شرح مثنوی , دفتر نخست جلسه اول - دکترعبدالکریم سروش

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 28 ноя 2024

Комментарии • 30

  • @Marjanstic
    @Marjanstic 6 лет назад +5

    ممنون از استاد سروش که چه زیبا با استفاده از مثنوی درسهای زندگی و آدمیت به ما می‌دهند.

    • @mohammadmohammadi169
      @mohammadmohammadi169 4 года назад

      یه لینک جالب با موضوع منطق و فلسفه
      .
      ruclips.net/video/-OwUMjdRQCc/видео.html

  • @alirezzza
    @alirezzza 27 дней назад

    لذت بردم❤❤❤

  • @sriyan8132
    @sriyan8132 Год назад

    چقدر خوب هستن اقای عبدالکریم سروش واقعا ❤

  • @saghazadeh4581
    @saghazadeh4581 2 года назад +1

    عالی عالی تر از عالی خود استاد جزیره مثنوی هستند
    کاش من دانه ای باشم از برای مرغابی بحر

  • @ShahrokhAkbari-ob7kw
    @ShahrokhAkbari-ob7kw Год назад

    بسیار استفاده کردیم. سپاس

  • @behroozrezai6651
    @behroozrezai6651 5 лет назад +2

    چقدر با احساس و زیبا خوندین استاد

    • @mohammadmohammadi169
      @mohammadmohammadi169 4 года назад

      یه لینک جالب با موضوع منطق و فلسفه
      .
      ruclips.net/video/-OwUMjdRQCc/видео.html

  • @user-pv8zo4xv9e
    @user-pv8zo4xv9e 4 года назад +2

    واقعا مستحق ثنای/اتفاقا برحق دلای

  • @solgi.
    @solgi. Год назад

    جناب آقای سروش عزیز
    باور بفرمایید دُر و گوهر از زبان شما، از کلام شما می‌جوشد و میخروشد . خدایت حفظ کند.
    ارادتمند شما سُلگی نهاوندی

  • @Mirwais_sediqi
    @Mirwais_sediqi 2 года назад +1

    عالی

  • @christina00087
    @christina00087 2 года назад +2

    حقا که این افغانستان چه شخصیت های علمی، عرفانی و دانشمندانی دارد که امروز جهان در مقابل شان سر تعظیم فرود میاورند، این مولانا جلال الدین محمد بلخی ما شهد کلام کشورهای همسایه و جهان است، واقعا وقتی به شخصیت های بزرگ کشورم نگاه میکنم به افغانستانی بودنم میبالم

    • @sriyan8132
      @sriyan8132 Год назад

      افغان ؟😂

    • @HirmandHassas
      @HirmandHassas 5 месяцев назад

      همه اینها ایالات و ولایات ایران بوده اند امروز نام افغانستان داره که کلا این اسم یک اسم کوتاه مدته درآنروز مرو و بلغ جزو امپراطوری خوارزمشاهیان بود و ایران بود

  • @history1573
    @history1573 4 года назад +1

    خیلی دیر سر مطلب اصلی میروند،کمی جمع و جورتر لطفا.حاشه رانی زیاد است

  • @erfansarabi979
    @erfansarabi979 Год назад +1

    عاليه اين مرد. بهتر از ايشون كسي نميتونه مولانا رو ب ما بشناسه❤

  • @mahu1203
    @mahu1203 4 года назад +2

    تولد من هم ۲ اریبهشت هست :) ...

    • @mohammadmohammadi169
      @mohammadmohammadi169 4 года назад

      یه لینک جالب با موضوع منطق و فلسفه
      .
      ruclips.net/video/-OwUMjdRQCc/видео.html

  • @globalcitizen952
    @globalcitizen952 Год назад +1

    علی و مولوی دو مکتب کاملاً مختلف است، مولوی والاتر از همه است، چون سراپا عشق و محبت است، و هیچگاه دستانش با خون انسانی آلوده نشده بود

    • @پارساکریمی-ي8ص
      @پارساکریمی-ي8ص Год назад +2

      اگر علی هم انسان کامل و درستی نبود مولوی بهش ابراز ارادت نمیکرد.

