chavoshi - چاووشی - شعر خوانی زنده یاد مهدی اخوان ثالث

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 15 авг 2011
  • چاووشی، از دفتر زمستان، فروردین ماه ۱۳۳۵، تهران
    ..................................................................
    بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند
    گرفته کولبار زاد ره بر دوش
    فشرده چوبدست خیزران در مشت
    گهی پر گوی و گه خاموش
    در آن مهگون فضای خلوت افشانگیشان راه می پویند
    ما هم راه خود را می کنیم آغاز
    سه ره پیداست
    نوشته بر سر هر یک به سنگ اندر
    حدیقی که ش نمی خوانی بر آن دیگر
    نخستین : راه نوش و راحت و شادی
    به ننگ آغشته ، اما رو به شهر و باغ و آبادی
    دودیگر : راه نیمش ننگ ، نیمش نام
    اگر سر بر کنی غوغا ، و گر دم در کشی آرام
    سه دیگر : راه بی برگشت ، بی فرجام
    من اینجا بس دلم تنگ است
    و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
    بیا ره توشه برداریم
    قدم در راه بی برگشت بگذاریم
    ببینیم آسمان هر کجا ایا همین رنگ است ؟
    تو دانی کاین سفر هرگز به سوی آسمانها نیست
    سوی بهرام ، این جاوید خون آشام
    سوی ناهید ، این بد بیوه گرگ قحبه ی بی غم
    کی می زد جام شومش را به جام حافظ و خیام
    و می رقصید دست افشان و پاکوبان بسان دختر کولی
    و اکنون می زند با ساغر مک نیس یا نیما
    و فردا نیز خواهد زد به جام هر که بعد از ما
    سوی اینها و آنها نیست
    به سوی پهندشت بی خداوندی ست
    که با هر جنبش نبضم
    هزاران اخترش پژمرده و پر پر به خاک افتند
    بهل کاین آسمان پاک
    چرا گاه کسانی چون مسیح و دیگران باشد
    که زشتانی چو من هرگز ندانند و ندانستند کآن خوبان
    پدرشان کیست ؟
    و یا سود و ثمرشان چیست ؟
    بیا ره توشه برداریم
    قدم در راه بگذاریم
    به سوی سرزمینهایی که دیدارش
    بسان شعله ی آتش
    دواند در رگم خون نشیط زنده ی بیدار
    نه این خونی که دارم ، پیر و سرد و تیره و بیمار
    چو کرم نیمه جانی بی سر و بی دم
    که از دهلیز نقب آسای زهر اندود رگهایم
    کشاند خویشتن را ، همچو مستان دست بر دیوار
    به سوی قلب من ، این غرفه ی با پرده های تار
    و می پرسد ، صدایش ناله ای بی نور
  • ВидеоклипыВидеоклипы

Комментарии • 8

  • @kamranirandoost
    @kamranirandoost  13 лет назад +3

    بیا ای خسته خاطر دوست !
    ای مانند من دلکنده و غمگین
    من اینجا بس دلم تنگ است
    بیا ره توشه برداریم
    قدم در راه بی فرجام بگذاریم

  • @avesta72
    @avesta72 12 лет назад +2

    اخوان ثالث بیانی‌ دلنشین در پهنهٔ و گسترهٔ دورهٔ نوین سروده‌های پارسی‌ داشت، که آن سبکی بر گزیده، روان و ژرف در دمانهای دگرگون شدهٔ سرشت و خوی انسانی‌ و همبودگاه ( اجتماعی) بود که در پیکری نرم و هم زمان گزنده و اندیشه بر انگیز بیان می‌‌شد، کمبود گرامی‌ ثالث هرگز دوباره سازی نخواهد شد. یادش گرامی‌ و روانش شاد با د.

