حکایت شوکه کننده بهلول و لاف زنی دانشمند مصری! | قصه‌های بهلول | داستان فارسی

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 23 ноя 2024

Комментарии • 6

  • @NasimGhasemi-i8t
    @NasimGhasemi-i8t 6 дней назад

    ❤❤❤❤❤🎉🎉🎉🎉🎉🎉

  • @SiroosShykhan
    @SiroosShykhan 6 дней назад +1

    سلام جونی😁😉

  • @حسین-ت8خ6ي
    @حسین-ت8خ6ي 16 дней назад

    بنازم بهلول کبیرو

  • @زهراعباسی-ك3غ
    @زهراعباسی-ك3غ 19 дней назад +1

    نام بهلول ماندگار

  • @miladghorbani4643
    @miladghorbani4643 23 часа назад +1

    یک روزی منجیمی یونانی وارد دربا ی هارون الرشید شد شخصی فورا احوال را به بهلول رسانید گفت در درباری هارون الرشید منجمی آمده است بهلول گفت باشد یکبار بروم به بینم .بهلول داخل در بار شد دیدکه منجیم گوشه ای نشسته بهلول نزدیک منجیم شد و گفت به بخشید شما چه کاره اید منجیم دید که یک شخصی با لباس های کهنه‌ و پار از سوال می کند قهر شده منجیم گفت منجیم هستم بهلول گفت یعنی چه گفت ستاره شناسم بهلول گفت ستاره‌ها را می شناسی گفت بلی بهلول گفت پیسر همسایه تان چه نام دارد منجیم گفت نمی دانم گفت درصورتیکه نام پسر همسایه ات را نمی دان چگونه‌ از شناخت ستاره‌ها حرف می زنی

    • @miladghorbani4643
      @miladghorbani4643 17 часов назад

      یکروز ی بهلول داخل یک کوچه نشسته بود ناگهان هاروالرشید از آن کوچه‌ عبور می کرد . خطاب‌ به ۹بهلول گفت بیا تا حمام رویم باهم حمام کنیم بهلول قبول کرد درطول راه از بهلول هارون‌الرشید پر سید .آیا من غلام باشم چند دینار می ارزم بهلول گفت‌ پنجاه دینار می ارزی هارون‌الرشید گفت ای دیوانه بهلول من همین دستار ی سرم را پنجاه‌ دینار خريده ام بهلول گفت من ام همان دستار سرت پنجاه دینار گفتم خودت ارزشی نداری.