با درود فراوان و امید تندرستی برای همه تاجیکان گرامی افغانستان... برای نخستین بار با داستانویس تاجیک اکرم عثمان و صدای دلنشین و گوش نواز او آشنا شدم... چه گپ های زیبایی یافتم در این داستان دلنشین... از الیگات سیتی مریلند آمریکا هستم اما تبار پارسی از اصفهان - ایران دارم ... سپاس بیکران از ایستادگی ها و شکوه فرهنگ آرین های هندو ایرانی ... تندرستی و سرافرازی را برای شما عزیزان آرزومندم. 🙏⚘🙏🌞🙏😊🤗❤🍀🌹🐞
آقای اکرم عثمان یکی از بزرگترین و معروف ترین داستان نویس های کشور بود که با واژه ها واصطلاحات کابلی شرنی وشکر زبان کابلیان را در داستان های خود بیان نموده. و مخصوصآ که داستان را از زبان خودش بشنوی لذت بخصوص دارد. از خداوند بزرگ برای ایشان جنت برین آرزو دارم.
شاید این کار را کرده باشد چون خودش تحصیلات عالی خود را در ایران تمام کردهبود کنم لیسانس ادبیات فارسی از ایران گرفته اسم ها را که بکار برده مثلا ابراهیم را به ابرام تغییر دادهاند این تغییر اسم های دیگر این کار را ایرانی ها میکنن و انتخاب نام ها ایرانی است
یاد روز های زیبای کابل بخیر حیف که مردمان نادان و انسان ستیز ها ما را پارچه پارچه کردن داستان زیبا و با صدای استاد سد چند زیباتر می شد روح شان شاد و یاد شان گرامی دیگر هرگز به عقب بر نخواهیم گشت با این مردمان از کوه پایین شده و بی فرهنگ که با فرهنگ پاکستان زیبایی کابلیان را از بین بردن 😭😭😭😭😭
یاد و خاطرات اش گرامی باد من با شنیدن آوازش آرامش خاصی حس میکنم و خاطرات شیرین دوران جوانی ام با قصه ها و داستان هایش که اکثراً در روزهای جمعه نشر میشد در ذهنم دوباره جان گرفت . اکرم عثمان دیگر تکرار نخواهد شد . روحش شاد یادش گرامی.
وای هزار الله اکبر به نویسنده های افغانستان با چنان قلم زیبا و با دانش و نفس گرم. من همیشه داستانهای صوتی گوش میدم بخصوص از صادق هدایت و ... اما برای اولین بار است که داستان نویسنده کشور خودم رو گوش میدم.عالی بود🥂
روحش شاد و یادش گرامی باد جنت فردوس نصیب شان برای باز ماندگان صبر جمیل از خداوند متعال خواهانم. از داستان هایش بسیار خاطراتی شیرین دارم 😭 در آئینی جوانی بود روز های جمعه داستان از هر چمن ضمنی میشنیدم در تا جمعه آینده منتظر میبودیم زمزمه هایی شب هنگام را فراموش نمیکنم 😢
واقعا لذت بردم عالی بود 🙏 این داستان و داستانهای دیگر اکرم عثمان را دوست ایرانی برایم معرفی کرده بود، واقعا منکه خودم افغانی هستم کتاب هایش را نخوانده بودم قبل از اینکه دوست ایرانیم برایم پیشنهاد کند هیچ نمیدانستم! دوستم عاشق قلم این نویسنده افغانی شده است. به هر حال این روز ها میخواهم "تا خانه بالا خانه "را از اکرم عثمان بخوانم ولی در جایی هستم که به کتابهای فارسی اصلا دسترسی ندارم سافتش را هم نتوانستم پیدا کنم.. روحش شاد و یادش گرامی باد.
داستان بسیار زیبا و پر از مفهوم، راستی در افغانستان از اشخاص نبی زیاد داریم. من از طفولیت متاسفانه از وطن دور شدیم ولی قلبم همیش در تپش وطن است. در شان ما هر افغان مهر و محبت وجود دارد. ولی افسوس که خود کش و بیگانه پرست هستیم. باز هم غرور من افغان وجود من وطن افغانستان است.
