سلام انشالله خدا بهتون سلامتی بده .از ته قلبم از خدا میخوام هر مشگلی داری زوتر مشگلتون بر طرف بشه ❤❤❤❤تاحالا برای هرکسی دعا کردم مستجاب شده انشالله برای شما هم مستجاب بشه عزیزم 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻❤❤❤❤❤❤
نرگس جان مادر من سالیان سال به بیماری آلزایمر دچار بود ، اوایل یه داستانهایی برای من تعریف میکرد از برادرم و خانمش که در یک خانه در شهر رشت با هم زندگی میکردند...من بعضی اوقات باور میکردم و از دست آنها ناراحت میشدم . طبق روالی که هر دو سه ماه درمیان مادرم رو نزد پزشک متخصص میبردم ، دکتر گفت چند دقیقه تنها با من کار داره...ایشون گفتند که این بیماری مادرم بدین صورت هست که خیالپردازی میکنه و در ذهن خودش چیزهایی میبینه که واقعیت نداره. از آن وقت به بعد اگه مادرم چیزی میگفت در حضورش از او جانبداری میکردیم اما ما فرزندان ، عروسها و دامادها با هم صحبت کرده بودیم که طوری رفتار کنیم که دلگیری پیش نیاد و میدونستیم مادرمون بیمار شده و این حرفها دست خودش نیست....البته روز به روز هم بدتر میشد و بیشتر از اتفاقاتی که وجود خارجی نداشت صحبت میکرد متاسفانه....مادرم بعد از شش سال بیماری از دنیا رفت اما خیلی خیلی سخته که کسی رو که با تمام وجودش برامون زحمت کشیده بود اینطور ببینی... وقتی از مادر اسدالله گفتید که چیزهایی در خانه عروسش میدیده منو یاد مادرم انداخت...شاید ایشون هم بیمار بود اما سالیان پیش دکتری بدین صورت نبوده که تشخیص بده .
داستانهای ترسناک رو گوش میدم چون مثل همه برام جالب است ولی چون خوشبختانه اینطور چیزها برام پیش نیامده نظری نمیدم معمولاً، ولی درمورد این داستان: فکر نمیکنم قصد«رقیه»بدست آوردن اون روستا بوده و برای همین اونجا خشکسالی شده و مردم مجبور به ترک اونجا شدن، بنظرم اینطور میاد که؛ باوجود همه ی محبتها و کمکهایی که«رقیه»به مردم میکرده اون مردم تا فرصت میشده پشت سرش حرف میزدن یا حرف براش درمیاوردن و بعد هم حرفهای اون زن بدجنس رو باور کردن و به چشم یک جن که قصدش به چنگ آوردن روستا و حکمرانی کردن به اونهاست بهش نگاه کردن(و شاید حتی عده ای قصد و نیت بد نسبت به«رقیه»پیدا کرده بودن)نتیجه هم اون شد که«رقیه»هم رنجید و هم عصبانی شد و حمایت و کمکهاش رو نسبت به اون روستا قطع کرد!
به به داستان ترسناک خیلی لذت بردم دستت درد نکنه نرگس جون رقیه حتما از ما بهترین بوده ولی خوب دل مهریانی هم داشته و به همه کمک میکرده تا این که آن ها بکارش دخالت میکردند
شما اگر بخواهيد در حق شنوندگان اجحاف نشده باشه و حرف شما سنديت داشته باشه بايد نام اون روستا رو بگيد چون الان ديگه نه رقيه اى هست و نه افراد اون روستا زنده هستند كه به آبروى آنها لطمه اى بخوره
نرگس جان درود ممنون بابت داستان زیبای که گفتید ❤ من نمیدونم این داستان مال کجاست اما من فکر نکنم بخاطر این زن روستا از بین رفته باشه چون در صد سال اخیر در ایران بخاطر تغییر آب و هوا و دور شدن از فرهنگ مون که بر پای اقلیم خشک و کوهستانی روستا های زیادی از دست دادیم بعد تقسیم عراضی توست شاه فقید مون بجای اینکه روستایی بمون و بسازه به سمت شهرهای بزرگ و کوچیک اومدن همین الان روستا های داریم در ایران که رقیه های زیادی درش زندگی میکنند من میگم بجای فضولی بی مورد با این زن همدست میشدن و روستا میساختن .
