is inevitable that in the international sphere, countries depending on the extent of their power influence one another's affairs, the general idea held amongst the Middle Eastern intellectuals that the western powers preventing the Middle Eastern countries from their attempts to achieve democracy or those powers have synthetically been constructing obstacles to make the Middle Eastern people's endeavors for democracy fail is merely a tall tale which may amuse children. As long as this view prevails, the result of all research, books, articles and debates will be the same, because the researcher proves what has been proven in his mind beforehand and this subjectivity does not allow the other sides of the truth to be seen. We need to humbly accept that even right now the average people in the Middle East are not familiar with the working of democracy, let alone 70 years ago. The elements of democracy have not been institutionalized in their cultural behavior, way of thinking, lifestyle and their philosophy of life. In the Middle East, the tradition of honor killing is still in place. In the Middle East, many people still believe in the Islamic jurisprudence, and many groups would like to implement Sharia law if it has not been incorporated in their laws. In the Middle East, life based on simple requirements of human rights is still a far-fetched dream. In the Middle East, we still live in collectivist societies and individualism as one of the pillars of democracy is not appreciated yet. If we do not accept those simple facts, we may fall into the trap of conspiracy theories. We may simplify the result of those events by attributing everything to the superpowers and turn a blind eye to the other facts. We may take it for granted that if it were not for the intervention of superpowers such as the US or the UK, we might thoroughly have been ready to embrace all elements of human rights and the bedrock was perfectly laid for the burgeoning of our democracy in the early years of the 50s in the previous century by the emergence of leaders such as Mosaddeq or Naser. In this case, I would say, regardless of whatever title the author of the book holds, he has some jejune ideas about the region, the historical events, leaders and the political atmosphere of that period of time. Otherwise, he wouldn’t make such a comparison that Iran would be Japan of the Middle East or Mr. Mosaddeq would be a kind of Nelson Mandela of the region. Exfoliation of these historical events needs a careful evaluation of their various dimensions such as cultural, economical, political and social aspects. These layers need to be evaluated according to the conditions of their time in order not to plummet into the vertigo of anachronism or tales that have been told by laymen such as Japan of the Middle East and so on. This way of thinking shows that our people have nothing to do with their own actions, decisions and will. And if it is correct then how could they have been ready for establishing a sort of democracy 70 years ago? It seems that the rebuttal of the theory is hidden in the underlying assumption of the theory itself. If I were the author of the book, I wouldn’t give all the credits to the superpowers for making coups and changing the fate of the region every time they want. I would say whether superpowers have a finger in the pie is just one of the factors that caused a historical event to take place in the past and there might be a raft of other factors playing a role in those historical equations.
In the case of Iran without the direct interference of both the US and UK a coup would not have taken place. You have to dig into the details of how they were able to implement the coup. The people that were bought, the black propaganda that they resorted to, the oil sanctions imposed etc.. The coup just didn’t take place in 1953 it was a work in the making from 1951 to 1953.
What a complete ignoramus, Mossadegh was NEVER “democratically “ elected as Prime Minister, he was, per Iranian constitution, appointed by the Shah with a vote of confidence by the Majlis. He hasn’t researched his subject for 20 minutes let alone 5 years.