مه كه اون زمان ها را به ياد ندارم ولى از ديدن اين ويديو فهميدم كه اون زمان ها هر چيز سر جاى خودش بوده و آدمها در آن زمان كه داكتر اكرم عثمان صاحب. داستان پردازى ميكرد مردمان خوب و عاقل و صادق بودن از چهره هاى اشتراك كننده گان همين محفل ادبى خو امتو معلوم ميشه ،،،، ولى حالا در زمان فعلى مه دنبال يك زره انسانيت عقيقى دلم تنگ شده ولى نيست متاسفانه 😔
خوش به حال کسانی که در آن زمان بودند و واقعا چه زیبا همه انسان ها انسان بودند و اما افسوس بر ما که انسان را به ندرت مییابیم از انسان های حیوان صفت خسته شدیم ولی چاره ای نیست جز تحمل کردنشان از خود رئیس جمهور که حتی سخن رانی به این فساحت و این زیبای نمیتوانند همیشه غیر چییغ زدن و ایلا گوی چیزی بلد نیست تا پایین رتبه شان همه و همه غیر قابل تحمل استند😥😥
من عاشق داستانهاي داكتر صاحب هستم و هر باريكه داستان هايش را ميشنوم بياد برنامه زمزمه هاي شب هنگام راديو افغانستان مي افتم كه هميشه نشر ميشد. يعني هميشه با دقت انرا گوش ميكردم. روح شان شاد باد
ډاکتر اکرم عثمان سالها نویسنده و گوینده برخی از برنامههای ادبی و اجتماعی رادیو و تلویزیون افغانستان بود و مدتی نیز مسئولیت اداره هنر و ادبیات این نهاد را بر عهده داشت 12.08.2016 - فتاح غفوری، عضو کلوب قلم افغانها در سویدن به دویچه وله گفت که داکتر اکرم عثمان دو روز قبل دچار خونریزی شده بود و سرانجام ساعت هشت. شامگاه پنجشنبه، ۱۱ حوت ۲۰۱۶ در سوئد درگذشت محمد اکرم عثمان، نویسنده مشهور افغانستان درگذشت داکتر محمد اکرم عثمان به سال 1937 میلادی مطابق 1316 شمسی در شهر هرات دیده بدنیا گشوده است. تعلمات ابتدائی و ثانوی را در لیسۀ استقلال کابل و لیسانس خود را در در رشته حقوق و علوم سیاسی تا درجه ء دوکتورای حقوق و علوم سیاسی، ازدواج کرده بود و ثمرۀ ازدواج وی دو پسر و یک دختر است. داستانهای کوتاه از مرحوم داکتر محمد اکرم عثمان نویسنده شهیر افغان استانهای فولکلوریک از سرزمین افغانستان حبیب عثمان اکرم عثمان در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در هرات متولدشده در رشته حقوق و علوم سیاسی تا درجه دکترا تحصیل نمود. سالها گوینده و نویسنده برخی از برنامههای ادبی و اجتماعی رادیو و تلویزیون افغانستان بود. در آغاز درگیریها در کشور سویدن پناهنده شد. با تأسف که این نویسنده، حقوقدان، ادیب و پژهشگر افغان در ۱۱ اگست سال ۲۰۱۶ به عمر ۷۹ سالگی در کشور سویدن چشم از جهان بست. شماری از داستانهایش در ایران، بلغاریا، شوروی و آلمان فدرال به نشر رسیده است. گزیدههای از کتاب «مردها ره قول اس» نوشته آن بزرگمرد ادبیات افغانستان. گزیدههای از کتاب «مردها ره قول اس» نوشته آن بزرگمرد ادبیات افغانستان. از محاسبه خودش با خودش قانع شد، حسن بدون غمش هیچ قیمتی ندارد، غمین بودن یعنی عاقل بودن، غمین بودن یعنی آدم بودن! از جا برخاست مثل یک آدم که دلش با رشتههای بسیار ظریفی به کاینات گرهخورده باشد. با خود گفت: مگر زندگی چیزی قیمتی است که بر بادش دهیم؟ مگر گلهای سرخ نوروزی که بیش از دو روزی نمیپایند نباید به دنیا بیآیند؟ دراز بودن یعنی چه؟! کوتاه بودن یعنی چه؟! زندگی چه کوتاه و چه دراز همیشه زیباست؛ اما اگر دراز و نازیبا باشه به هیچ نمیارزد. به یاد گپ معنیدار حکیمیافتاد که گفته بود: «زندگی را از برش دوست دارم!» با لذتهایش، با خوبیهایش، با سؤالها، رمزها و ژرفهایش. پُر از چُرت برخاست. بلاخره زندگی کتاب دلش را به روی او گشوده بود و حسن میتوانست کف دست دنیا و زمانه را بخواند و سرش را حکیمانه بجنباند. دیگر روز از حال میافتاد و میخواست پشت درختهای دهِ برود و بخوابد بناچار دل ازآنجا برکند و آهستهآهسته از میان راه باریکی که از میان جنگل انبوه سپیدار به شهر میپیوست بهسوی خانه و لانه راهی شد. نرسیده به آبادی جوانی را دید که تازه از شکار برگشته بود و در قفسی بسیار بزرگ، سی چهل گنجشک و بودنه را اسیر گرفته بود از او پرسید: اینهمه پرنده را چه میکنی؟ دهاتی جواب داد: یا میکشم و میخورم، یا میفروشم و کمایی میکنم؟ حسن گفت: عجب! جوان گفت: چه عجب؟ از راه که نیافتهام حسن پرسید: میخواهی اینها را بفروشی جوان جواب داد: بلی. حسن پرسید: چند؟ جوان جواب داد: بودنه را دانه سه افغانی و گنجشک را دانه یک افغانی. حسن پولهایش را شمرد و توانست بهاستثنای گنجشککی، قفس و پرندهها را یکجا بخرد. دهاتی پولها را گرفت. یکی از آن گنجشکها را سودا کرد و بقیه را به حسن سپرد. گنجشک در اسارت پنجههای مرد، با چشمان کوچکش بهسوی آن دو نگاه میکرد. حسن پرسید: آنیکی را چه میکنی؟ شروع بیزینس یا خرید بیزینس؟ با مشاوره فارسی زبان /Ad دهاتی جواب داد: میکشم و میخورم حسن باز جیبهایش را پالید ولی پولی نیافت تا آن گنجشک را نیز بخرد. از هم جدا شدند، حسن غمگین شده بود به جان پرنده اسیر فکر میکرد به جان گنجشکک که تا ساعتی بعد، لقمه چرب و بریان مرد دهاتی میشود، چشمانش پر از اشک شد دهاتی را که مسافتی دور شده بود با صدای بلند آواز داد: او برادر، او برادر! دهاتی برگشت و پرسید: چه میگویی؟ حسن گفت: بهراستی گنجشک را میکشی و میخوری، دهاتی با تعجب پرسید: پس تو چه میکنی؟ حسن جواب داد نه میکشم و نه میخورم. دهاتی پرسید: پس چه میکنی. آیا نگه میداریشان؟ حسن گفت نه، برای چه؟ دهاتی که بیحد حیرت کرده بود پرسید: بلاخره با آنها چه میکنی؟ حسن جواب داد: آزادشان میکنم دهاتی با حیرت پرسید: آزاد؟ حسن جواب داد: همه را آزاد میکنم تا بار دیگر به شاخچهها برگردند و غچغچ بکنند - دهاتی دید که با آدمی کموبیش دیوانه روبرو است خندید و آنیکی را نیز به او بخشید تا نه بکشد، نه بفروشد و نه بخورد. حسن شادمانه اول آن گنجشک را به هوا رها کرد، بعدازآن دریچه قفس را گشود و خود به چشمان حیرت بار دهاتی به تماشا نشست. پرندهها که راهی بسوی آزادی یافته بودند هراسان یک یک از قفس برآمدند و بهسوی بلندیهای درختها پرواز کردند. حسن از نهایت خوشحالی ذوقزده شد و تا چشمش کارکرد رد پرواز آنها را دنبال کرد و به دنیای شاد و بی درودیوار آنها حسد برد. حسن از دهاتی تشکر کرد و با جیبهای خالی به راهش ادامه داد. غچغچ گنجشکهای شاد و آزاد، دلش را مینواخت و طنین ترانه دخترکان در گوشش صدا میکرد: قو قو برگ چنار - دخترا شیشته قطار - میچینن برگ چنار - میخورن دانه انار. کاشکی کفتر میبودم - دَه هوا پر میزدم - آب زمزم میخوردم - ریگ دریا میچیندم! پایان
زنده یاد اکرم عثمان با داستان هایش، خواننده و شنونده را راه به راه و کوچه به کوچه میبرد به کابل قدیم به ویژه شهر کهنه. از بس همه اصطلاحات را به جا و مزه دار بیان میکند، خواننده و شنونده خود را در دل داستان حس میکند.
حیف این انسان های با فرهنگ و دانشمند که دیگر در میان ما نیستند. حیف داکتر عثمان یک گنج بزرگ بود در فرهنگ زبان فارسی ما که نداریم اش دیگر جایش سال ها خالی خواهد بود ☹️😞😕😔
من دیوانه صدای مقبول اکرم عثمان هستم و خواهم بود. شنیدن این صدای حنجره طلایی آنسان را از خود بیخود می کند. راستی برایم نوشته کنید که موزیک ویدیو مربوط کدام شخص است. سالها است که پیدایش نمیتوانم.از وطن دارنم خواهش میکنم برایم نوشته کنید که موزیک از کی است. ممنونم.