    • @golyass-n5b
      @golyass-n5b Месяц назад

      هم علم نداری هم از زبان شیطان حرف میزنی

    • @JafarJafar-eh2gn
      @JafarJafar-eh2gn 16 дней назад

      علی علیه السلام غیرقابل مقایسه بایک شاعرمولوی وعرفای دیگریک بنداتکشت امام علی نمیشن

  • @pooyajamshidi3679
    @pooyajamshidi3679 Год назад

    از علی آموز اخلاص عمل
    شیر حق را دان مطهر از دغل
    در غزا بر پهلوانی دست یافت
    زود شمشیری بر آورد و شتافت
    او خدو انداخت در روی علی
    افتخار هر نبی و هر ولی
    آن خدو زد بر رخی که روی ماه
    سجده آرد پیش او در سجده‌گاه
    در زمان انداخت شمشیر آن علی
    کرد او اندر غزااش کاهلی
    گشت حیران آن مبارز زین عمل
    وز نمودن عفو و رحمت بی‌محل
    گفت بر من تیغ تیز افراشتی
    از چه افکندی مرا بگذاشتی
    آن چه دیدی بهتر از پیکار من
    تا شدی تو سست در اشکار من
    آن چه دیدی که چنین خشمت نشست
    تا چنان برقی نمود و باز جست
    آن چه دیدی که مرا زان عکس دید
    در دل و جان شعله‌ای آمد پدید
    آن چه دیدی برتر از کون و مکان
    که به از جان بود و بخشیدیم جان
    در شجاعت شیر ربانیستی
    در مروت خود که داند کیستی
    در مروت ابر موسیی به تیه
    کآمد از وی خوان و نان بی‌شبیه
    ابرها گندم دهد کان را بجهد
    پخته و شیرین کند مردم چو شهد
    ابر موسی پر رحمت بر گشاد
    پخته و شیرین بی زحمت بداد
    از برای پخته‌خواران کرم
    رحمتش افراخت در عالم علم
    تا چهل سال آن وظیفه و آن عطا
    کم نشد یک روز زان اهل رجا
    تا هم ایشان از خسیسی خاستند
    گندنا و تره و خس خواستند
    امت احمد که هستید از کرام
    تا قیامت هست باقی آن طعام
    چون ابیت عند ربی فاش شد
    یطعم و یسقی کنایت ز آش شد
    هیچ بی‌تاویل این را در پذیر
    تا در آید در گلو چون شهد و شیر
    زانک تاویلست وا داد عطا
    چونک بیند آن حقیقت را خطا
    آن خطا دیدن ز ضعف عقل اوست
    عقل کل مغزست و عقل جزو پوست
    خویش را تاویل کن نه اخبار را
    مغز را بد گوی نه گلزار را
    ای علی که جمله عقل و دیده‌ای
    شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای
    تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
    آب علمت خاک ما را پاک کرد
    بازگو دانم که این اسرار هوست
    زانک بی شمشیر کشتن کار اوست
    صانع بی آلت و بی جارحه
    واهب این هدیه‌های رابحه
    صد هزاران می چشاند هوش را
    که خبر نبود دو چشم و گوش را
    باز گو ای باز عرش خوش‌شکار
    تا چه دیدی این زمان از کردگار
    چشم تو ادراک غیب آموخته
    چشمهای حاضران بر دوخته
    آن یکی ماهی همی‌بیند عیان
    وان یکی تاریک می‌بیند جهان
    وان یکی سه ماه می‌بیند بهم
    این سه کس بنشسته یک موضع نعم
    چشم هر سه باز و گوش هر سه تیز
    در تو آویزان و از من در گریز
    سحر عین است این عجب لطف خفیست
    بر تو نقش گرگ و بر من یوسفیست
    عالم ار هجده هزارست و فزون
    هر نظر را نیست این هجده زبون
    راز بگشا ای علی مرتضی
    ای پس سؤ القضا حسن القضا
    یا تو واگو آنچ عقلت یافتست
    یا بگویم آنچ برمن تافتست
    از تو بر من تافت چون داری نهان
    می‌فشانی نور چون مه بی زبان
    لیک اگر در گفت آید قرص ماه
    شب روان را زودتر آرد به راه
    از غلط ایمن شوند و از ذهول
    بانگ مه غالب شود بر بانگ غول
    ماه بی گفتن چو باشد رهنما
    چون بگوید شد ضیا اندر ضیا
    چون تو بابی آن مدینهٔ علم را
    چون شعاعی آفتاب حلم را
    باز باش ای باب بر جویای باب
    تا رسد از تو قشور اندر لباب
    باز باش ای باب رحمت تا ابد
    بارگاه ما له کفوا احد
    هر هوا و ذره‌ای خود منظریست
    نا گشاده کی گود کانجا دریست
    تا بنگشاید دری را دیدبان
    در درون هرگز نجنبد این گمان
    چون گشاده شد دری حیران شود
    مرغ اومید و طمع پران شود
    غافلی ناگه به ویران گنج یافت
    سوی هر ویران از آن پس می‌شتافت
    تا ز درویشی نیابی تو گهر
    کی گهر جویی ز درویشی دگر
    سالها گر ظن دود با پای خویش
    نگذرد ز اشکاف بینیهای خویش
    تا ببینی نایدت از غیب بو
    غیر بینی هیچ می‌بینی بگو