نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی که به دوستان یک دل سر دست برفشانی

Поделиться
HTML-код

Комментарии • 12

  • @MasoomehKassaei-jo6ux
    @MasoomehKassaei-jo6ux Год назад

    روحش شاد ویادش مانا فراموش شدنی نیستد

  • @rahimhaditeimuri920
    @rahimhaditeimuri920 Год назад

    رحمت الله علیه و الله تعالی خانواده ی معزز این بزرگمرد رو حراست و حفاظت و نصرت هر چه افضل روزی بفرماد و تمام دوستدارانش رو هم

  • @ahmadalipour4858
    @ahmadalipour4858 Год назад +2

    روح استاد بی بدیل آسمان هنر سرزمینمان شاد باد

    • @avaz1271
      @avaz1271  Год назад

      سپاس که با لایک و کامنت به ما انرژی میدید

    • @amah3831
      @amah3831 Год назад

      روحت شاد استاد آواز ❤

  • @Sythianbro
    @Sythianbro Год назад

    شاهکار

  • @babididi9987
    @babididi9987 Год назад

    روحش شاد استاد

  • @hoseinhojati3142
    @hoseinhojati3142 Год назад

    این غزل سعدی و صدای ملکوتی شجریان روح آدم را به پرواز در می آورد. شجریان زنده است چون صدایش هست. هر روز و ساعت اسمش و صدایش در جای جای این دنیای پهناور دل وجان دوستدارانش را روشن میکند.

  • @rahimhaditeimuri920
    @rahimhaditeimuri920 Год назад +1

    اگر به حضرت رب العالمین ناخشنود نباشه میگم کاش من میمردم و این عزیزان سالها صحیح و سالم و عزتمند میموندن. ولی روح لطیف اینها در کنار ما مردم پست شده حتما اذیت میشد !! هر طرف میرم گرفتار میشم !! هر چه گفتیم جز حکایت دوست در همه عمر ازان پشیمانیم

  • @shamsedinmomivand6556
    @shamsedinmomivand6556 Год назад

    نفسی بیا وبنشین سخنی بگو وبشنو،که ز تشنگی بمردم بر آب زندگانی.

  • @hoseinhojati3142
    @hoseinhojati3142 Год назад

    نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی
    که به دوستان یک دل سر دست برفشانی
    دلم از تو چون برنجد که به وهم در نگنجد
    که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی
    نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو
    که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی
    غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم
    تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی
    عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
    عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟
    دل عارفان ببردند و قرار پارسایان
    همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی
    نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
    همه بر سر زبانند و تو در میان جانی
    مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم
    تو میان ما ندانی که چه می‌رود نهانی
    مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم
    خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی
    دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد
    نه به وصل می‌رسانی نه به قتل می‌رهانی