  • @kamranirandoost
    @kamranirandoost  13 лет назад +2

    بیا ره توشه برداریم
    قدم در راه بگذاریم
    کجا ؟ هر جا که پیش اید
    بدانجایی که می گویند خورشید غروب ما
    زند بر پرده ی شبگیرشان تصویر
    بدان دستش گرفته رایتی زربفت و گوید : زود
    وزین دستش فتاده مشعلی خاموش و نالد دیر
    کجا ؟ هر جا که پیش اید
    به آنجایی که می گویند
    چوگل روییده شهری روشن از دریای تر دامان
    و در آن چشمه هایی هست
    که دایم روید و روید گل و برگ بلورین بال شعر از آن
    و می نوشد از آن مردی که می گوید
    چرا بر خویشتن هموار باید کرد رنج آبیاری کردن باغی
    کز آن گل کاغذین روید ؟

  • @kamranirandoost
    @kamranirandoost  13 лет назад +3

    کسی اینجاست ؟
    هلا ! من با شمایم ، های ! ... می پرسم کسی اینجاست ؟
    کسی اینجا پیام آورد ؟
    نگاهی ، یا که لبخندی ؟
    فشار گرم دست دوست مانندی ؟
    و می بیند صدایی نیست ، نور آشنایی نیست
    حتی از نگاه مرده ای هم رد پایی نیست
    صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ
    ملول و با سحر نزدیک و دستش گرم کار مرگ
    وز آن سو می رود بیرون ، به سوی غرفه ای دیگر
    به امیدی که نوشد از هوای تازه ی آزاد

  • @kamranirandoost
    @kamranirandoost  13 лет назад

    به سوی سبزه زارانی که نه کس کشته ، ندروده
    به سوی سرزمینهایی که در آن هر چه بینی بکر و دوشیزه ست
    و نقش رنگ و رویش هم بدین سان از ازل بوده
    که چونین پک و پکیزه ست
    به سوی آفتاب شاد صحرایی
    که نگذارد تهی از خون گرم خویشتن جایی
    و ما بر بیکران سبز و مخمل گونه ی دریا
    می اندازیم زورقهای خود را چون کل بادام
    و مرغان سپید بادبانها را می آموزیم
    که باد شرطه را آغوش بگشایند
    و می رانیم گاهی تند ، گاه آرام

  • @kamranirandoost
    @kamranirandoost  13 лет назад +1

    به آنجایی که می گویند روزی دختری بوده ست
    که مرگش نیز چون مرگ تاراس بولبا
    نه چون مرگ من و تو ، مرگ پاک دیگری بوده ست
    کجا ؟ هر جا که اینجا نیست
    من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم
    ز سیلی زن ، ز سیلی خور
    وزین تصویر بر دیوار ترسانم
    درین تصویر
    عمر با تازیانه ی شوم و بی رحم خشایرشا
    زند دیوانه وار ، اما نه بر دریا
    به گرده ی من ، به رگهای فسرده ی من
    به زنده ی تو ، به مرده ی من
    بیا تا راه بسپاریم

  • @kamranirandoost
    @kamranirandoost  13 лет назад +1

    ولی آنجا حدیث بنگ و افیون است - از اعطای درویشی که می خواند
    جهان پیر است و بی بنیاد ، ازین فرهادکش فریاد
    وز آنجا می رود بیرون ، به سوی جمله ساحلها
    پس از گشتی کسالت بار
    بدان سان باز می پرسد سر اندر غرفه ی با پرده های تار
    کسی اینجاست ؟
    و می بیند همان شمع و همان نجواست
    که می گویند بمان اینجا ؟
    که پرسی همچو آن پیر به درد آلوده ی مهجور
    خدایا به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟

  • @kamranirandoost
    @kamranirandoost  13 лет назад +2

    بیا ای خسته خاطر دوست !
    ای مانند من دلکنده و غمگین
    من اینجا بس دلم تنگ است
    بیا ره توشه برداریم
    قدم در راه بی فرجام بگذاریم