معلوم ميشه اون زمان افغانستان مثل اورپاى فعلى بوده همگى روشنفكر و خانم ها هم هيچ آرايش نكردن و يعنى اينكه آرايش معنا نداشت آن زمان ،، و چهره هاى خانمها واقعى بوده و اين يعنى زندگى در آن زمان كاملاً صادقانه بوده ،، ساده و زيبا و عالى !!!!!
داستانی خوبی بود اما طوری نوشته شده که فکر میکنی داستان ایرانی را با تغییر کلمات به دری ترجمه شده ادم زیاد احساس میکند که داستان ایرانی (فارسی) بوده و تغییر داده شده آخر داستان هم بی معنی شد شنونده باز هم منتظر میماند که با نبی چی کار شد باید طوری تمام میشد که شنونده منتظر نمی ماند
روحش شاد من ایرانی هستم خیلی از داستانش لذت بردم 🌹
چقدر منظم نشسته هستند وگوش میکنند حیف کشورما که آن آرامش نظم را ندارد خداوند غریق رحمت کند داکتر صاحب
با درود فراوان و امید تندرستی برای همه تاجیکان گرامی افغانستان... برای نخستین بار با داستانویس تاجیک اکرم عثمان و صدای دلنشین و گوش نواز او آشنا شدم... چه گپ های زیبایی یافتم در این داستان دلنشین... از الیگات سیتی مریلند آمریکا هستم اما تبار پارسی از اصفهان - ایران دارم ...
سپاس بیکران از ایستادگی ها و شکوه فرهنگ آرین های هندو ایرانی ...
تندرستی و سرافرازی را برای شما عزیزان آرزومندم. 🙏⚘🙏🌞🙏😊🤗❤🍀🌹🐞
آقای اکرم عثمان یکی از بزرگترین و معروف ترین داستان نویس های کشور بود که با واژه ها واصطلاحات کابلی شرنی وشکر زبان کابلیان را در داستان های خود بیان نموده. و مخصوصآ که داستان را از زبان خودش بشنوی لذت بخصوص دارد. از خداوند بزرگ برای ایشان جنت برین آرزو دارم.
چ
بسیار زیبا و عالي..
فقط عالی بود، عالی، ساده و در عین حال پیچیده و قشنگ. کاملا از بیخ بته.
عالی و بی نظیر. روحش شاد و یادش گرامی باد🌱🤲🌱
شاید بار سوم و یا چهارم است که این زمزمه همیشه بهار را میشنوم و از هر کلمه ان لذت میبرم
روح داکتر شاد و پر نور
واقعاًداستان بسیارعالی وپر معنی قابل بهترین جایزه است ممنون ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️👍👌
روح این نویسندهی توانا در جوار رحمت خدا شاد و آباد باد!
هم داستان و هم گوینده شرین و دلنشین بود سپاسگزارم
یاد داکتر صاحب اکرم عثمان گرامی باد خاطرات زیادی دارم از داستان های زیبا دلنشین شان یاد روز گار شیرین ❤
شاید این کار را کرده باشد چون خودش تحصیلات عالی خود را در ایران تمام کردهبود کنم لیسانس ادبیات فارسی از ایران گرفته اسم ها را که بکار برده مثلا ابراهیم را به ابرام تغییر دادهاند این تغییر اسم های دیگر این کار را ایرانی ها میکنن و انتخاب نام ها ایرانی است
دوکتور اکرم عثمان، ادیب و نوسینده چیره دست، سخنگوی شیرین بیان و بی بدیل. درود به روح و روان شان.
سلام ... شاید ما از خیش قوم باشیم.... انصاری ....
یاد روز های زیبای کابل بخیر حیف که مردمان نادان و انسان ستیز ها ما را پارچه پارچه کردن داستان زیبا و با صدای استاد سد چند زیباتر می شد روح شان شاد و یاد شان گرامی دیگر هرگز به عقب بر نخواهیم گشت با این مردمان از کوه پایین شده و بی فرهنگ که با فرهنگ پاکستان زیبایی کابلیان را از بین بردن 😭😭😭😭😭
داكتر اكرم عثمان يكئ از چهره مطرح ادبيات بود . و داستان نويس و مقاله ها و چندين اثر از خود بجائ گذاشت . روحش شاد و يادش گرامئ ف عبادئ قهار عاصئ
آقایی عثمان یک نویسنده توانا وگوینده بسیار عالی بود از همه مهم تراین همه شنونده های لطیف زیبا
واقعاً یک داستان عالی با صدای گیرای مرحوم داکتر عثمان واقعاً عالی بود ، و چی یک اشخاص و اشتراک کننده گان خوب و آرام که در محافل اشتراک کرده بودند.
