اینکه در میان پرداختن به یک کتاب از تجربیات شخصی خودتون هم یاد می کنید فوق العاده بحث رو جذاب تر میکنه و به مرور یک بحث علمی، صمیمیت قابل توجهی میده. سپاس 🌹🙏
دكتر فاني عزيز، ممنون از اينكه دانسته ها، تجارب و احساسات خود را به رايگان ، بي دريغ و سخاوتمندانه در اختيار عموم مردم در سراسر دنيا قرا ميدهيد. واقعاً كار ارزشمند و بي نظيري ارائه ميكنيد و من بسيار سپاسگزارم. چون در خارج از كشور زندگي ميكنم ، در اين تعطيلات اخير فرصت كردم دو كتاب ، مرگ ايوان ايليچ و مغازه خودكشي ، را مطالعه كنم. الان هم در حال حاضر مشغول مطالعه كتاب تهوع نوشته سارتر و همچنين شنونده كتاب خيره به خورشيد نگرستين دكتر يالوم از طريق فايلهاي صوتي شما هستم. برداشت من اين بوده كه مرگ و تمايل انسان به ناميرايي حتمي ست و البته همين موضوع ست كه براي انسانها به صورتهاي مختلف ايجاد اضطراب ميكند. همچنين دريافتم كه انسان براي جلوگيري از اضطراب و رسيدن به آرامش و يا به اصطلاح صلح درون از مكانيزم هاي دفاعي خودش بهره ميبرد كه آگاهي از ساز و كارهاي دفاعي به فرد كمك ميكند تا به زندگي كردن اصيل نزديك شود. پس فرد از طريق زندگي اصيل كردن خودش را به ناميرايي نزديك مي كند و در نهايت ناميرايي چيزي نيست جز خلق كردن و از طريق مخلوق جاودانه شدن مثل خلق آثار هنري. آيا نظر من به نظر شما نزديك است؟ شما چه برداشتي داريد؟ چرا انسان بدين گونه آفريده شده كه بايستي در طلب ناميرايي باشه؟ من به دنبال جواب قطعي و حتمي نيستم من در اصل به دنبال همصحبتي با شما هستم. ممنون از لطف شما.
سپاس از توضیحات مفید و سودمندتون . توضیحات شما در مورد من صدق میکنه . مخصوصا زندگی نزیسته . امیدوارم که این کتاب و توضیحات بتونه تغییری در منش و رفتار من ایجاد کنه .
از بین موارد ذکر شده در ویدیو، افسردگی بعد از رسیدن به هدف در مورد من خیلی صادقه این باعث میشه من به هنگام مناسبتها واعیاد تا روز قبل از انها شاد باشم ودقیقا روز اصلی احساس غم ویاس میکنم.
من اون افسردگی انتخاب رشته را داشتم. خیلی برام جالب بود که اصلا یکی اینو فهمید که پیشرفت و رفتن از یک مقطعی به آینده یک غمی هم به دنبال داره. بیشتر فکر میکنم این اتفاق در زمان های تصمیم گیری میفته. من فکر میکنم ما بعد از تصمیم گیری های مهم دیگه آدم قبلی نیستیم مهمترین علتش هم به نظرم رنجی که انتخاب کردن به همراه داره. من در فرآیند انتخاب مسیر تحصیلی و شغلی زندگیم دچار این افسردگی شدم که باعث امتناع کردن از انتخاب و فرار از تصمیم گیری میشد. یه جوری انگار تا قبل از این انتخاب میتونستم خودم را در مشاغل مختلف ببینم و بعد از انتخاب من یک شغل داشتم.