نرگس جون من معمولا کامنت نمیگذارم ولی ایندفعه واقعه عجیبی برام اتفاق افتاد من این داستان را در ۳ شب گوش کردم چون تا وسط داستان من نا خود آگاه خوابم میبرد و دوباره که گوش میدادم دوباره بعد از چند دقیقه خوابم میبرد باور کنید الان ۴ بار که با دفت دارم گوش میدم ولی الان که به آخر های داستان هم رسیدیم بازم خوابم گرفته ....خیلی برای خودم عجیبه چون اصلا برای خودم غیر طبیعه
درود نرگس جون مرسی از فرستنده داستان وشما که بسیارزیبا تعریف کردین،خیلی جالب بود،کاملا واقعیت داره،قبیله های ازمابهترون درروستاهای متروکه خالی از سکنه زندگی میکنن و اون خانم که دعانویس بوده کاملا درست میگفته به اهالی،کاری کردن که روستادچارخشکسالی بشه مردم مجبوربشن برن تاخودشون ساکن بشن،خیلی ترسناکه خداییش😥😥
برخی آدما همچین انرژیی دارن. مثل مادر من. هر کی ناراحتش کنه به چوخ میره. تازه برای هر کس دعا کنه مستجاب میشه. دعاهاش مرده رو زنده می کنه. دستش شفا داره. دلشکستگی آدما باعث میشه انرژی زیادی داشته باشن.
داستان زیبایی بود ولی مردم اون روستا حقشون بود چون رقیه خانم به هم کمک میکرده بدون اینکه از مردم روستا چیزی بخواد ولی مردم اونجا فقط پشت سرش حرف میزدن معلوم که دلش شکسته
دورد و سپاس فراوان بخاطر تمام زحمات شما، نرگس جان کاش مثل قبل اولش نوشته بودید که داستان ترسناکه، من ناراحتی روحی و ناراحتی قلبی دارم و اینکه بعد از گوش دادن هم نتونستم خودمو کنترل کنم باید تا انتها میرفتم، شاید بعضی افراد مثل من هم هستن که از داستان های ترسناک میترسن، من احترام میزارم به تمام سلیقه ها اما اگر قبلش تیتر کنید، من گوش نمیدم نه اینکه اعتراض داشته باشم فقط داستان را فاکتور میگیرم، بازم ممنون بخاطر زمانی که صرف میکنید و واقعا راوی خوبی هستید❤❤
من همیشه به این فکر می کنم چرا از ما بهترون یه قدرتهایی دارن که خداوند به ما انسانها نداده؟ سرگذشت جالب و عجیب و غریبی بود،اسدالله داماد جنها شده بوده،مطمئنا رقیه و اون بچه داشتن اما جن بودن و کسی اونارو نمیدیده😰
درود نرگس جون مرسی از فرستنده داستان وشما که بسیارزیبا تعریف کردین،خیلی جالب بود،کاملا واقعیت داره،قبیله های ازمابهترون درروستاهای متروکه خالی از سکنه زندگی میکنن 🙂
اینم لینک داستان عروس ناخوانده گلی خانم 👇
ruclips.net/video/x10FwpZpsMY/видео.html
سلام نرگس جان خسته نباشی با هندزفری از مطب دکتر دارم به داستان گوش میدم عزیزانی کامنتم میخونن دعام کنند 🙏 واقعا محتاج دعای خیر قلب پاکتون هستم
حتما
❤❤
❤❤
سلام انشالله خدا بهتون سلامتی بده .از ته قلبم از خدا میخوام هر مشگلی داری زوتر مشگلتون بر طرف بشه ❤❤❤❤تاحالا برای هرکسی دعا کردم مستجاب شده انشالله برای شما هم مستجاب بشه عزیزم 🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻❤❤❤❤❤❤
نرگس جون خدا به خودت و همراهانت سلامتی بده .🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻
چقد خوبه که داستان های ترسناک بیشتر شده❤
نرگس جان مادر من سالیان سال به بیماری آلزایمر دچار بود ، اوایل یه داستانهایی برای من تعریف میکرد از برادرم و خانمش که در یک خانه در شهر رشت با هم زندگی میکردند...من بعضی اوقات باور میکردم و از دست آنها ناراحت میشدم . طبق روالی که هر دو سه ماه درمیان مادرم رو نزد پزشک متخصص میبردم ، دکتر گفت چند دقیقه تنها با من کار داره...ایشون گفتند که این بیماری مادرم بدین صورت هست که خیالپردازی میکنه و در ذهن خودش چیزهایی میبینه که واقعیت نداره.