کجا بودیم حالا کجا هستیم؟
افتخارات ما تاریخ شده حال ما تروریست.
بنده حقیرتون فقیر افتخار ازی ره داروم که تمام داستان های شمار خواندیم؛ روح تان شاد باد...
شیرین سخن پارسی ، آفرین بر فرزند اهورا مزدا ، یزدان پاک روحت را لباس آرآمش بپوشاند
داکتر صاحب واقعاء اهل قلم شخصیت تواناداشت،خداوند(ج) غریق رحمت اش کند.
واقعا که خیلی جالب و شنیدنی خیلی لذت بردم خبر نداشتم که جناب شان فوت کرده است خداوند جنت فردوس نصیب شان کند 🙏🙏🙏
روح استاد داکتر عثمان شاد
بسیار زیبا یاداستادگرامی و روحش شادباد
یاد و خاطرات اش گرامی باد من با شنیدن آوازش آرامش خاصی حس میکنم و خاطرات شیرین دوران جوانی ام با قصه ها و داستان هایش که اکثراً در روزهای جمعه نشر میشد در ذهنم دوباره جان گرفت . اکرم عثمان دیگر تکرار نخواهد شد . روحش شاد یادش گرامی.
اون روزها ره خواب ببینیم دیگر.😭😭😭
Hamid Ghulami 100% true 😥
😭😭😭😭😭😭
امید خود را از دست ندهید
وای هزار الله اکبر به نویسنده های افغانستان با چنان قلم زیبا و با دانش و نفس گرم.
من همیشه داستانهای صوتی گوش میدم بخصوص از صادق هدایت و ...
اما برای اولین بار است که داستان نویسنده کشور خودم رو گوش میدم.عالی بود🥂
جناب عثمانی صاحب را خداوند متعال جنت فردوس نصیبش کنه
روحش شاد یادش گرامی باد
صدای دلنشین آرام بخش
اکرم عثمان
Love dr Osman voice and stories i used to listen to him growing up it was my favorite moment thank u so much bravo for your talent and
روحش شاد و یادش گرامی باد جنت فردوس نصیب شان برای باز ماندگان صبر جمیل از خداوند متعال خواهانم.
از داستان هایش بسیار خاطراتی شیرین دارم 😭 در آئینی جوانی بود روز های جمعه داستان از هر چمن ضمنی میشنیدم در تا جمعه آینده منتظر میبودیم
زمزمه هایی شب هنگام را فراموش نمیکنم 😢
کوچه ای ما اولین کتاب داستانی بود که مرا به کتابخوانی
تشویق کرد و جناب داکتر اکرم عثمان خیلی زیبا مینوشته خیلی زیبا
بسیار دلچسپ و یادگاری 💐
واقعا لذت بردم عالی بود 🙏
این داستان و داستانهای دیگر اکرم عثمان را دوست ایرانی برایم معرفی کرده بود، واقعا منکه خودم افغانی هستم کتاب هایش را نخوانده بودم قبل از اینکه دوست ایرانیم برایم پیشنهاد کند هیچ نمیدانستم!
دوستم عاشق قلم این نویسنده افغانی شده است.
به هر حال این روز ها میخواهم "تا خانه بالا خانه "را از اکرم عثمان بخوانم ولی در جایی هستم که به کتابهای فارسی اصلا دسترسی ندارم سافتش را هم نتوانستم پیدا کنم..
روحش شاد و یادش گرامی باد.
روحش شاد یادش گرامی باد
صدای دلنشین آرام بخش
برادر محترم تو که خودرا کتاب خوان میدانی وتو هنوز نمیدانی که افغان هستی یا که افغانی بهتره که بدنی افغان هستی چونکه افغانی پول تان هست 😂😂😂
بسیار عالی تشکر
بسیار زیبا و عالی
خداوند بزرگ و بارحم ببخشد اغا اكرام عثمان را بهشت نصيبش جنت فردوس نصيبش بسيار اواز مقبول بسبار داستان هاي زيبا و دلنيش ميخواند🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بسیار زیبا
بسيار عالي جنت فردوس نصيب داكتر صاحب عثماني
روحش شاد و یادش گرامی. داکتر صاحب
خداوند متعال جنت نصیب شان کند. واقعاً قلم به دست چیره دست بود.
خداوند جنت فردوس را نصیب استاد گرامی نماید زیاد جگر خونشدیم بسیار شخصیت بزرگ بودند
بسیار عالی واقعا جالب است
بسیار زیبا بود
داستان بسیار زیبا و پر از مفهوم، راستی در افغانستان از اشخاص نبی زیاد داریم. من از طفولیت متاسفانه از وطن دور شدیم ولی قلبم همیش در تپش وطن است. در شان ما هر افغان مهر و محبت وجود دارد. ولی افسوس که خود کش و بیگانه پرست هستیم. باز هم غرور من افغان وجود من وطن افغانستان است.