ضمن احترام و تقدیر برای کار ارزشمند آقای جرجیس در رابطه با مسائل و تحولات سیاسی خاورمیانه، باید اشاره کنم که استدلال ایشان دارای چند نقص عمده است که به دور از ماهیت واقعی منطقه و جامعهشناسی سیاسی جوامع خاورمیانهای میباشد. به علاوه طبق گفته ایشان، کتاب در حال بررسی، تجزیه و تحلیل و نتیجهگیری از وقایع دهههای ۵۰ و ۶۰ خاورمیانه است. این نیز چالشی دیگر برای منطق ایشان بوجود میآورد زیرا بحث ریشهیابی مسائل سیاسی و اجتماعی با گره زدن برخی موضوعات گذشته به حال بعنوان علت و معلول، دو عمل کاملاً متفاوت است. ۱- وجود امید برای دموکراسی یا دموکراتیک شدن کشورها در خاورمیانه پس از پایان جنگ جهانی دوم که با شروع جنگ سرد و دخالتهای مستقیم یا غیرمستقیم دو بلوک در امور جوامع منطقه، این امید از بین رفت. سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که ایشان بر اساس فکت ها، اسناد و وقایع تاریخی منطقه، در کدام کشور یا کشورها پتانسیل تکثرگرایی، رویه گفتمان و وحدت سازمانی را مشاهده کرده است که قویترین استدلال خود را بر این اساس اشتباه پایهگذاری میکند؟ مفاهیمی که در بحث ایشان خلط مبحث شده و یا به اشتباه جایگزین شده و بکار میرود، وجود گرایشهای ناسیونالیسم و جنبشهای استقلالطلبانه در منطقه است که سنخیت و ارتباطی با دموکراسی ندارد. هیچ شبهه ای در طرحریزی کودتا ۱۹۵۳ در ایران برای ساقط کردن دولت مصدق توسط غرب و اجرای آن توسط عوامل داخلی وجود ندارد ولی شواهدی هم در دست نیست که اگر دولت زنده میماند میتوانست دموکراتیک شود یعنی اولاً اختیارات شاه و دربار را محدود کرده و پادشاهی را مشروطه اعلام کند که اساساً با هیچ یک از فکت های تاریخی قابل اثبات نیست. ثانیاً روابط و مراودات تازهای با غرب تنظیم و ایجاد کند، احزاب سیاسی را قانونی اعلام کند، جامعه مدنی ضعیف و کمرنگ و عملاً بیرون رانده شده از صحنه را احیا کند، قدرت جامعه مذهبی و روحانیون را از صحنه سیاست گرفته و کشور را بر اساس مفهوم قانونگرایی اداره کند. این نیز با حقایق موجود در ایران آن زمان مغایرت دارد. ۲- لیبرال دموکرات بودن که ایشان به مصدق نسبت میدهد با نخستوزیری که قدرت اجرائی واقعی و مؤثر در ابعاد گسترده را داشته باشد با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی، بافت فرهنگی و نقش مذهب در جامعه، امری متفاوت است. در تاریخ غرب روند صنعتی شدن، دموکراسی، جامعه مدنی و عدالت اجتماعی چیزی نبود که در عرض چند دهه اتفاق بیفتد بلکه سدهها بطول انجامید. چطور آقای جرجیس انتظار داشت تمامی این دستاوردها ظرف مدت کوتاهی در خاورمیانه منعکس شود با وجود آمار بالای کمسوادی و بیسوادی، جامعه مطیع شده و سرکوب شخصیتی شده، فرهنگ ضدتکثرگرایی و عدم پذیرش دیگری. مقایسه مصدق با ناصر از پایه اشتباه است زیرا این دو در وضعیتهای متفاوت از هم بودند. ۳- نادیده گرفتن بافت فرهنگی، فرهنگ سیاسی و روابط اجتماعی در خاورمیانه. از آن گاهی اوقات با نام فرهنگ خاورمیانهای یاد میشود که نکته بسیار مهم در فهم و بررسی بهتر و دقیقتر مسائل خاورمیانه است. محقق یا پژوهشگری که به این نکته کمتوجهی کند، بیشتر مطالب تحقیقاتی او حاوی آمال و آرزوها یا توهم و خیال خواهد بود. ۳- نقش مذهب و عدم همراستایی آن با دموکراسی در خاورمیانه. بطور کلی این فقط مربوط به دین اسلام نیست بلکه قاعدهای کلی دارد. مذهب با دموکراسی، تکثرگرایی و جامعه مدنی مغایرت دارد و به همین دلیل از تاریخ مدرن، امر شخصی قلمداد شد. لذا بحث راجع به جوهر اسلام یا مسیحیت در مقام بوجود آورنده مشکل، کار بیهودهای است. مذهب در غرب یک پدیده عقیم شده و فاقد قدرت جدی در کنترل سیاست و جامعه است. سکولاریسم در خاورمیانه به شکلی تجویزی، نیمبند، فاقد زمینههای فرهنگ و همراه با برنامههای نوسازی اجرا شد. به همین دلیل نقش مذهب در بسیاری از کشورهای خاورمیانه کماکان پر رنگ باقی مانده است و گاها میتواند خطرناک، ضد اجتماعی و فتنهگرانه ظاهر شود. ۴- عامل خارجی فعال، عامل داخلی منفعل. متد تفکر آقای جرجیس راجع به نقش خارجی در امور داخلی کشورها، نظریههای وابستگی کلاسیک را نمایان میکند که مداخلات سیاسی، اقتصادی و نظامی کشورهای توسعهیافته در امور ملل درحال توسعه یا جهان سوم را پررنگ و عامل تعیین کننده میپندارد. این دیدگاه امروزه منسوخ شده است زیرا آغشته به تئوری توطئه، تصفیه حسابهای شخصی یا گروهی و غیرواقع بینانه است. کشورهای قدرتمند همیشه برای خاورمیانه برنامه داشتهاند و خواهند داشت. این یک موضوع غیر قابل تصوری نیست ولی ارتباط مستقیم آن با نحوه اداره امور داخلی، بی معنا و بدون نتیجهگیری علمی خواهد بود.
