قرینگی به من آرامش داد چون متوجه شدم وجود هر یک نفر واقعا اینقدر که هر یکنفر جدی می گیره، جدی نیست. هر چقدر هم هر یک زندگی سنگین و پر وزن باشه، به هر حال همون یک فرصته و باید قبولش کرد.
دكتر فاني عزيز، چقدر بخش چهارم را پربار و جالب تهيه كرده بوديد. جواب خيلي از سوالهايم را گرفتم و از لطف شما سپاسگزارم. برداشتي كه از صحبتها و توضيحات شما داشتم اين بود كه به نظر مي آيد موجودات به گونه اي آفريده شده اند كه ميل به جاودانگي در آنها از طريق بقاي نسل وجود دارد حتي اگر به قيمت مرگ آنها تمام شود همانطوري كه در مثال عنكبوت به آن اشاره كرديد. تنها انسان است كه به اين حس غريزي جاودانه شدن خود فكر ميكند و زواياي مختلف و نظريه هاي مختلف را در نظر ميگيرد و در نهايت در خودش اضطراب را توليد ميكند. يعني در اصل مرگ از بافت آرامش و آسايش و رهايي ست ولي انسان بواسطه تفكرش آن را در ذهنش تبديل به ترس و وحشت مي كند. در مورد مساله قرينگي، من هم در خودم حس خوبي را پيدا نكردم چون معتقدم من در زمان تولد از رشد و نمو هيچ ايده اي نداشتم ولي الان از وجود نابودي و تجزيه آگاهم. بنابراين من خودم را در يك قرينگي نمي بينم بنابراين مفهوم قرينگي مفهوم دقيقي نيست ولي در يك بعد بسيار وسيع تر مي تواند تا حدودي برايم تسلي بخش باشد. با اشتياق منتظر ادامه اين مباحث از طريق فايلهاي صوتي شما هستم.
منم باهاش موافقم و برام ارامبخشه، وبه نظرم مثال تست غذای خوشمزه خیلی بیانگر این موضوع نیست چون خب ما بعد از تست اون غذا هنوز حس داریم خاطره داریم، حافظ مون کار میکنه (یه مثل بیولوژیکیه) ولی اگه قرار باشه بعد از مرگ هیچکدوم ازینا نباشه خب چیزیو حس نمیکنیم که ناراحت یا ازار مون بده، غرق شدن در نیستی مطلق
مطلبی که درباره فاصله بین رابطه جنسی تا مرگ گفتین درباره موجوداتی مثل Turritopsis dohrnii که نامیرا هستن و نوع تکثیرشون هم جنسی و هم غیر جنسی هست چطور توجیه میشه؟
سلام سلام ایمان عزیز گرمای این مباحث و یادگیری ها کم نیست، اما گفته بودید بحث جغرافیای سیاسی رو هم ادامه میدید، مشتاقانه منتظر ادامه اون هم هستیم استاد👍🥂
حس میکنم این کامنت گذاشتن خودش میتونه بهمون حس گروه درمانی بده. گفته شده برای شناخت و روبهرو شدن با یک موضوع یک راه شناخت متضاد اونه، سیمون دوبوار در کتاب "همه میمیرند" از این تکنیک استفاده میکنه و دغدغههای ما رو با عینک نامیرایی نگاه میکنه،(اسپویل نمیشه داستان) و دانشی که به ما منتقل میشه حکم یک ابزار برای روبهرو شدن با هستونیستمون میتونه باشه. کتاب بسیار خوشخوانیست.