از آن وقت به بعد اگه مادرم چیزی میگفت در حضورش از او جانبداری میکردیم اما ما فرزندان ، عروسها و دامادها با هم صحبت کرده بودیم که طوری رفتار کنیم که دلگیری پیش نیاد و میدونستیم مادرمون بیمار شده و این حرفها دست خودش نیست....البته روز به روز هم بدتر میشد و بیشتر از اتفاقاتی که وجود خارجی نداشت صحبت میکرد متاسفانه....مادرم بعد از شش سال بیماری از دنیا رفت اما خیلی خیلی سخته که کسی رو که با تمام وجودش برامون زحمت کشیده بود اینطور ببینی...
وقتی از مادر اسدالله گفتید که چیزهایی در خانه عروسش میدیده منو یاد مادرم انداخت...شاید ایشون هم بیمار بود اما سالیان پیش دکتری بدین صورت نبوده که تشخیص بده .
منم موافقم.
این رقیه خانم عارفه بود که درک مردم اون روستا براشون سنگین بوده رقیه رو بفهمند .
خیلی خوبه که داستان های ترسناک بیشتر شده واقعا دوس دارم🎉🎉🎉🎉
خسته نباشید و ممنون از اینکه بیشتر داستانهای ترسناک میزارید❤❤
داستانای ترسناکو بیشتر بزارید ممنون❤
خیلی جالب بود نرگس جون ممنون ❤از این داستانهای ماورایی بیشتر بزارین لطفاً ❤
سلام نرگس جان ممنون بابت زحماتی که میکشی
نرگس خانم گل🌻 مرسی که به فکر ما (که طرفدار داستانای ترسناکیم ) هستید و تعداد بیشتری از این مدل داستانا تعریف میکنید
خدا قوت خسته نباشید
عالی بود ممنونم
خیلی خوبه ترسناک بیشتر تعریف میکنید❤
داستانهای ترسناک رو گوش میدم چون مثل همه برام جالب است ولی چون خوشبختانه اینطور چیزها برام پیش نیامده نظری نمیدم معمولاً، ولی درمورد این داستان: فکر نمیکنم قصد«رقیه»بدست آوردن اون روستا بوده و برای همین اونجا خشکسالی شده و مردم مجبور به ترک اونجا شدن، بنظرم اینطور میاد که؛ باوجود همه ی محبتها و کمکهایی که«رقیه»به مردم میکرده اون مردم تا فرصت میشده پشت سرش حرف میزدن یا حرف براش درمیاوردن و بعد هم حرفهای اون زن بدجنس رو باور کردن و به چشم یک جن که قصدش به چنگ آوردن روستا و حکمرانی کردن به اونهاست بهش نگاه کردن(و شاید حتی عده ای قصد و نیت بد نسبت به«رقیه»پیدا کرده بودن)نتیجه هم اون شد که«رقیه»هم رنجید و هم عصبانی شد و حمایت و کمکهاش رو نسبت به اون روستا قطع کرد!