مشروطه که ده روز مانده به بیماری و مرگ مظفرالدین شاه امضا شد چندی پس ازآن مجلس قانون با زور به توپ بسته شد و چندی نیز پس از آن با انحلال مجلس روبرو شدیم. همواره با حکومت قانون مشکل داشتیم و در بالا ریشه شناسی آن را شرح دادیم.
از نگاه غرب که هر چیزی جز دموکراسی غربی اشتباه است ... اما یادمان باشد این منطقه از دنیا که به نام خاورمیانه معروف شده خودش تاریخ و فرهنگ خاص خودش را دارد
عالی بود.
روایت کلیشه ای از تاریخ معاصر. نکته جدیدی نداشت
عالی
Is it possible to have it all in English please
کیوان حسینی ، کار بسیار خوبی انجام دادی، متاسفم که چرا در مورد اخوانالمسلمین صحبت نکردی؟
یارو تقریباً تحلیل های پای منقلی استکبار ستیزی داره، بنظرم چپوله
I write this comment in English because the professor may not be able to read any remarks in Farsi, if there is a slight chance that he reviews the comments.
Excavating historical events, particularly if it is about our contemporary history, is on the one hand exciting and on the other hand it remains a difficult task to handle since it needs a hair-splitting and detailed reconstruction of the events to help the readers pass through the dark corridors of subjectivity and usher them into the realm of objectivism so that they could draw a fair conclusion from the events they have never observed.
Although, it is inevitable that in the international sphere, countries depending on the extent of their power influence one another's affairs, the general idea held amongst the Middle Eastern intellectuals that the western powers preventing the Middle Eastern countries from their attempts to achieve democracy or those powers have synthetically been constructing obstacles to make the Middle Eastern people's endeavors for democracy fail is merely a tall tale which may amuse children.
As long as this view prevails, the result of all research, books, articles and debates will be the same, because the researcher proves what has been proven in his mind beforehand and this subjectivity does not allow the other sides of the truth to be seen.
We need to humbly accept that even right now the average people in the Middle East are not familiar with the working of democracy, let alone 70 years ago. The elements of democracy have not been institutionalized in their cultural behavior, way of thinking, lifestyle and their philosophy of life.
In the Middle East, the tradition of honor killing is still in place. In the Middle East, many people still believe in the Islamic jurisprudence, and many groups would like to implement Sharia law if it has not been incorporated in their laws. In the Middle East, life based on simple requirements of human rights is still a far-fetched dream. In the Middle East, we still live in collectivist societies and individualism as one of the pillars of democracy is not appreciated yet.
If we do not accept those simple facts, we may fall into the trap of conspiracy theories. We may simplify the result of those events by attributing everything to the superpowers and turn a blind eye to the other facts. We may take it for granted that if it were not for the intervention of superpowers such as the US or the UK, we might thoroughly have been ready to embrace all elements of human rights and the bedrock was perfectly laid for the burgeoning of our democracy in the early years of the 50s in the previous century by the emergence of leaders such as Mosaddeq or Naser.
In this case, I would say, regardless of whatever title the author of the book holds, he has some jejune ideas about the region, the historical events, leaders and the political atmosphere of that period of time. Otherwise, he wouldn’t make such a comparison that Iran would be Japan of the Middle East or Mr. Mosaddeq would be a kind of Nelson Mandela of the region.
Exfoliation of these historical events needs a careful evaluation of their various dimensions such as cultural, economical, political and social aspects. These layers need to be evaluated according to the conditions of their time in order not to plummet into the vertigo of anachronism or tales that have been told by laymen such as Japan of the Middle East and so on. This way of thinking shows that our people have nothing to do with their own actions, decisions and will. And if it is correct then how could they have been ready for establishing a sort of democracy 70 years ago?
It seems that the rebuttal of the theory is hidden in the underlying assumption of the theory itself. If I were the author of the book, I wouldn’t give all the credits to the superpowers for making coups and changing the fate of the region every time they want. I would say whether superpowers have a finger in the pie is just one of the factors that caused a historical event to take place in the past and there might be a raft of other factors playing a role in those historical equations.