Love these stories the best reader
بسیار داستان
سلام بسیار داستان عالی وپر معنی ممنون قابل هزار ستاره است 👍👌⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
روح شان شاد
مه كه اون زمان ها را به ياد ندارم ولى از ديدن اين ويديو فهميدم كه اون زمان ها هر چيز سر جاى خودش بوده و آدمها در آن زمان كه داكتر اكرم عثمان صاحب. داستان پردازى ميكرد مردمان خوب و عاقل و صادق
بودن از چهره هاى اشتراك كننده گان همين محفل ادبى خو امتو معلوم ميشه ،،،، ولى حالا در زمان فعلى مه دنبال يك زره انسانيت عقيقى دلم تنگ شده ولى نيست متاسفانه 😔
روحش شاد و یادش گرامی باد
واووو عالی خیلی زیبا
خوش به حال کسانی که در آن زمان بودند و واقعا چه زیبا همه انسان ها انسان بودند و اما افسوس بر ما که انسان را به ندرت مییابیم از انسان های حیوان صفت خسته شدیم ولی چاره ای نیست جز تحمل کردنشان از خود رئیس جمهور که حتی سخن رانی به این فساحت و این زیبای نمیتوانند همیشه غیر چییغ زدن و ایلا گوی چیزی بلد نیست تا پایین رتبه شان همه و همه غیر قابل تحمل استند😥😥
به به عجب انسان پرقدرتی
من عاشق داستانهاي داكتر صاحب هستم و هر باريكه داستان هايش را ميشنوم بياد برنامه زمزمه هاي شب هنگام راديو افغانستان مي افتم كه هميشه نشر ميشد. يعني هميشه با دقت انرا گوش ميكردم. روح شان شاد باد
به به گنج است این قصه! گنج فرهنگی! خداوند متعال آقای عثمان را جور و زنده داشته باشد!
ډاکتر اکرم عثمان سالها نویسنده و گوینده برخی از برنامههای ادبی و اجتماعی رادیو و تلویزیون افغانستان بود و مدتی نیز مسئولیت اداره هنر و ادبیات این نهاد را
بر عهده داشت
12.08.2016 - فتاح غفوری، عضو کلوب قلم افغانها در سویدن به دویچه وله گفت که داکتر اکرم عثمان دو روز قبل دچار خونریزی شده بود و سرانجام ساعت هشت. شامگاه پنجشنبه، ۱۱ حوت ۲۰۱۶ در سوئد درگذشت
محمد اکرم عثمان، نویسنده مشهور افغانستان درگذشت
داکتر محمد اکرم عثمان به سال 1937 میلادی مطابق 1316 شمسی در شهر هرات دیده بدنیا گشوده است. تعلمات ابتدائی و ثانوی را در لیسۀ استقلال کابل و لیسانس خود را در در رشته حقوق و علوم سیاسی تا درجه ء دوکتورای حقوق و علوم سیاسی، ازدواج کرده بود و ثمرۀ ازدواج وی دو پسر و یک دختر است.
داستانهای کوتاه از مرحوم داکتر محمد اکرم عثمان نویسنده شهیر افغان
استانهای فولکلوریک از سرزمین افغانستان
حبیب عثمان
اکرم عثمان در سال ۱۳۱۶ خورشیدی در هرات متولدشده در رشته حقوق و علوم سیاسی تا درجه دکترا تحصیل نمود. سالها گوینده و نویسنده برخی از برنامههای ادبی و اجتماعی رادیو و تلویزیون افغانستان بود. در آغاز درگیریها در کشور سویدن پناهنده شد. با تأسف که این نویسنده، حقوقدان، ادیب و پژهشگر افغان در ۱۱ اگست سال ۲۰۱۶ به عمر ۷۹ سالگی در کشور سویدن چشم از جهان بست. شماری از داستانهایش در ایران، بلغاریا، شوروی و آلمان فدرال به نشر رسیده است.
گزیدههای از کتاب «مردها ره قول اس» نوشته آن بزرگمرد ادبیات افغانستان.
گزیدههای از کتاب «مردها ره قول اس» نوشته آن بزرگمرد ادبیات افغانستان.
از محاسبه خودش با خودش قانع شد، حسن بدون غمش هیچ قیمتی ندارد، غمین بودن یعنی عاقل بودن، غمین بودن یعنی آدم بودن! از جا برخاست مثل یک آدم که دلش با رشتههای بسیار ظریفی به کاینات گرهخورده باشد.
