سلام واسه من تقریباً مشابهش پیش اومد تو یه اتوبان شهر اهواز با پراید حرکت میکردم ماشین جلویی من یه سمند بود که یه بچه رو زیر گرفت و بعد حول شد و رفت کوبید به بلوار وسط اتوبان ،فوری زدم کنار و پیاده شدم رفتم محل تصادف ،ولی اون بچه نبود دویدم عقب تر و فاصله زیادی از محل رو گشتم ولی نبود ،میدونستم که غیر ممکنه پاشده باشه ورفته باشه چون برخورد شدید بود و دیدم که اون بچه خیلی محکم به لبه سمت راست اتوبان خورد،همه مردم فورا دور سمند وسط بلوار جمع شده بودن ،چون اونجا یه تفریحگاه کنار جاده بود وشلوغ بود،ازهمه پرسیدم ولی کسی بچه رو ندیده بود ،رفتم پیش راننده وگفتم یه بچه رو زیر گرفتی ،اون خیلی ترسیده بود ولی فوری به من گفت خودش یه دفه پرید جلوم ،گفتم نیستش گفت یعنی چی نیستش؟ خلاصه بیست دقیقه باهم دنبالش گشتیم وغیر ازیه لنگه کفشش چیزی پیدا نکردیم حتی باوجود شلوغی هیچکس بچه رو ندید حتی یه نفر میگفت دیدم که سمند یه دفه منحرف شد و خورد به وسط بلوار ولی بچه ای رو زیر نگرفت ، هیچوقت جوابی واسش پیدانکردم
آیا این موضوع واقعاً اتفاق افتاده ؟؟ منظورم اینه که مدارک و مستنداتی هستند که این موضوع رو واقعیت ببخشند ، یا صرفاً یک داستانه که مثلاً دو تا نوجوون یا جوون برای هر منظوری اونو درست کردن. ولی اگر واقعاً یه همچین اتفاقی افتاده باشه خیلی خیلی جالبه. لطفاً در مورد واقعی بودن این داستان تحقیق و در یک پشت بند کوتاه این موضوع رو مطرح کنید. با تشکر 🙏🙏🙏❤️❤️❤️
من هم پارسال داشتم با خانواده از خاطرات تعریف میکردم زمانی که در ایران یه خونه بزرگ و زیبا اجاره کرده بودیم و در حین صحبت پسرم گفت آره یادش بخیر خونه خوبی بود و من با اون دوتا دخترای همسایه پایینی بازی میکردم در حالیکه اون خونه کاملا در اختیار ما بود فقط یه زیرزمین بزرگ و خالی داشت و صاحب خونه مقداری اثاث تو یکی از اتاقها گذاشته بود و درش هم قفل وقتی به پسرم گفتیم اونجا کسی زندگی نمیکرد با تعجب گفت من همیشه میرفتم پایین با اونا بازی میکردم و یه روز خواهر بزرگه گفت دیگه نیا اینجا ما داریم از اینجا میریم 😳😳😳بعدش ما یادمون اومد دقیقا از یه زمانی به بعد پسرم دیگه پایین نمیرفت و الان خودش میگه چون اونا از اونجا اثاث کشی کردن و رفتن 😳😳😳 هنوزم که بعضی مواقع یادش میفتیم و دربارش حرف میزنیم مو به تنمون سیخ میشه 🤔
درود برشما خیلی عالی بود حیف که کسی حرفهامونا باور نمیکنه وباید سکوت کنیم ولبخند بزنیم به همچین خاطراتی و چیزهای دیگه منکه کامل باور دارم به جهانهای دیگه و حتا تجربه هم کردم ولی نمیتونم خوب بیانش کنم چون خیلی درهم برهم هست و خیلی هم شگفت انگیزه برام امیدوارم یروزی بتونم بنویسمشون بهرحال خسته نباشید امیدوارم همیشه بسبزید یاحق 🌹❤🙏❤🌹
احساس میکنم مثل فیلم مردان سیاه پوش شده براشون😂 یه فلش میزد تو چشمشون و همه چیز از یاد طرف میرفت و به طرف تلقین میکردن همچین اتفاقی نیوفتاده بعدشم کارگراشون میومدن پاکسازی هر مدرک یا وسیله ای بود جمع میکردن