من با مرگ سهمگین مادرم مواجه بوده ام اما دقیقن از همذات پنداری با ایشان گریزان بوده ام حتا با ویژگی های ارزشمند ایشان . هر روش و منشی که ایشان داشته برایم اکنون به صورتی است که هرگز تمایل به انجام آنها ندارم خیلی خیلی مادرم را دوست دارم اما از زمان و طریقه ی رفتنش خیلی ناراضیم ،شاید گریزان بودن من از مشابهت با ایشان به این نارضایتی مربوط باشد
عموما مهمونی رو خواب میبینم که همگی در حال عیش و نوش هستند و من اضطراب این رو دارم که مهمونی داره تموم میشه و من نمیتونم کاری که دلم میخواد رو انجام بدم. پدرم هم تو مهمونی هست ولی نمیدونم که مرده و از دستش دادم(در حالی که از خیلیها میشنوم، وقتی خواب عزیز از دست رفتشون رو میبینن، در خواب از مرگش مطلعن و میدونن مرده) حالا میفهمم که، زندگی نکرده ترس اصلی من از مرگ هست، شاید ب همین خاطر رمان میخونم و داستان مینویسم. دکتر دوست دارم و امیدوارم تا قبل از 2026 ببینمت
16:00 یه سال پیش یه مستند میدیدم که در مورد استراتژی های زنانه ((استراتیجیه المراه فی العلاقات قصیره المدی )) استراتژی های زنانه =>روابط کوتاه مدت (short term mating از کتاب evolutionary psychology دوین ام باس رو روش بحث میکرد عجیبه شما یذرش رو گفتین. دکتر درمورد این کتاب و نظریات باس هم پادکست تصویر بسازید
برای من رنگ ریخته ی دیوار و نمود رنگ زیرین به تعداد هزاران بار و هزاران قسمت وجود دارد مساله مهم برای من این است که علی رغم این که نمود رنگ های زیرین زیبا و خاطره انگیز هستند اما رنگ رویین را بیشتر ترجیح می دهم و بیشتر دوست دارم و رنگ های زیرین را فقط در حد یاد آوری دوست دارم
شبی که پدرم فوت کرد فقط من کنارش بودم توی خونه ساعت یازده و نیم. از آخرین لیوان آبی که نوشید و نگاه تشکر آمیز و مهربونش انگار که همون روزاس که من شش هفت سالمه و روی دوشش داره منو میبره مدرسه تا به شماره افتادن نفس ها و لحظه آخر شل شدن بدنش همه رو شاهد بودم. وقتی کاملا بیحرکت شد انگار داشتم توی تاریخ به عقب میرفتم و خاطراتم رو پرنگ میکردم که از ذهنم پاک نشن. از دورترین شادترین فداکارانه ترین و... تا یکی دوشب قبل مرگش. گاهی وقتی هوا سرد و زمستونیه محل دفنش رو تو شب تجسم میکنم که یه جایی تاریک و سرد و خاموشِ و بعد خودم رو میبینم که مردم و دارن از خونه دورم میکنن و دیگه همه چیز تموم میشه. من خودم مجردم ولی یه برادر دارم که اعتیاد داره و خیلی حواس پرتِ بیشتر مواقع فکر میکنم وقتی من مردم خواهرانم حق اون رو به همین بهانه ازش میگیرن و کارتن خواب میشه. و اینکه خودمم به همین بهانه یه دخل و تصرفهایی تو داراییهاش کردم. خنده داره ولی به اینهمه کتاب صوتی به پادکستهایی که گوش ندادم و فرصت نشد درست بفهممشون هم فکر میکنم. ....الان یکسری اعمال بد یادم اومد که نه میشه گفت نه توجیه کرد نه هیچی که بدبخت شدم! امیدوارم یا جهنم دروغ باشه یا پودر بشم برم. راستی آقای فانی من بعد مرگ پدر و مادرم یه کتابی پیدا کردم بنام سرنوشت روح از مایکل نیوتن که به برسی جهان پس از مرگ در قالب یکسری توضیحات و گزارش در حالت هیپنوتیزم و ارجاع به زمان مرگ و بعد از اون میپردازه ولی نمیدونم واقعا میشه بهش اعتماد کرد یا نه. اما نقش بسیار بزرگی در تسلی دادن و تحمل این مصیبت تو زندگی من داشت.