In the case of Iran without the direct interference of both the US and UK a coup would not have taken place. You have to dig into the details of how they were able to implement the coup. The people that were bought, the black propaganda that they resorted to, the oil sanctions imposed etc.. The coup just didn’t take place in 1953 it was a work in the making from 1951 to 1953.
ااگر ممکنه فارسی نظرتون رو هم بگذارید سپاسگزار می شوم.
سوزد دل ام به رنج و شکیب ات ای باغبان، بهار نیامد!
قانون گریزی درسته. ببخشید در تایپ خطاشد
مرسی واقعا جالب بود باید یک پتیسیون برای عذرخواهی امریکا از مردم ایران به راه انداخت.
What a complete ignoramus, Mossadegh was NEVER “democratically “ elected as Prime Minister, he was, per Iranian constitution, appointed by the Shah with a vote of confidence by the Majlis.
He hasn’t researched his subject for 20 minutes let alone 5 years.
چرا مطلب ابتدایی را حذف کردید. این هم سانسور و بی قانونی
بسیار تحقيق جالبی کرده مصاحبه جالبی بود
چطور داخل ایران این کتاب را تهیه کنیم؟
ضمن احترام و تقدیر برای کار ارزشمند آقای جرجیس در رابطه با مسائل و تحولات سیاسی خاورمیانه، باید اشاره کنم که استدلال ایشان دارای چند نقص عمده است که به دور از ماهیت واقعی منطقه و جامعهشناسی سیاسی جوامع خاورمیانهای میباشد. به علاوه طبق گفته ایشان، کتاب در حال بررسی، تجزیه و تحلیل و نتیجهگیری از وقایع دهههای ۵۰ و ۶۰ خاورمیانه است. این نیز چالشی دیگر برای منطق ایشان بوجود میآورد زیرا بحث ریشهیابی مسائل سیاسی و اجتماعی با گره زدن برخی موضوعات گذشته به حال بعنوان علت و معلول، دو عمل کاملاً متفاوت است.
۱- وجود امید برای دموکراسی یا دموکراتیک شدن کشورها در خاورمیانه پس از پایان جنگ جهانی دوم که با شروع جنگ سرد و دخالتهای مستقیم یا غیرمستقیم دو بلوک در امور جوامع منطقه، این امید از بین رفت.
سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که ایشان بر اساس فکت ها، اسناد و وقایع تاریخی منطقه، در کدام کشور یا کشورها پتانسیل تکثرگرایی، رویه گفتمان و وحدت سازمانی را مشاهده کرده است که قویترین استدلال خود را بر این اساس اشتباه پایهگذاری میکند؟ مفاهیمی که در بحث ایشان خلط مبحث شده و یا به اشتباه جایگزین شده و بکار میرود، وجود گرایشهای ناسیونالیسم و جنبشهای استقلالطلبانه در منطقه است که سنخیت و ارتباطی با دموکراسی ندارد.
هیچ شبهه ای در طرحریزی کودتا ۱۹۵۳ در ایران برای ساقط کردن دولت مصدق توسط غرب و اجرای آن توسط عوامل داخلی وجود ندارد ولی شواهدی هم در دست نیست که اگر دولت زنده میماند میتوانست دموکراتیک شود یعنی اولاً اختیارات شاه و دربار را محدود کرده و پادشاهی را مشروطه اعلام کند که اساساً با هیچ یک از فکت های تاریخی قابل اثبات نیست. ثانیاً روابط و مراودات تازهای با غرب تنظیم و ایجاد کند، احزاب سیاسی را قانونی اعلام کند، جامعه مدنی ضعیف و کمرنگ و عملاً بیرون رانده شده از صحنه را احیا کند، قدرت جامعه مذهبی و روحانیون را از صحنه سیاست گرفته و کشور را بر اساس مفهوم قانونگرایی اداره کند. این نیز با حقایق موجود در ایران آن زمان مغایرت دارد.