سلام دکتر عزیز جای شهادت تو مواجه با مرگ کجاست، عملا شهادت چطور تسلی میتونه باشه و چطور توجیه میشه. حال اینکه قاعدتا مرگ شهید ( مثل سرباز ) از دردناک ترین دردهاست. ممنون میشم نظر خودتون رو بفرمایین
آقای دکتر ممکنه در اینده با پیشرفت در زمینه ی ژنتیک ،پزشکی و ....به جایی برسیم که تعطیلاتمون فقط یه تابستون کوتاه نباشه بلکه آنقدر عمر کنیم که تعطیلاتمون شبیه اوقات فراغت یه کارمند بازنشسته بشه نه به تابستون کوتاه که یک بچه مدرسه ای تعطیله!یا اصن هیچ وقت تعطیلاتمون تموم نشه!مسلما اونموقع همچین مباحثی رو نداریم اما بحث های جدیدی گشوده میشن....
چرا از مرگ دائم در نفوری؟ ...به تو نزدیک تو پس دور دوری ..زمانی فکر کن در کار عالم ...ببین کز دور آدم تا بدین دم ...کیان بودند و این لحظه کجایند ...سراسر غرق دریای فنانیند ...کجا شد ادم و کو نوح و جرجیس ...کجاشد دانیال و شیت و جرجیس
پس از سالها مراقبت از بيماران در بيمارستانهااز زندگى آموخته ام كه هرگز تسلايى براى مرگ نيست. آنچه كه ما را به آرامش خواهد رساند تسليم و پذيرش مرگ است هرچند گاها نا جوانمردانه و بيرحم است.
موافقم . من هم فكر نمي كنم تسلايي براي مرگ وجود داشته باشد حتي پذيرشش هم تسلي بخش نيست و فقط باعث تغييراتي در نحوي زندگي كردن فعلي انسانها مي شود. يعني در اصل life style افراد تغيير ميكنه و سوالات وجودي همچنان پا بر جا ميمونه اينبار با اضطراب كنترل شده تر. ممنون زهره جان از اينكه تجربه مفيدتون را با ما به اشتراك گذاشتيد.
ولی دکتر جان اینکه ترس از مرگ حتی در همنشینی با عده ای همفکر هم آدمو ول نمیکنه این استدلال بس که آدمها موقتن و ممکنه ترکت کنن، یا اینکه کسی که تو بهش توجه داری توجهی بهت نداشته و اینکه اگر کسی به توجه داره تو توجهی بهش نداشته باشی ،گره زدن معنی زندگی به بقیه همچین هم تحفه ای نیست.
در مورد مبحث مرگ و بحران وجودی بیشتر به شخصی پرداخته می شود که قرار است روزی بمیرد ،اما به بازماندگان متوفی و بحران وجودی بازمانده ، چگونه باید رسیدگی شود منظورم حس نزدیک شدن به مرگ با گذر زمان نیست ،منظور من نیست شدن عزیزی در زندگی است که خود بحران های عمیق فکری برای باز ماندگان ایجاد می کند تا به حال همه نوع مرگی در مباحث و کتابها به یک چشم دیده شده اما به نظر من مرگ حاصل از دست تکامل و مرگ نا بهنگام حاصل از دست قاتل واقعن نمود و تاثیرات متفاوتی دارند تکامل چگونه می تواند مرگ نابهنگام و بر اساس اراده ی آزاد شخص قاتل را توجیه کند؟ بحث قرینگی هم برای من قابل تامل نیست من با حواس خود داده هایی را فراوری کرده ام که به هیچ طریق در پیش و پس زندگی وجود ندارند و فقط دقیقن در طی زنده بودن وجود دارند و دقیقن برای من مهم فقط همان فرآیند مابین ازل و ابد است چگونه می توانم فکر کنم لمس دستان عزیزان رفته چون در ازل وجود نداشته و در ابد هم نخواهد بود پس همه هیچ است؟ مرگ را شاید بهتر بتوانم فقط با نتپیدن قلب و عدم انتقال عصبی درک کنم ولی با هیچ تعریفی که تا به حال با آن مواجهه داشته ام نتوانسته ام درک کنم
