پادشاهی خسرو پرویز : شاهنامه فردوسی - قسمت پنجاه و چهارم

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 15 сен 2024
  • حمایت مالی اختیاری از کانال دیپ استوریز
    / deeppodcastiran
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    :music by
    @incompetech_kmac Kevin MacLeod
    @ScottBuckley
    under Creative Commons Attribution: creativecommon...
    ___________________________________________________________________________________
    اگر طراح هر کدام از طرح‌های استفاده شده در این ویدئو رو میشناسید یا خودتون طراح آثار هستید، به ما ایمیل بزنید تا اسمتون رو به عنوان طراح اعلام کنیم.
    If you own any of the arts that we used in this video, or you know the artist of any of them, please contact us via email to give you the credit.
    deep.podcast.ir@gmail.com
    ــــــــــــــــــــــــــــ
    در این ویدیو از دیپ استوریز دوباره به سراغ داستانهای شاهنامه رفتیم. داستانهای شاهنامه فردوسی از زباترین و پرمعناترین داستانها در تاریخ ادبیات فارسی و همچنین ادبیات جهان هست از داستانهای شاهنامه فردوسی فیلمها و مستندات و همچنین سریالهای زیادی تولید شده است اما شاهنامه فردوسی را تنها نباید برای ایران دانست شاهنامه فردوسی مجموعه ای از داستانهای و قصه های جالب و همچنین حماسی است که میتواند برای بسیاری از ملتها و مردمان جهان جالب آموزنده باشد به همین دلیل در سراسر دنیا انسانهایی را میبینیم که به شاهنامه فردوسی علاقه دارند و شاهنامه فردوسی را ارج مینهند به قول نویسنده بزرگ تریکه، اورهان پاموک، شاهنامه فردوسی دریایی از داستان است.
    ما داستانهای شاهنامه فردوسی را از ابتدا آغاز کردیم و تمامی داستانهای شاهنامه فردوسی را دسته بندی و قسمت بندی کردیم که شما میتوانید به راحتی هر کدام از داستانهای شاهنامه فردوسی را تماشا کنید
    پادشاهی خسرو پرویز
    شاهنامه فردوسی - قسمت پنجاه و چهارم
    تا اونجا پیش رفتیم که هرمزد شاهِ ایرانی توسط اطرافیانش کور شد و بهرام چوبینه به دنبال به دست آوردن تاج و تخت پادشاهی میگشت. خسرو پرویز که ولیعهد ایران بود از پایتخت فرار کرد چون احتمال داشت توسطِ پدرش هرمزد به قتل برسه. پایتخت ایران شهرِ تیسفون بود. تیسفون به شدت دچار آشوب و هرج و مرج شده بود.
    خبرِ این اتفاقات تلخ به گوشِ ولیعهد، یعنی خسرو پرویز رسید. خسرو پرویز از اونچه که بر سرِ پدرش اومده بسیار ناراحت شد. درسته که از پدر دلِ خوشی نداشت اما نمیتونست این اتفاقاتِ ناگوار رو تحمل کن. خسرو پرویز قصد داشت قبل از اینکه پای بهرامِ چوبین به تیسفون برسه، خودش به اونجا بره و حکومت رو در دست بگیره شاید که امپراتوریِ ساسانیان از سقوط نجات پیدا کنه.
    خسرو پرویز هنگامیکه به پایتخت نزدیک شد موردِ استقبال مردم قرار گرفت. مردم پادشاهیِ خسرو پرویز رو پذیرفتن و تاجِ شاهی رو بر سرش گذاشتن. پرویز از دیدنِ وضعیتِ پدر بسیار آشفته شد. قصد داشت قبل از هر چیزی انتقام این کار رو از عاملان این جنایت بگیره، اما یادش افتاد که بهرام چوبینه هنوز سپاهِ قدرتمندی داره و دیر یا زود به جنگِ با شاهِ جوان میاد. به همین دلیل تصمیم گرفت خودش رو برای جنگ با بهرام چوبین آماده کنه. با آغازِ پادشاهیِ خسرو پرویز، پایتخت تا حدودی آروم شد و خسرو به مردم و بزرگان قول داد که وضعیت زندگیشون رو به زودی بهبود ببخشه.
