نقد و بررسی فیلم "مجمع کاردینال ها" / Conclave

Поделиться
HTML-код
  • Опубликовано: 28 дек 2024

Комментарии • 9

  • @Hanan-oq7uz
    @Hanan-oq7uz 11 дней назад

  • @ehsanjabbarzare6119
    @ehsanjabbarzare6119 12 дней назад

    ممنون بابت صحبت‌های صریح و ارزشمندتون

  • @Nedaaghajari66Aghajari
    @Nedaaghajari66Aghajari 12 дней назад

    عالی بود ممنون از توضیحات

  • @goodbyejupiter_18k
    @goodbyejupiter_18k 12 дней назад

    سپاس

  • @sepehrtabari7538
    @sepehrtabari7538 12 дней назад

    من یه ایده ترسناک برای برنامه کودک ماجراهای ایوری و تاتی دارم(اگر در بچگی این برنامه کودک رو ندیدین الان یه چند قسمت ببینید تا متوجه داستان بشین( اینکه یه روز که ایوری میره به خانه تاتی میبینه که تاتی نیست پس تصمیم میگیره خودش یه کتاب انتخاب کنه که یه کتاب عجیب میبینه توش نوشته بود زندگیه یه قاتل مهمان نواز ایوری چون بچه بود معنی کلمه قاتل رو نمیدونست ولی وقتی دیده نوشته قاتل مهمان نواز فکر کرده چیز خوبیه پس میره وارد کتاب میشه و میره به سال ۱۸۹۵ و میبینه که در روزنامه ها نوشته یه قاتل مرموز سی و دو نفر رو کشته و جایزه پیدا کردن این قاتل ده هزار دلار نقد هست ایوری که هم گیج شده بود هم ترسيد بود تنها در خیابان بود یه مرد با لبخند ازش پرسید تو چرا تنهایی آقا کوچولو؟ ایوری با خجالت گفت من از یه جای دیگه اومدم مرد با مهربانی گفت بیا پیش من تا خوب بشی و میرن خانه مرد که اسمش رو هنوز انتخاب نکردم بعدن مرد به ایوری غذا میده ایوری احساس راحتی میکنه ولی وقتی مرد حواسش نیست ایوری میبینه که تو دم در زیرزمین رد خون هست مرد با اضطراب گفت این خون ماله منه با چاقو دستم رو خراش دادم چیزی نیست ایوری شک کرده ولی میگه باشه ولی سی ثانیه بعد میبینه که دست مرد یه چاقو بزرگ هست تو چند ثانیه میره یه جا قایم میشه و مرد که ایوری رو گم کرده بود با لبخندی میگه از سنی که داری باهوش تری ولی اینجا خانه منه من زود پیدات میکنم و میکشمت ولی اول بهت غذا میدم چون من قاتل مهمان نواز هستم و ایوری که وحشت کرده بود متوجه شده که این همون قاتل داستان هست دیگه بیشتر به ذهنم نمیرسه نظر شما چیه؟ خوبه؟

  • @sepehrtabari7538
    @sepehrtabari7538 12 дней назад

    من بازم یه خواب دیدم خواب دیدم یه روز سه نفر دارن دنبال سه تا بچه تو خیابون میرن و میبینن که دوتا از اون بچه ها دارن بچه کوچیکه رو اذیت میکنن وقتی خواستن دخالت کنن و برن پیش بچه ها اون دوتا بچه تبدیل به اژدها میشن و شخصیت های ما میرن پست یه دیوار سنگ دقیقا نمیدونم اژدها ها آتش شلیک میکنن و یک دفعه یه هیولای ژله‌ای میاد و شخصیت هارو گیر میندازه و شخصیت ها با چاقو باش ضربه میزدن(تو خواب با دست بود من دارم میگم چاقو( ولی فایده نداشت این هیولای ژله‌ای طوری بود که با قطع شدن چند دیکه از بدنش آسیب نمیبینه و شخصیت ها با کمک منفجر کردن یه ماشین موفق میشن فرار کنن چند ساعت بعد یکی از شخصیت ها که یه مرد زیر سی سال بوده داشت با اینترنت راجبه راه های کشتن هیولای ژله‌ای تحقق میکرده یک دفعه دیده که هیولا پست پنجره میاد و برای اینکه بتونه بیاد داخل تبدیل به آدم میشه و میاد تو شخصیت اصلیه ما یک دفعه به صورت غافلگیر کننده هیولا رو که به انسان تغییر شکل داده رو میگیر و یه نفس کتکش میزد پشت سر هم چون میدونست اگر هیولا به شکل واقعیش برگرده کارش تمومه و برای اینکه راحت‌تر بشه تو اتاق رو پر از آب میکنه و دوباره شروع به کتک زدن میکنه و همین جا از خواب بیدار شدم نظر شما چیه؟ خوبه؟ من شاخ و برگه خاصی ندادم دقیقا همین رو تو خواب دیدم پتانسیل داستان شدن داره یا نه؟