مساله ی مهم برای من مرگ محتوم خودم نیست ،مساله مهم نیست شدن اطرافیانم هست درست است که خود متوفی چیزی را حس نمی کند اما من که نبود کوهی از وجود را حس می کنم در حالیکه به هیچ عنوان کاری از من ساخته نیست بحث فنا اصلن برای من قابل فهم نیست
شاید ترس مرگ با ترس از تنهایی گره خورده که در پشت ان واقعیت ناپدید شدن و از بین رفتن وجود دارد مسعله این هست باید پذیزفت که روزی به هیچ دلیلی به دنیا امدیم و با دلیل زندگی کردیم و به هیچ دلیلی خواهیم مرد ، چه ما و چه دیگران همه خواهیم مرد
من معتقدم چه هنر بمونه یا نمونه جاودانگی میاره یکم توضیح میدم فکر کنید انسان اولیه ای هستیم که نقاشی های خودمون رو روی سنگ میبینیم ولی از زمان گذشته تاحالا دست نخورده موندن و الان درحال مرگ هستیم . یه احساسی بهتون میگه آره درسته دارم میمیرم ولی این اثرم مونده و اون چون از جنس سیلیسه میمونه مثل کوزه هایی که از خاک ساخته میشدن و نصفشون از سیلیسه ولی چرا باید روش نقاشی میکشیدن . همون موندن رد پای بعد مرگ کلی بهمون تسلی میده حالا فکر کنید بازیگری در دوران ویلیام شکسپیر هستین هیچ لوازمی در دست نیست تا هنرتون رو ثبت کنه جز حافظه ی مردم تو حالت مرگ به خودتون میگید من یذره به گذر زمان غلبه کردم بنظر من هنر تسلی دهندس یا تو سینیتیک شیمیایی تجزیه ی کاغذ که از پلیمر سلولزه جزء واکنش های بسیار کند طبقه بندی میشه. و انسان ها این هارو میدیدن و به فکر کار هنری میفتادن تا کمی غلبه کنن بر زمان
محسن جان ، ممنون از اينكه نگاه خودت را از طريق مثال هايي كه آوردي واضح تر مطرح كردي. من هم فكر ميكنم خلق هنر در هر زمينه اي افكار و احساسات فرد را به گونه اي جاودان ميكند مثل آثار نويسندگان يا خلق موسيقي موسيقيدانان ولي اين در اصل ثبت حضور زمان است نه غلبه بر زمان . يعني گويا انسان متوجه مساله فاني بودن خود از طريق گذشت زمان ميشه و سعي ميكنه به گوش ديگران برسونه كه من با علم به فاني بودن توانايي هاي خودم رو نمايان كردم و تو اي انساني كه نظاره گر هنر من هستي چي براي مطرح كردن داري؟ تو چگونه به شيوه منحصر به فرد خودت ميتوني زمان را ثبت كني؟ پس نگاه كردن به هنر خودمان در لحظه مرگ شايد بتونه حس بهتري بما بده ولي شايد نتونه اون اضطراب از مرگ را از ما بگيره و به اصطلاح ما را تسلي بده. دوست دارم نظرت را در اين مورد بخونم. ممنون كه فرصت همصحبتي پيش آوردي.