    خسرو پرویز جاسوسانی به سپاهِ بهرام فرستاد تا ببینه وضعیت اونجا به چه صورته. براش خبر اوردن که نیروهای بهرام یکدل و آماده جنگن. خسرو به یارانش گفت تا جاییکه بشه قصد ندارم جنگ و خون ریزی راه بندازم. برای من اصلا عار نیست که از رقیبم بخوام شمشیر رو کنار بذاره، اگه با صحبت همه چیز حل شد که هیچ، اگر نشد به ناچار ما هم شمشیر در دست میگیرم.
    نیروهای بهرامِ چوبینه هم فهمیده بودن که سپاهِ خسرو پرویز آماده نبرد شده. دو سپاه به راه افتادن و در دشتی با هم روبرو شدن. خسرو طبقِ چیزی که قول داده بود به بهرام پیشنهاد داد که واردِ جنگ نشه و اگر بینشون صلح اتفاق بیافته بهرام رو فرمانده ارتش ایران میکنه. اما بهرام قبول نکرد و در جواب گفت، به کمتر از تاج و تخت ایران راضی نیست و هدفش اینه که خسرو پرویز رو دار بزنه تا هیچ مزاحمی نداشته باشه.
    مذاکره دو پهلوون راه به جایی نبرد حتی خواهرِ بهرام که از کارهای برادرش عاجز شده بود از بهرام خواهش کرد که در مقابل رفتارهای تندِ خسرو هیچ واکنشی نشون نده و همچنان به حد و حدودِ خودش قانع باشه. ولی بهرام هیچی جز تاج و تختِ ساسانیان رو نمیخواست و اصلا به گفته های خواهر توجه نکرد.
    خسرو پرویز ناراحت بود از اینکه تنها راهی که پیش روش قرار داره فقط جنگ و خون ریزیه. خسرو به یارانش گفت: بهرام قدرتمنده و یارانِ زیادی داره اما کله‌ش باد داره و اصلا آدم با تجربه‌ای نیست. یک رازی میخوام بهتون بگم و خواهش میکنم با کسی در میون نذارید . من قصد دارم همین امشب و در تاریکی به بهرام شبی خون بزنم و کارش رو یکسره کنم.
    سایرین گفتن ای شاهِ بزرگ نظرت درسته اما خیلی از افرادی که در هر دو سپاه هستن با همدیگه فامیل و قوم و خویشن . صد در صد نقشه تو برای شبیخون زدن به گوشِ بهرام میرسه و چه بسا اصلا همین امشب، اون به مقرِ ما حمله کنه.
    خسرو فهمید که حق با یارانشه. به همین دلیل موضع سپاهیانش رو تغییر داد. بهرام هم برای سپاهیانِ خسرو پیام فرستاد که اگر هر کسی به جمعِ یارانش ملحق بشه، کلی سیم و زر و سکه نصیبش میشه. این حرکت بهرام نتیجه داد و تعداد زیادی از نیروهای خسرو به جمعِ یارانِ بهرام ملحق شدند.
    صبح زود جنگِ بین دو سپاه آغاز شد. نیروهای خسرو خیلی کمتر از نیروهای بهرام بودند. این جنگ تا هنگامِ غروب ادامه پیدا کرد و خسرو فهمید با این تعداد کم، همه گی کشته میشن و شکست میخوردن. خسرو به یارانش دستور عقب نشینی داد. همه نیروهای ساسانی عقب نشینی کردن و بهرام به تعقیبشون رفت. خسرو و یارانش از پلی عبور کردن و بعد هم این پل رو خراب کردند تا نیروهای بهرام نتونن بهشون برسن.

Комментарии • 108