دکتر من یه رمان نوشتم یه رمان ۳۰۰ صفحه ای که ۱۲۰ صفحش بعنوان جلد یک فرستادم آمازون و جلد دومش رو تا ۲۷۰ مین صفحه نوشتم با اینکه میدونم چجوری باید تموم شه ولی تمومش نمیکنم نمیتونم سبک خاصی تولید کردم ، حتی برا کارای دیگه هم ایده دارم. ولی چرا نمینویسم چرا خشکم زده از این نظر نگرانم که بعد ارائش تو بیوم نوشتم : یا سبک من میمیره یا بقیه مجبور میشن متفاوت بنویسن
نظر منم برای مرگ: فقط اون چند ثانیه و اون دقیقه مردن رو دوست ندارم(تنها چیزی که اذیتم میکنه). نه حسرتی، نه ترسی، نه نگرانی، از بعد مردن یا برای مردن ندارم.
اما واقعن سال هاست بعد از مواجهه با مرگ (از دست دادن مادر)،سعی کرده ام زندگی نزیسته نداشته باشم از این رو به هیچ عنوان به دنبال چشم و هم چشمی نبوده ام و واقعن سعی کرده ام خودم را زیست کنم البته با موانع و محدودیت های زیادی مواجهه هستم و هنوز نتوانسته ام بخش قابل توجهی از خود واقعی ام را زیست کنم
اینکه در میان پرداختن به یک کتاب از تجربیات شخصی خودتون هم یاد می کنید فوق العاده بحث رو جذاب تر میکنه و به مرور یک بحث علمی، صمیمیت قابل توجهی میده.
سپاس 🌹🙏
دكتر فاني عزيز،
ممنون از اينكه دانسته ها، تجارب و احساسات خود را به رايگان ، بي دريغ و سخاوتمندانه در اختيار عموم مردم در سراسر دنيا قرا ميدهيد. واقعاً كار ارزشمند و بي نظيري ارائه ميكنيد و من بسيار سپاسگزارم.
چون در خارج از كشور زندگي ميكنم ، در اين تعطيلات اخير فرصت كردم دو كتاب ، مرگ ايوان ايليچ و مغازه خودكشي ، را مطالعه كنم. الان هم در حال حاضر مشغول مطالعه كتاب تهوع نوشته سارتر و همچنين شنونده كتاب خيره به خورشيد نگرستين دكتر يالوم از طريق فايلهاي صوتي شما هستم.
برداشت من اين بوده كه مرگ و تمايل انسان به ناميرايي حتمي ست و البته همين موضوع ست كه براي انسانها به صورتهاي مختلف ايجاد اضطراب ميكند. همچنين دريافتم كه انسان براي جلوگيري از اضطراب و رسيدن به آرامش و يا به اصطلاح صلح درون از مكانيزم هاي دفاعي خودش بهره ميبرد كه آگاهي از ساز و كارهاي دفاعي به فرد كمك ميكند تا به زندگي كردن اصيل نزديك شود.
پس فرد از طريق زندگي اصيل كردن خودش را به ناميرايي نزديك مي كند و در نهايت ناميرايي چيزي نيست جز خلق كردن و از طريق مخلوق جاودانه شدن مثل خلق آثار هنري.
آيا نظر من به نظر شما نزديك است؟
شما چه برداشتي داريد؟
چرا انسان بدين گونه آفريده شده كه بايستي در طلب ناميرايي باشه؟
من به دنبال جواب قطعي و حتمي نيستم من در اصل به دنبال همصحبتي با شما هستم.
ممنون از لطف شما.
درود بی کران به شما آقای دکتر فانی عزیز سپاس فراوان از شما و موضوع برنامه های خوبتان موفق باشید دکتر جان بی نهایت سپاسگزارم 👍👌✌👏🤌💚🙏🌺⚘🌷🌹💖
Thanks
سپاس از توضیحات مفید و سودمندتون . توضیحات شما در مورد من صدق میکنه . مخصوصا زندگی نزیسته . امیدوارم که این کتاب و توضیحات بتونه تغییری در منش و رفتار من ایجاد کنه .