@@tarakabiri1789 نیاز داره اون جایگاه رو تو دلت حس کنی فکر کن خلاقیتی داری مثل نویسندگی که یهو میزنه و کرونا میگیری . تو یه شب که فرصت داری چقدر مینویسی چجور مینویسی ؟ تو چی مینویسی ؟ چرا باید بنویسی ؟ زیاد مینویسی ولی زواید رو پاک میکنی جوری که تمام نوشته هات میشن روابط علت و معلولی تو گوشیت مینویسی تو دسترس ترین چیزت چرا مینویسی چون میخوای به زمان کمی که مونده غلبه کنی . این از زمان و از نگاه دیگر چرا مینویسی میخوام بعد مرگم خورشید طلوع نکنه . چون میخوای جاودانه شی تو هنرتو اگر بازیگر دوره ی شکسپیر باشی به هوا پرت میکنی با تمام سعی خودت . با تمام خودت که اونی باشی ک از یاد نره
آقای دکتر من کاملن با شما موافقم که بین عنکبوت و انسان فاصله ی زیادی وجود نداره چند ساله که کامل به این قضیه رسیدم مخصوصن از زمانی که کتاب مسخ کافکا رو خوندم تونستم کاملن خودم رو جای سوسک و گربه و درخت و یک تیکه سنگ قرار بدم بعد با خودم فکر کردم قوانین ما انسانها ،موسیقی و هنر ما و ارزشمند ترین نوشته ها و دستاورد های انسانی در جامعه ی گربه ها و یا درخت ها و یا از دیدگاه غازها چقدر می تونه معتبر و ارزشمند باشه و کم کم خودم به این نتیجه رسیدم تمام اشرف مخلوقات بودن ما فقط یک قرار داد خوشاینده که خودمون با خودمون منعقد کردیم و گربه ها و گنجشک ها اصلن اهمیتی به این اعتبار ساختگی ما نمی دهند و عنکبوت ها از ساخت هواپیما و سفینه و آسمان خراش توسط ما غره نیستند
درود بر شما آقای دکتر فانی عزیز سپاس فراوان..........موفق باشید 💚🙏👍👌👏🤌✌⚘🌷🌹🌺💐
عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی عالی وای چقدر عالی ، فوقالعاده عالی
هر قسمت یک کلاس مفید و در مجموع مدرسه ای به وسعت زندگی برای فارسی زبانان
چقدر این بحث جالبه. تشابهی که بین مرگ و لذت جنسی هست اینه که هر دو خیلی سریع اتفاق می آفتن در واقع میشه گفت بعد مرگ هم آرامش رو تجربه میکنیم.
.
سپاس فراوان، ممنون از وقتی که میذارید،شاد باشید
قرینگی به من آرامش داد چون متوجه شدم وجود هر یک نفر واقعا اینقدر که هر یکنفر جدی می گیره، جدی نیست. هر چقدر هم هر یک زندگی سنگین و پر وزن باشه، به هر حال همون یک فرصته و باید قبولش کرد.
❤❤❤
دکتر جان دوست داریم مشتاق ادامه ی کتاب هستیم😍🌹❤️
فوق العاده خوب تهیه شده بود متشکرم
با اپیکور موافقم
واقعا حیرت آور بود
تشکر عالی 😇🤗
دكتر فاني عزيز،
چقدر بخش چهارم را پربار و جالب تهيه كرده بوديد. جواب خيلي از سوالهايم را گرفتم و از لطف شما سپاسگزارم.
برداشتي كه از صحبتها و توضيحات شما داشتم اين بود كه به نظر مي آيد موجودات به گونه اي آفريده شده اند كه ميل به جاودانگي در آنها از طريق بقاي نسل وجود دارد حتي اگر به قيمت مرگ آنها تمام شود همانطوري كه در مثال عنكبوت به آن اشاره كرديد. تنها انسان است كه به اين حس غريزي جاودانه شدن خود فكر ميكند و زواياي مختلف و نظريه هاي مختلف را در نظر ميگيرد و در نهايت در خودش اضطراب را توليد ميكند. يعني در اصل مرگ از بافت آرامش و آسايش و رهايي ست ولي انسان بواسطه تفكرش آن را در ذهنش تبديل به ترس و وحشت مي كند.
در مورد مساله قرينگي، من هم در خودم حس خوبي را پيدا نكردم چون معتقدم من در زمان تولد از رشد و نمو هيچ ايده اي نداشتم ولي الان از وجود نابودي و تجزيه آگاهم. بنابراين من خودم را در يك قرينگي نمي بينم بنابراين مفهوم قرينگي مفهوم دقيقي نيست ولي در يك بعد بسيار وسيع تر مي تواند تا حدودي برايم تسلي بخش باشد.
با اشتياق منتظر ادامه اين مباحث از طريق فايلهاي صوتي شما هستم.
