اجرای خصوصی شماره(۱۲)(درد عشق)ماهور، محمدرضا شجریان، محمد موسوی
HTML-код
- Опубликовано: 27 авг 2024
- #درد عشق - #اجرای خصوصی
محمدرضا #شجریان
محمد #موسوی
#ماهور
درد عشقی کشیدهام که مپرس زهر هجری چشیدهام که مپرس گشتهام در جهان و آخر کار دلبری برگزیدهام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش میرود آب دیدهام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنجهایی کشیدهام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیدهام که مپرس دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان ز او شدهام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست زحمتی میکشم از مردم نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل دل و دین میبرد از دست بدان سان که مپرس گفتوگوهاست در این راه که جان بگدازد هر کسی عربدهای این که مبین آن که مپرس پارسایی و سلامت هوسم بود ولی شیوهای میکند آن نرگس فتان که مپرس گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم گفت آن میکشم اندر خم چوگان که مپرس گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس * برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز روز اول رفت دینم در سر زلفین تو تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز ساقیا یک جرعهای زان آب آتشگون که من در میان پختگان عشق او خامم هنوز * درآ که در دل خسته توان درآید باز بیا که در تن مرده روان درآید باز بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست که فتح باب وصالت مگر گشاید باز حال خونین دلان که گوید باز و از فلک خون خم که جوید باز شرمش از چشم می پرستان باد نرگس مست اگر بروید باز جز فلاطون خم نشین شراب سر حکمت به ما که گوید باز هر که چون لاله کاسه گردان شد زین جفا رُخ به خون بشوید باز * بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت نیست چون آینهام روی ز آهن چه کنم * دلی دیرم خریدار محبت کزو گرم است بازار محبت لباس بافتم بر قامت دل زپود محنت و تار محبت * ز دست دیده و دل هر دو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بر دیده تا دل گردد آزاد * خوشا آنانکه پا از سر ندونند مثال شعله خشک وتر ندونند کنشت و کعبه و بتخانه و دیر سرائی خالی از دلبر ندونند غم عشقت بیابون پرورم کرد هوای بخت بی بال و پرم کرد به مو گفتی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد * الهی گردن گردون شود خرد که فرزند جهان را جملگی برد یکی ناله که فلانی زنده مانی همه گویند فلان ابن فلان مرد * خوشا آنانکه سودای ته دیرند که سر پیوسته در پای ته دیرند بدل دیرم تمنای کسانی که اندر دل تمنای ته دیرند * روز وصل دوستداران یاد باد یاد باد آن روزگاران یاد باد گر چه یاران فارغند از یاد من از من ایشان را هزاران یاد باد * دل میرود ز دستم، صاحب دلان، خدا را! دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا کشتی شکستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز! باشد که بازبینیم دیدار