پرواز با خورشـــید🌅 شاعر: زنده یاد

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 8 сен 2024
  • بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز، بنشینم و از عشق سرودی بسرایم.
    آنگاه، به صد شوق، چو مرغان سبکبال،پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم
    خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق، آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز
    سیمرغ طلایی پرو بالی ست که ــ چون من ــ از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز
    پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست، پرواز به آنجا که سرود است و سرورست.
    آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح، رویای شرابی ست که در جام بلور است.
    آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب، از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است،
    آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد، چشمم به تماشا و تمنای تو باز است!
    من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است .راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
    هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید، چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم!
    او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست.
    او یک سرآسوده به بالین ننهادست، من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست.
    ما هردو ، در این صبح طربناک بهاری، از خلوت و خاموشی شب ، پا به فراریم
    ما هر دو ، در آغوش پر از مهر طبیعت با دیده جان ، محو تماشای بهاریم.
    ما ، آتش افتاده به نیزار ملالیم، ما عاشق نوریم و سروریم و صفاییم ،
    بگذار که سرمست و غزل خوان من و خورشید،بالی بگشاییم و به سوی تو بیاییم
    #فریدون_مشیری
    #دکلمه_شعر_و_طبیعت

Комментарии •