منم باهاش موافقم و برام ارامبخشه، وبه نظرم مثال تست غذای خوشمزه خیلی بیانگر این موضوع نیست چون خب ما بعد از تست اون غذا هنوز حس داریم خاطره داریم، حافظ مون کار میکنه (یه مثل بیولوژیکیه) ولی اگه قرار باشه بعد از مرگ هیچکدوم ازینا نباشه خب چیزیو حس نمیکنیم که ناراحت یا ازار مون بده، غرق شدن در نیستی مطلق
باید دوباره این کتاب رو ببینم خیلی باحال بود
مطلبی که درباره فاصله بین رابطه جنسی تا مرگ گفتین درباره موجوداتی مثل Turritopsis dohrnii که نامیرا هستن و نوع تکثیرشون هم جنسی و هم غیر جنسی هست چطور توجیه میشه؟
سلام سلام ایمان عزیز
گرمای این مباحث و یادگیری ها کم نیست، اما گفته بودید بحث جغرافیای سیاسی رو هم ادامه میدید، مشتاقانه منتظر ادامه اون هم هستیم استاد👍🥂
حس میکنم این کامنت گذاشتن خودش میتونه بهمون حس گروه درمانی بده.
گفته شده برای شناخت و روبهرو شدن با یک موضوع یک راه شناخت متضاد اونه، سیمون دوبوار در کتاب "همه میمیرند" از این تکنیک استفاده میکنه و دغدغههای ما رو با عینک نامیرایی نگاه میکنه،(اسپویل نمیشه داستان) و دانشی که به ما منتقل میشه حکم یک ابزار برای روبهرو شدن با هستونیستمون میتونه باشه.
کتاب بسیار خوشخوانیست.
من هم با برداشت شما موافقم. چقدر خوب و مفيده اين همصحبتي ها و ممنون از اينكه كتابي رو كه دوست داشتيد معرفي كرديد.
سلام دکتر عزیز
جای شهادت تو مواجه با مرگ کجاست، عملا شهادت چطور تسلی میتونه باشه و چطور توجیه میشه.
حال اینکه قاعدتا مرگ شهید ( مثل سرباز ) از دردناک ترین دردهاست.
ممنون میشم نظر خودتون رو بفرمایین
این اسما رو ما میزاریم ،شهادت یا ... اونم چون خودمون رو خیلی تحویل گرفتیم. برای طبیعت انسان یا مورچه فرقی نمیکنه
سوال جالبی است که کتاب انکار مرگ از ارنست بکر تا حدی به آن پرداخته
سر که نه در راه عزیزان بود / بار گرانیست کشیدن به دوش « در ارتباط با عنکبوت بیوه ی سیاه »
آقای دکتر ممکنه در اینده با پیشرفت در زمینه ی ژنتیک ،پزشکی و ....به جایی برسیم که تعطیلاتمون فقط یه تابستون کوتاه نباشه بلکه آنقدر عمر کنیم که تعطیلاتمون شبیه اوقات فراغت یه کارمند بازنشسته بشه نه به تابستون کوتاه که یک بچه مدرسه ای تعطیله!یا اصن هیچ وقت تعطیلاتمون تموم نشه!مسلما اونموقع همچین مباحثی رو نداریم اما بحث های جدیدی گشوده میشن....
چرا از مرگ دائم در نفوری؟ ...به تو نزدیک تو پس دور دوری ..زمانی فکر کن در کار عالم ...ببین کز دور آدم تا بدین دم ...کیان بودند و این لحظه کجایند ...سراسر غرق دریای فنانیند ...کجا شد ادم و کو نوح و جرجیس ...کجاشد دانیال و شیت و جرجیس
پس از سالها مراقبت از بيماران در بيمارستانهااز زندگى آموخته ام كه هرگز تسلايى براى مرگ نيست. آنچه كه ما را به آرامش خواهد رساند تسليم و پذيرش مرگ است هرچند گاها نا جوانمردانه و بيرحم است.