آخ جون داستان ترسناکککک❤
عالی بود عزیزم خسته نباشی❤❤❤❤🎉🎉🎉
به به این روزا داستان ترسناک زیاد شده🥰 هوراااااااا💐
به به داستان ترسناک خیلی لذت بردم دستت درد نکنه نرگس جون رقیه حتما از ما بهترین بوده ولی خوب دل مهریانی هم داشته و به همه کمک میکرده تا این که آن ها بکارش دخالت میکردند
جالب بود ممنون از نرگس جان
سلام خوبید لطفا بیشتر داستان ترسناک بزارید ممنون از فرستنده
سلام نرگس خانم عزیز واقعأ خسته نباشید با این که داستان تمام نشده داستان زیبائی است
دستتون درد نکنه موفق و موید
باشید🍃🌺🍃
والله خیر الحافظین و هو الرحم الراحمین نگهدارتون باشه ان شاالله نرگس خانم ممنونم
ممنونم مهربانو❤
عالیییییییی بود ممنونم 😍😍😍😍👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
ممنون نرگس جان ذوق می کنم وقتی به موقع قصه هاتو تعریف می کنی❤❤❤❤❤
عزیزمممممم😍😍😍
چه داستان جاابی بود نرگس جونم، مرسی ♥🌹♥
درود نرگس جان ...امیدوارم هرجا هستی سلامت و شاد باشی ...چقدر صدای ارامشبخشی داری ...ممنونم ازت ❤❤❤❤❤
عالی مثل همیشه ❤❤❤❤❤❤
خيييييييلى جالب بود 😍👏👏👏
ممنون نرگس عزیز
سلام نرگس جون خسته نباشی واقعآ سرگذشت جالبی بود ممنون 🙏🙏🙏🥰😘
عالی،بود ممنونم❤❤❤❤❤
خيلي شيرين داستان تعريف مي كنيد؛ خدا حفظتون كنه
عاشق داستان های ترسناکتون هستم خیلی ممنون❤ لطفا تند تند بزارید😁
میگم مراقب باشید کسی از شما پیش خدا گریه نکنه گره می افته تو کارتون
Very nice, Thank you so much
داستان قدیمی خیلی جالبه☺️
Wow interesting ❤
چقدر جالب بود
اولین بازدید ❤
🙏🏻🌹
ممنون نرگس جان عزیز🙏🙏❤️❤️🌺🌺
نرگس جون خیلی عالی بود 😊😊😊😊😊😊😊😊😊😊
مرسی نرگس جان خسته نباشید❤❤
Always best of the best 👍
🌹🌹🌹
شما اگر بخواهيد در حق شنوندگان اجحاف نشده باشه و حرف شما سنديت داشته باشه بايد نام اون روستا رو بگيد چون الان ديگه نه رقيه اى هست و نه افراد اون روستا زنده هستند كه به آبروى آنها لطمه اى بخوره
بابا خیال پردازی بوده
بله دقیقا
😂😂😂😂😂😂
سلام عزیز دل ممنون ❤❤😘😘
با درود، از زحمات شما، تهران، باغ سپهسالار ❤
سلام عزیزم نرگس بله درسته اون بچه بود ولی خدا بااون بوده❤❤❤❤❤
نرگس جان درود ممنون بابت داستان زیبای که گفتید ❤ من نمیدونم این داستان مال کجاست اما من فکر نکنم بخاطر این زن روستا از بین رفته باشه چون در صد سال اخیر در ایران بخاطر تغییر آب و هوا و دور شدن از فرهنگ مون که بر پای اقلیم خشک و کوهستانی روستا های زیادی از دست دادیم بعد تقسیم عراضی توست شاه فقید مون بجای اینکه روستایی بمون و بسازه به سمت شهرهای بزرگ و کوچیک اومدن همین الان روستا های داریم در ایران که رقیه های زیادی درش زندگی میکنند من میگم بجای فضولی بی مورد با این زن همدست میشدن و روستا میساختن .