با خود گفت: مگر زندگی چیزی قیمتی است که بر بادش دهیم؟ مگر گلهای سرخ نوروزی که بیش از دو روزی نمیپایند نباید به دنیا بیآیند؟
دراز بودن یعنی چه؟! کوتاه بودن یعنی چه؟! زندگی چه کوتاه و چه دراز همیشه زیباست؛ اما اگر دراز و نازیبا باشه به هیچ نمیارزد. به یاد گپ معنیدار حکیمیافتاد که گفته بود:
«زندگی را از برش دوست دارم!» با لذتهایش، با خوبیهایش، با سؤالها، رمزها و ژرفهایش.
پُر از چُرت برخاست. بلاخره زندگی کتاب دلش را به روی او گشوده بود و حسن میتوانست کف دست دنیا و زمانه را بخواند و سرش را حکیمانه بجنباند.
دیگر روز از حال میافتاد و میخواست پشت درختهای دهِ برود و بخوابد بناچار دل ازآنجا برکند و آهستهآهسته از میان راه باریکی که از میان جنگل انبوه سپیدار به شهر میپیوست بهسوی خانه و لانه راهی شد. نرسیده به آبادی جوانی را دید که تازه از شکار برگشته بود و در قفسی بسیار بزرگ، سی چهل گنجشک و بودنه را اسیر گرفته بود از او پرسید:
اینهمه پرنده را چه میکنی؟
دهاتی جواب داد:
یا میکشم و میخورم، یا میفروشم و کمایی میکنم؟
حسن گفت:
عجب!
جوان گفت:
چه عجب؟ از راه که نیافتهام
حسن پرسید:
میخواهی اینها را بفروشی
جوان جواب داد:
بلی.
حسن پرسید:
چند؟
جوان جواب داد:
بودنه را دانه سه افغانی و گنجشک را دانه یک افغانی. حسن پولهایش را شمرد و توانست بهاستثنای گنجشککی، قفس و پرندهها را یکجا بخرد. دهاتی پولها را گرفت. یکی از آن گنجشکها را سودا کرد و بقیه را به حسن سپرد. گنجشک در اسارت پنجههای مرد، با چشمان کوچکش بهسوی آن دو نگاه میکرد.
حسن پرسید:
آنیکی را چه میکنی؟
شروع بیزینس یا خرید بیزینس؟ با مشاوره فارسی زبان /Ad
دهاتی جواب داد:
میکشم و میخورم
حسن باز جیبهایش را پالید ولی پولی نیافت تا آن گنجشک را نیز بخرد. از هم جدا شدند، حسن غمگین شده بود به جان پرنده اسیر فکر میکرد به جان گنجشکک که تا ساعتی بعد، لقمه چرب و بریان مرد دهاتی میشود، چشمانش پر از اشک شد دهاتی را که مسافتی دور شده بود با صدای بلند آواز داد:
او برادر، او برادر!
دهاتی برگشت و پرسید: چه میگویی؟
حسن گفت:
بهراستی گنجشک را میکشی و میخوری، دهاتی با تعجب پرسید:
پس تو چه میکنی؟
حسن جواب داد نه میکشم و نه میخورم.
دهاتی پرسید:
پس چه میکنی. آیا نگه میداریشان؟
حسن گفت نه، برای چه؟
دهاتی که بیحد حیرت کرده بود پرسید:
بلاخره با آنها چه میکنی؟
حسن جواب داد:
آزادشان میکنم
دهاتی با حیرت پرسید: آزاد؟
حسن جواب داد:
همه را آزاد میکنم تا بار دیگر به شاخچهها برگردند و غچغچ بکنند - دهاتی دید که با آدمی کموبیش دیوانه روبرو است خندید و آنیکی را نیز به او بخشید تا نه بکشد، نه بفروشد و نه بخورد.
حسن شادمانه اول آن گنجشک را به هوا رها کرد، بعدازآن دریچه قفس را گشود و خود به چشمان حیرت بار دهاتی به تماشا نشست. پرندهها که راهی بسوی آزادی یافته بودند هراسان یک یک از قفس برآمدند و بهسوی بلندیهای درختها پرواز کردند. حسن از نهایت خوشحالی ذوقزده شد و تا چشمش کارکرد رد پرواز آنها را دنبال کرد و به دنیای شاد و بی درودیوار آنها حسد برد.
حسن از دهاتی تشکر کرد و با جیبهای خالی به راهش ادامه داد. غچغچ گنجشکهای شاد و آزاد، دلش را مینواخت و طنین ترانه دخترکان در گوشش صدا میکرد:
قو قو برگ چنار - دخترا شیشته قطار - میچینن برگ چنار - میخورن دانه انار. کاشکی کفتر میبودم - دَه هوا پر میزدم - آب زمزم میخوردم - ریگ دریا میچیندم!