۲- لیبرال دموکرات بودن که ایشان به مصدق نسبت میدهد با نخستوزیری که قدرت اجرائی واقعی و مؤثر در ابعاد گسترده را داشته باشد با توجه به شرایط سیاسی و اجتماعی، بافت فرهنگی و نقش مذهب در جامعه، امری متفاوت است. در تاریخ غرب روند صنعتی شدن، دموکراسی، جامعه مدنی و عدالت اجتماعی چیزی نبود که در عرض چند دهه اتفاق بیفتد بلکه سدهها بطول انجامید. چطور آقای جرجیس انتظار داشت تمامی این دستاوردها ظرف مدت کوتاهی در خاورمیانه منعکس شود با وجود آمار بالای کمسوادی و بیسوادی، جامعه مطیع شده و سرکوب شخصیتی شده، فرهنگ ضدتکثرگرایی و عدم پذیرش دیگری. مقایسه مصدق با ناصر از پایه اشتباه است زیرا این دو در وضعیتهای متفاوت از هم بودند.
۳- نادیده گرفتن بافت فرهنگی، فرهنگ سیاسی و روابط اجتماعی در خاورمیانه.
از آن گاهی اوقات با نام فرهنگ خاورمیانهای یاد میشود که نکته بسیار مهم در فهم و بررسی بهتر و دقیقتر مسائل خاورمیانه است. محقق یا پژوهشگری که به این نکته کمتوجهی کند، بیشتر مطالب تحقیقاتی او حاوی آمال و آرزوها یا توهم و خیال خواهد بود.
۳- نقش مذهب و عدم همراستایی آن با دموکراسی در خاورمیانه.
بطور کلی این فقط مربوط به دین اسلام نیست بلکه قاعدهای کلی دارد. مذهب با دموکراسی، تکثرگرایی و جامعه مدنی مغایرت دارد و به همین دلیل از تاریخ مدرن، امر شخصی قلمداد شد. لذا بحث راجع به جوهر اسلام یا مسیحیت در مقام بوجود آورنده مشکل، کار بیهودهای است. مذهب در غرب یک پدیده عقیم شده و فاقد قدرت جدی در کنترل سیاست و جامعه است. سکولاریسم در خاورمیانه به شکلی تجویزی، نیمبند، فاقد زمینههای فرهنگ و همراه با برنامههای نوسازی اجرا شد. به همین دلیل نقش مذهب در بسیاری از کشورهای خاورمیانه کماکان پر رنگ باقی مانده است و گاها میتواند خطرناک، ضد اجتماعی و فتنهگرانه ظاهر شود.
۴- عامل خارجی فعال، عامل داخلی منفعل.
متد تفکر آقای جرجیس راجع به نقش خارجی در امور داخلی کشورها، نظریههای وابستگی کلاسیک را نمایان میکند که مداخلات سیاسی، اقتصادی و نظامی کشورهای توسعهیافته در امور ملل درحال توسعه یا جهان سوم را پررنگ و عامل تعیین کننده میپندارد. این دیدگاه امروزه منسوخ شده است زیرا آغشته به تئوری توطئه، تصفیه حسابهای شخصی یا گروهی و غیرواقع بینانه است. کشورهای قدرتمند همیشه برای خاورمیانه برنامه داشتهاند و خواهند داشت. این یک موضوع غیر قابل تصوری نیست ولی ارتباط مستقیم آن با نحوه اداره امور داخلی، بی معنا و بدون نتیجهگیری علمی خواهد بود.
Absolute Rubish
Total non sense
آیا دوره استعماری در تاریخ با پایان یافتن جنگ جهانی دوم در سده بیستم میلادی نیز پایان یافت؟
آیا این نظر پروفسور جرجیس درست است؟
جسارتا اگه کامل کل گفت و گو رو تماشا کنید پاسخ این سوال شما روشن میشه از دیدگاه ایشون
هنوز هم باید مواظب قدرتهای خارجی باشیم!!
مشروطه که ده روز مانده به بیماری و مرگ مظفرالدین شاه امضا شد چندی پس ازآن مجلس قانون با زور به توپ بسته شد و چندی نیز پس از آن با انحلال مجلس روبرو شدیم. همواره با حکومت قانون مشکل داشتیم و در بالا ریشه شناسی آن را شرح دادیم.
ایکاش فواز جرجیس صدای وآراء مردم ایران را می شنید وبعد نظر خود را در مورد مصدق اظهار نظر می کرد
خیلی از مردم ایران هنوز عاشق مصدق هستند!! مصدق بود که نفت را ملی کرد. مگه نه؟؟
میشه نطرتونو درباره مصدق بگید؟ من شناختی ازش ندارم
از نگاه غرب که هر چیزی جز دموکراسی غربی اشتباه است ... اما یادمان باشد این منطقه از دنیا که به نام خاورمیانه معروف شده خودش تاریخ و فرهنگ خاص خودش را دارد