سلامت باشید❤
«توست» نه توسط! 😂 مستفیض شدیم از ارادات شما 😂
به به بازم داستان ترسناک مممنووووون❤❤❤❤❤
خسته نباشی گلم
این که ترسناک نبود. چه رقیه خانم خوبی هم بوده. آفرین به خیال پردازی فرستنده داستان. مرسی نرگس جون.
وایی ممنون من نشد ببینم امشب میبیتم بازم ممنون ترستاک گذاشتید 🙏🙏🙏❤️🌹
سلام خسته نباشیدبازم مثل همیشه عالی وپرشوروهیجان ❤
سلامت باشید❤
ممنون نرگس خانم
داستان قشنگی بود🌹🌹
🌹
ممنون نرگس جون ❤
❤
سپاسگزارم عزیزم دمتون گرم❤
واقعا عجیب بود
خدا شفا بده عزیزم❤
نرگس خانم ممنونم ..لطفا داستان ترسناک نزارید...
ممنونم از این داستان وهم برانگیز که تعریف کردی ❤❤❤❤
🙏🏻🌹
مرسی
Kheyli Jaleb bud. Mamnun narges Jan
❤❤
نرگس جون من معمولا کامنت نمیگذارم ولی ایندفعه واقعه عجیبی برام اتفاق افتاد من این داستان را در ۳ شب گوش کردم چون تا وسط داستان من نا خود آگاه خوابم میبرد و دوباره که گوش میدادم دوباره بعد از چند دقیقه خوابم میبرد باور کنید الان ۴ بار که با دفت دارم گوش میدم ولی الان که به آخر های داستان هم رسیدیم بازم خوابم گرفته ....خیلی برای خودم عجیبه چون اصلا برای خودم غیر طبیعه
perfect❤❤❤❤❤
سلام به به داستان ترسناک.ممنون بانوی عزیز و گرامی. قطعا عالی خواهد بود.❤❤
🙏🏻🌹
درود نرگس جون مرسی از فرستنده داستان وشما که بسیارزیبا تعریف کردین،خیلی جالب بود،کاملا واقعیت داره،قبیله های ازمابهترون درروستاهای متروکه خالی از سکنه زندگی میکنن و اون خانم که دعانویس بوده کاملا درست میگفته به اهالی،کاری کردن که روستادچارخشکسالی بشه مردم مجبوربشن برن تاخودشون ساکن بشن،خیلی ترسناکه خداییش😥😥
😮
الان دقیق یادم نی
ولی ی روستا دیدم اینجوری شده
حتی تو ترکیه هم هست که ورود بهش ممنوع
خسته نباشی عزیزم خسته نباشی❤
سلامت باشید❤
سلام نرگس جون متشکراز روایت یک داستان ترسناک وعجیب👌❤️
🌹🌹🌹
آخ جون
درود عزیزم خسته نباشید❤
سلام نرگس خانم عزیز خسته نباشید آخ جون داستان ترسناک ممنون از زحماتتون ❤❤❤❤❤
😍🌹🙏🏻
سلام نرگس خانم چه مادرنجیب نازنینی دارین خداحفطش کنه
برخی آدما همچین انرژیی دارن. مثل مادر من. هر کی ناراحتش کنه به چوخ میره. تازه برای هر کس دعا کنه مستجاب میشه. دعاهاش مرده رو زنده می کنه. دستش شفا داره. دلشکستگی آدما باعث میشه انرژی زیادی داشته باشن.
@@rostamm-o6y سلام،میشه لطف کنین ازمادرتون بخواهین برامن دعاکنه،۵ ماهه مادرمو ازدست دادم،تنهام،بیقرارم😢🥺خیلی روزا برام سخت میگذره،خدا حافظ و نگهدار مادرتون باشه که قلبش مهربونه🙏🥰
می خواستم از مادرتون بخوام برای پسرم دعا کنه از خدا بخواد انشاالله بچه های منم خوب شن اصلأ رنگ خوشی رو به خودم ندیدم از وقتی یادمه
@@minashojaei9963 چشم حتما. روحشون شاد💌
@@erfansiraj4380 چشم عزیزم.