پایان
زنده یاد اکرم عثمان با داستان هایش، خواننده و شنونده را راه به راه و کوچه به کوچه میبرد به کابل قدیم به ویژه شهر کهنه. از بس همه اصطلاحات را به جا و مزه دار بیان میکند، خواننده و شنونده خود را در دل داستان حس میکند.
روحشان شاد و یاد شان گرامی باد افسوس
عاالییییییی بووود
روحش شاد و یادش گرامی، کتاب بلند کوچه ما را چند سال قبل خواندم اما فعلا در دسترس ندارم اگر دوستی در دسترس دارد لطف نماید خواهشنا
Besahr Ahle
حیف این انسان های با فرهنگ و دانشمند که دیگر در میان ما نیستند. حیف داکتر عثمان یک گنج بزرگ بود در فرهنگ زبان فارسی ما که نداریم اش دیگر جایش سال ها خالی خواهد بود ☹️😞😕😔
در شرایط امروزی ملاها گنج فرهنگی و رهنمای جوانان شده اند
حیف این شخصیت های برجسته ادبیات افغانستان
عالی بود. ای کاش جنگ نمیداشتیم، ورنه حالا افغانستان و افغانها به چی جایی میبودند، ولی افسوس که زنده به دریا انداخته میشوند و کباب میشوند.
بسار.عالی.تمام.ملت.ما.داستانهای.تریجات.است.اما.افسوس
چی بودیم و چی شدیم افسوس
❤️😢
👍👍👍👌👌👌👌🌺
🙏🙏🙏🙏👍
خداوند مغفرتت كند مرد دانشمند و شخصيت والا، مگر شكسته نفس و متواضع.. حيف شد. ما از وجود اين بزرگمردان دانشور نتوانستيم استفاده اى درست و بموقع كنيم..
استاد بزرگ هرباریکه میبنم اشکم را کنترول خارج میشود روحت شاد
چی بودیم و چی شدیم
Afsos afsos ke chi yak watane dashtem.chi yak nawosendahay dashtem wa chi yak ezat wa ghayrate dashtem. Adams girya megira.
صدای که در بک گروند است. کسی میفهمد که کدام سیمفونی است؟ اگر صرف همین صدا را دارید لطفاً یک همکاری کرده لینک آن را در اینجا بگذارد من لازم دارم. تشکر
ruclips.net/video/8shygO0Baic/видео.html
من دیوانه صدای مقبول اکرم عثمان هستم و خواهم بود. شنیدن این صدای حنجره طلایی آنسان را از خود بیخود می کند. راستی برایم نوشته کنید که موزیک ویدیو مربوط کدام شخص است. سالها است که پیدایش نمیتوانم.از وطن دارنم خواهش میکنم برایم نوشته کنید که موزیک از کی است. ممنونم.
May Allah forgive his sins
❤️
Yaşasın .
Can someone tell me the name of the book please Thanks
بهیشت فردوس جایش باد
معلوم ميشه اون زمان افغانستان مثل اورپاى فعلى بوده همگى روشنفكر و خانم ها هم هيچ آرايش نكردن و يعنى اينكه آرايش معنا نداشت آن زمان ،، و چهره هاى خانمها واقعى بوده و اين يعنى زندگى در آن زمان كاملاً صادقانه بوده ،، ساده و زيبا و عالى !!!!!
خداوند همرایتان. چی یک سخن بزرگ و واقعیت گمشده را بیان کردید.👏👍
Basir Faiz تشكر از نظر لطف شما سپاسگذارم 🙏
Besyor khob bot
او غایتها چی غایتها بود
حیف چی شد
این چیستان را فهمیدیم یک ریس جمهور است شما نام او را بگیرید
Mnna
داستانی خوبی بود اما طوری نوشته شده که فکر میکنی داستان ایرانی را با تغییر کلمات به دری ترجمه شده ادم زیاد احساس میکند که داستان ایرانی (فارسی) بوده و تغییر داده شده آخر داستان هم بی معنی شد شنونده باز هم منتظر میماند که با نبی چی کار شد باید طوری تمام میشد که شنونده منتظر نمی ماند
فکر نکنم چون این ویدئو از ۳۶ سال پیش است زمانیکه افغانستان از آثار فرهنگی ایران استفاده نمیکرد
بسیار زیبا یاداستادگرامی و روحش شادباد
روح داگتر عثمان شادو یاداش گرامی باد وخداوند جنت فردوس را نصیب این بزرگ مرد بسازد.