موافقم . من هم فكر نمي كنم تسلايي براي مرگ وجود داشته باشد حتي پذيرشش هم تسلي بخش نيست و فقط باعث تغييراتي در نحوي زندگي كردن فعلي انسانها مي شود. يعني در اصل life style افراد تغيير ميكنه و سوالات وجودي همچنان پا بر جا ميمونه اينبار با اضطراب كنترل شده تر.
ممنون زهره جان از اينكه تجربه مفيدتون را با ما به اشتراك گذاشتيد.
ولی دکتر جان اینکه ترس از مرگ حتی در همنشینی با عده ای همفکر هم آدمو ول نمیکنه این استدلال بس که آدمها موقتن و ممکنه ترکت کنن، یا اینکه کسی که تو بهش توجه داری توجهی بهت نداشته و اینکه اگر کسی به توجه داره تو توجهی بهش نداشته باشی ،گره زدن معنی زندگی به بقیه همچین هم تحفه ای نیست.
در مورد مبحث مرگ و بحران وجودی بیشتر به شخصی پرداخته می شود که قرار است روزی بمیرد ،اما به بازماندگان متوفی و بحران وجودی بازمانده ، چگونه باید رسیدگی شود
منظورم حس نزدیک شدن به مرگ با گذر زمان نیست ،منظور من نیست شدن عزیزی در زندگی است که خود بحران های عمیق فکری برای باز ماندگان ایجاد می کند
تا به حال همه نوع مرگی در مباحث و کتابها به یک چشم دیده شده
اما به نظر من مرگ حاصل از دست تکامل و مرگ نا بهنگام حاصل از دست قاتل واقعن نمود و تاثیرات متفاوتی دارند
تکامل چگونه می تواند مرگ نابهنگام و بر اساس اراده ی آزاد شخص قاتل را توجیه کند؟
بحث قرینگی هم برای من قابل تامل نیست
من با حواس خود داده هایی را فراوری کرده ام که به هیچ طریق در پیش و پس زندگی وجود ندارند و فقط دقیقن در طی زنده بودن وجود دارند و دقیقن برای من مهم فقط همان فرآیند مابین ازل و ابد است
چگونه می توانم فکر کنم لمس دستان عزیزان رفته چون در ازل وجود نداشته و در ابد هم نخواهد بود پس همه هیچ است؟
مرگ را شاید بهتر بتوانم فقط با نتپیدن قلب و عدم انتقال عصبی درک کنم ولی با هیچ تعریفی که تا به حال با آن مواجهه داشته ام نتوانسته ام
درک کنم
راستى مرگ بزرگترين استاد ماست. از مرگ مى اموزيم كه چگونه زندگى را تجربه كنيم.
مساله ی مهم برای من مرگ محتوم خودم نیست ،مساله مهم نیست شدن اطرافیانم هست
درست است که خود متوفی چیزی را حس نمی کند اما من که نبود کوهی از وجود را حس می کنم در حالیکه به هیچ عنوان کاری از من ساخته نیست
بحث فنا اصلن برای من قابل فهم نیست
شاید ترس مرگ با ترس از تنهایی گره خورده که در پشت ان واقعیت ناپدید شدن و از بین رفتن وجود دارد
مسعله این هست باید پذیزفت که روزی به هیچ دلیلی به دنیا امدیم و با دلیل زندگی کردیم و به هیچ دلیلی خواهیم مرد ، چه ما و چه دیگران همه خواهیم مرد
من معتقدم چه هنر بمونه یا نمونه جاودانگی میاره
یکم توضیح میدم
فکر کنید انسان اولیه ای هستیم که نقاشی های خودمون رو روی سنگ میبینیم ولی از زمان گذشته تاحالا دست نخورده موندن و الان درحال مرگ هستیم . یه احساسی بهتون میگه آره درسته دارم میمیرم ولی این اثرم مونده
و اون چون از جنس سیلیسه میمونه مثل کوزه هایی که از خاک ساخته میشدن و نصفشون از سیلیسه ولی چرا باید روش نقاشی میکشیدن . همون موندن رد پای بعد مرگ کلی بهمون تسلی میده
حالا فکر کنید بازیگری در دوران ویلیام شکسپیر هستین هیچ لوازمی در دست نیست تا هنرتون رو ثبت کنه جز حافظه ی مردم
تو حالت مرگ به خودتون میگید من یذره به گذر زمان غلبه کردم
بنظر من هنر تسلی دهندس
یا تو سینیتیک شیمیایی تجزیه ی کاغذ که از پلیمر سلولزه جزء واکنش های بسیار کند طبقه بندی میشه.