سلام و درود خدمت نرگس خانم عزیز
دلستلن ترسناک هر هفته بگید
منم داستانهای ماورایی رو دوست دارم گوش میدم❤❤
چه خوب که داستان های ترسناک را بیشتر کردید
داستان زیبایی بود ولی مردم اون روستا حقشون بود چون رقیه خانم به هم کمک میکرده بدون اینکه از مردم روستا چیزی بخواد ولی مردم اونجا فقط پشت سرش حرف میزدن معلوم که دلش شکسته
❤❤❤❤❤❤
❤❤❤❤❤ سلا م
Sepas AZ Shoma Narges jann 🙏🙏🙏🙏
سپاس از همراهیتون🙏🏻🌹
خیلی تشکر از داستان های خوبتون من مامانم هرشب روز داستان های شما گوش میدیم ❤❤❤❤❤
عزیزممممم😍😍😍😍😍💋💋💋سلام به مادر بزرگوار برسونید
@@roozmareginarges قربونت برم مهربونم بزرگیتون میرسونم همیشه سالم تندرست باشید
چ عجیب
دورد و سپاس فراوان بخاطر تمام زحمات شما، نرگس جان کاش مثل قبل اولش نوشته بودید که داستان ترسناکه، من ناراحتی روحی و ناراحتی قلبی دارم و اینکه بعد از گوش دادن هم نتونستم خودمو کنترل کنم باید تا انتها میرفتم، شاید بعضی افراد مثل من هم هستن که از داستان های ترسناک میترسن، من احترام میزارم به تمام سلیقه ها اما اگر قبلش تیتر کنید، من گوش نمیدم نه اینکه اعتراض داشته باشم فقط داستان را فاکتور میگیرم، بازم ممنون بخاطر زمانی که صرف میکنید و واقعا راوی خوبی هستید❤❤
عزیز دلم رو کاور نوشته شده داستان ترسناک
به هر حال عذرخواهی میکنم❤
سلام نرگس جان 🌺
سلام به روی ماهتون
دروغ بودوگرنه اسم روستا گفته میشد😊
👏👏👏👏👏👏❤️🙏
داستانهاى ترسناك عاليه
من همیشه به این فکر می کنم چرا از
ما بهترون یه قدرتهایی دارن که خداوند به ما انسانها نداده؟
سرگذشت جالب و عجیب و غریبی بود،اسدالله داماد جنها شده بوده،مطمئنا رقیه و اون بچه داشتن اما جن بودن و کسی اونارو نمیدیده😰
AKH joon tarsnak😊
عاشق داستان ترسناکاتونم
Salam Narges Joun
Thank you for the scary story 🙏❤️
سلام نرگس خانم خسته نباشی ❤❤ لطفا شبا پرده رو بکشید ❤❤
سلام به روی ماهتون❤چشم
درود نرگس جون به ده نفر فرستادم خیلی هارا با پیج شما آشنا کردم امیدوارم همیشه موفق وتندرست باشی💙
سلامت باشید مهربونم❤
@@roozmareginarges انشالله درایران ازاد حتمی میام ایران و شما را میبینم ؛مهربان بانوی راوی قصه ها وغصه ها :همیشه سالم وخوشحال باشی🙏💙
درود نرگس جون مرسی از فرستنده داستان وشما که بسیارزیبا تعریف کردین،خیلی جالب بود،کاملا واقعیت داره،قبیله های ازمابهترون درروستاهای متروکه خالی از سکنه زندگی میکنن 🙂
🙏🏻🌹
كاشكى عكس بود از رقيه
❤🙏🌹
باسلام و تشکر
چطور رقیه اول به اهالی روستا کمک می کرد
بعد باعث آوارگی مردم شد؟
Love u ❤❤❤
یعنی الان خبر ندارن داییش کجاس وزندگیش چیشد
اخخخخخخخخ جووووووووون ترسسسسسسسناک