بابت زحماتتون در جهت آگاهی بخشی و انتقال علم ممنونم
👌❤❤
خیلی کارتون درسته نگاه هوشمندانه وعملگرا
از بین موارد ذکر شده در ویدیو، افسردگی بعد از رسیدن به هدف در مورد من خیلی صادقه این باعث میشه من به هنگام مناسبتها واعیاد تا روز قبل از انها شاد باشم ودقیقا روز اصلی احساس غم ویاس میکنم.
مثل همیشه عالی بود. و فکر میکنم اینکه تجربه خودتون را هم گفتید صحبت هاتون را دلنشین تر کرد.
با این ویدئو ها شما حداقل در ذهن ما جاودانه شدید
خیلی خوب بود
من اون افسردگی انتخاب رشته را داشتم. خیلی برام جالب بود که اصلا یکی اینو فهمید که پیشرفت و رفتن از یک مقطعی به آینده یک غمی هم به دنبال داره. بیشتر فکر میکنم این اتفاق در زمان های تصمیم گیری میفته. من فکر میکنم ما بعد از تصمیم گیری های مهم دیگه آدم قبلی نیستیم مهمترین علتش هم به نظرم رنجی که انتخاب کردن به همراه داره. من در فرآیند انتخاب مسیر تحصیلی و شغلی زندگیم دچار این افسردگی شدم که باعث امتناع کردن از انتخاب و فرار از تصمیم گیری میشد. یه جوری انگار تا قبل از این انتخاب میتونستم خودم را در مشاغل مختلف ببینم و بعد از انتخاب من یک شغل داشتم.
من با مرگ سهمگین مادرم مواجه بوده ام اما دقیقن از همذات پنداری با ایشان گریزان بوده ام حتا با ویژگی های ارزشمند ایشان . هر روش و منشی که ایشان داشته برایم اکنون به صورتی است که هرگز تمایل به انجام آنها ندارم
خیلی خیلی مادرم را دوست دارم اما از زمان و طریقه ی رفتنش خیلی ناراضیم ،شاید گریزان بودن من از مشابهت با ایشان به این نارضایتی مربوط باشد
عموما مهمونی رو خواب میبینم که همگی در حال عیش و نوش هستند و من اضطراب این رو دارم که مهمونی داره تموم میشه و من نمیتونم کاری که دلم میخواد رو انجام بدم. پدرم هم تو مهمونی هست ولی نمیدونم که مرده و از دستش دادم(در حالی که از خیلیها میشنوم، وقتی خواب عزیز از دست رفتشون رو میبینن، در خواب از مرگش مطلعن و میدونن مرده) حالا میفهمم که، زندگی نکرده ترس اصلی من از مرگ هست، شاید ب همین خاطر رمان میخونم و داستان مینویسم. دکتر دوست دارم و امیدوارم تا قبل از 2026 ببینمت
💚🧡👌
عالی بود 💚💙
ممنونم ازتون
بی صبرانه منتظر حرفهای ایپکور
16:00
یه سال پیش یه مستند میدیدم که در مورد استراتژی های زنانه ((استراتیجیه المراه فی العلاقات قصیره المدی )) استراتژی های زنانه =>روابط کوتاه مدت (short term mating
از کتاب evolutionary psychology
دوین ام باس
رو روش بحث میکرد
عجیبه شما یذرش رو گفتین.