و انسان ها این هارو میدیدن و به فکر کار هنری میفتادن تا کمی غلبه کنن بر زمان
محسن جان ، ممنون از اينكه نگاه خودت را از طريق مثال هايي كه آوردي واضح تر مطرح كردي.
من هم فكر ميكنم خلق هنر در هر زمينه اي افكار و احساسات فرد را به گونه اي جاودان ميكند مثل آثار نويسندگان يا خلق موسيقي موسيقيدانان ولي اين در اصل ثبت حضور زمان است نه غلبه بر زمان .
يعني گويا انسان متوجه مساله فاني بودن خود از طريق گذشت زمان ميشه و سعي ميكنه به گوش ديگران برسونه كه من با علم به فاني بودن توانايي هاي خودم رو نمايان كردم و تو اي انساني كه نظاره گر هنر من هستي چي براي مطرح كردن داري؟ تو چگونه به شيوه منحصر به فرد خودت ميتوني زمان را ثبت كني؟
پس نگاه كردن به هنر خودمان در لحظه مرگ شايد بتونه حس بهتري بما بده ولي شايد نتونه اون اضطراب از مرگ را از ما بگيره و به اصطلاح ما را تسلي بده.
دوست دارم نظرت را در اين مورد بخونم. ممنون كه فرصت همصحبتي پيش آوردي.
@@tarakabiri1789 نیاز داره اون جایگاه رو تو دلت حس کنی
فکر کن خلاقیتی داری مثل نویسندگی که یهو میزنه و کرونا میگیری . تو یه شب که فرصت داری چقدر مینویسی چجور مینویسی ؟ تو چی مینویسی ؟ چرا باید بنویسی ؟
زیاد مینویسی ولی زواید رو پاک میکنی جوری که تمام نوشته هات میشن روابط علت و معلولی
تو گوشیت مینویسی تو دسترس ترین چیزت
چرا مینویسی
چون میخوای به زمان کمی که مونده غلبه کنی .
این از زمان
و از نگاه دیگر چرا مینویسی میخوام بعد مرگم خورشید طلوع نکنه . چون میخوای جاودانه شی
تو هنرتو اگر بازیگر دوره ی شکسپیر باشی به هوا پرت میکنی با تمام سعی خودت . با تمام خودت که اونی باشی ک از یاد نره
آقای دکتر من کاملن با شما موافقم که بین عنکبوت و انسان فاصله ی زیادی وجود نداره
چند ساله که کامل به این قضیه رسیدم
مخصوصن از زمانی که کتاب مسخ کافکا رو خوندم تونستم کاملن خودم رو جای سوسک و گربه و درخت و یک تیکه سنگ قرار بدم
بعد با خودم فکر کردم قوانین ما انسانها ،موسیقی و هنر ما و ارزشمند ترین نوشته ها و دستاورد های انسانی در جامعه ی گربه ها و یا درخت ها و یا از دیدگاه غازها چقدر می تونه معتبر و ارزشمند باشه
و کم کم خودم به این نتیجه رسیدم تمام اشرف مخلوقات بودن ما فقط یک قرار داد خوشاینده که خودمون با خودمون منعقد کردیم و گربه ها و گنجشک ها اصلن اهمیتی به این اعتبار ساختگی ما نمی دهند و عنکبوت ها از ساخت هواپیما و سفینه و آسمان خراش توسط ما غره نیستند