دکتر درمورد این کتاب و نظریات باس هم پادکست تصویر بسازید
برای من رنگ ریخته ی دیوار و نمود رنگ زیرین به تعداد هزاران بار و هزاران قسمت وجود دارد
مساله مهم برای من این است که علی رغم این که نمود رنگ های زیرین زیبا و خاطره انگیز هستند اما رنگ رویین را بیشتر ترجیح می دهم و بیشتر دوست دارم و رنگ های زیرین را فقط در حد یاد آوری دوست دارم
من بعد از فوت پدرم اينا رو تجربه كردم حتي مثل پدرم مدام خون دماغ ميشدم و فكر ميكردم مريضي پدرمو گرفتم و تمام حسرتم زندگي نكردم بود
شبی که پدرم فوت کرد فقط من کنارش بودم توی خونه ساعت یازده و نیم. از آخرین لیوان آبی که نوشید و نگاه تشکر آمیز و مهربونش انگار که همون روزاس که من شش هفت سالمه و روی دوشش داره منو میبره مدرسه تا به شماره افتادن نفس ها و لحظه آخر شل شدن بدنش همه رو شاهد بودم. وقتی کاملا بیحرکت شد انگار داشتم توی تاریخ به عقب میرفتم و خاطراتم رو پرنگ میکردم که از ذهنم پاک نشن. از دورترین شادترین فداکارانه ترین و... تا یکی دوشب قبل مرگش. گاهی وقتی هوا سرد و زمستونیه محل دفنش رو تو شب تجسم میکنم که یه جایی تاریک و سرد و خاموشِ و بعد خودم رو میبینم که مردم و دارن از خونه دورم میکنن و دیگه همه چیز تموم میشه. من خودم مجردم ولی یه برادر دارم که اعتیاد داره و خیلی حواس پرتِ بیشتر مواقع فکر میکنم وقتی من مردم خواهرانم حق اون رو به همین بهانه ازش میگیرن و کارتن خواب میشه. و اینکه خودمم به همین بهانه یه دخل و تصرفهایی تو داراییهاش کردم. خنده داره ولی به اینهمه کتاب صوتی به پادکستهایی که گوش ندادم و فرصت نشد درست بفهممشون هم فکر میکنم.
....الان یکسری اعمال بد یادم اومد که نه میشه گفت نه توجیه کرد نه هیچی که بدبخت شدم! امیدوارم یا جهنم دروغ باشه یا پودر بشم برم.
راستی آقای فانی من بعد مرگ پدر و مادرم یه کتابی پیدا کردم بنام سرنوشت روح از مایکل نیوتن که به برسی جهان پس از مرگ در قالب یکسری توضیحات و گزارش در حالت هیپنوتیزم و ارجاع به زمان مرگ و بعد از اون میپردازه ولی نمیدونم واقعا میشه بهش اعتماد کرد یا نه. اما نقش بسیار بزرگی در تسلی دادن و تحمل این مصیبت تو زندگی من داشت.
دکتر من یه رمان نوشتم یه رمان ۳۰۰ صفحه ای که ۱۲۰ صفحش بعنوان جلد یک فرستادم آمازون و جلد دومش رو تا ۲۷۰ مین صفحه نوشتم با اینکه میدونم چجوری باید تموم شه ولی تمومش نمیکنم نمیتونم
سبک خاصی تولید کردم ،
حتی برا کارای دیگه هم ایده دارم. ولی چرا نمینویسم چرا خشکم زده
از این نظر نگرانم که بعد ارائش تو بیوم نوشتم : یا سبک من میمیره یا بقیه مجبور میشن متفاوت بنویسن
نظر منم برای مرگ: فقط اون چند ثانیه و اون دقیقه مردن رو دوست ندارم(تنها چیزی که اذیتم میکنه). نه حسرتی، نه ترسی، نه نگرانی، از بعد مردن یا برای مردن ندارم.
اما واقعن سال هاست بعد از مواجهه با مرگ (از دست دادن مادر)،سعی کرده ام زندگی نزیسته نداشته باشم از این رو به هیچ عنوان به دنبال چشم و هم چشمی نبوده ام و واقعن سعی کرده ام خودم را زیست کنم
البته با موانع و محدودیت های زیادی مواجهه هستم و هنوز نتوانسته ام بخش قابل توجهی از خود واقعی ام را زیست کنم