من خودم ب شخصه ب کائنات خیلییییی اعتقاد و باور دارم ب جهان هستی ب ارتعاشات جهان هستی انرژی جهان هستی ک ب ما ملحق میشه و ب اتفاقات ماورا طبیعی مثل جهان خوابی و…. غیره باور دارم اعتقاد دارم قلبی❤
عالی بود داستان خوبی بود اما منطقی و از هیچ جهتی قابل دفاع نیست چون مگه میشه این همه آدما فقط این دونفر یادشون بیاد بس یک چیزی درست نیست ولی خب خیلی چیزا منطقی نیست اما احتمال وجودش هست
اول اینکه،وقتی دیده امضا دوستش (بِرَندی) داخلِ سالنامه ی دوران تحصیلشون نیست،چه دلیلی داشته که نتیجه گیری کنه که شاید اون برندی که اون میشناخته با برندی که دوستش اِمی میشناخته متفاوته؟؟؟ و اینکه چطور هم خودش و هم اِمی هر دوشون اتفاقی مسلط به نقاشی چهره شدن و تونستن عکس برندی رو جوری بکشن که بشه شباهت یا تفاوت قائل شد بین چهره ها جوری که پی به واقعیت ببرن؟؟
بسیار بسیار ازت ممنونم بابت این ویدیو اجرا و بیان بی نظیری داشتی میدونی کجای این داستان باعث میشه که احتمال خیلی زیادی بدم که واقعی بوده؟ اونجاییش که اون 2نفر گفتن 3تا خال روی صورتش بوده!! اینکه یه نفر 3تا خال روی صورتش باشه قضیه اش طولانیه ولی اینطور بگم که بیشتر این انسان ها - انسان های عادی نیستن و اون 3تا خال یه نشونه ست روی صورتشون با تشکر
@@امیرگلخندان-ح3ض هر خالی رو نمیشه گفت نشون روی بدن انسانه باید این خال ها رو به صورت فرضی به هم وصل کنید تا ببینید چه شکلی به وجود میاد و همچنین تعداد خال ها هم خیلی مهمه / بیشتر این خال های کوچیک مبنا نه خال های خیلی بزرگ یا خیلی کوچیک / دیدم که خال های روی بدن یه نفر وقتی به هم وصلشون کردیم یکی از صورت های فلکی رو تشکیل دادکه این مدل معنا دار میشه
اولش گفت إمی، یادم به کتاب أمی کودک کهکشانی افتاد، خیلی جالب هست. اسم نویسنده رو کامل یادم نیست.ولی سرچ بشه راحت پیدا میشه. و اینکه من یه دوستی دارم ایرلندی هست، اولین بار که دیدمش چشمشان به برق عجیبی داشت و من این حس رو داشتم که زمینی نیست بهشم گفتم تو انسان نیستی خندید گفت پس چی هستم، منم گفتم یه چیزی توی تو با بقیه جور در نمیآد. یه چند وقت بعدش دیدمش و گفت من از زندگی روی زمین خیلی خسته شدم و دلم میخواد برگردم به سیاره خودم.😅 خلاصه بگذریم از اینکه بعدتر ها فهمیدم هیلر هست و انرژی خاصی برای درمان داره و خیلی چیزهای عجیب دیگه.الان من ازش فاصله گرفتم خودم به دلایل دیگه و دوستی مون کم کردم.
درود بر شما بسیار عالی بود ممنون میشم اگر از این دست برنامه ها بسازید یا در با ه زندگی بعد از مرگ اما ابن داستان را باور دارم چرا چون شاید ما شبیه سازی شدیم در یک ابر کامپیوتر یا شاید دنیای موازی رفته باشد با آمده باشد ❤❤❤❤❤.
راستش من باور میکنم چون تقریبا هرجا که برم و برای اولین بار آدمها میبینم غیر از ممکن هست که منو به عنوان کسی که قبلاً دوست یا همکلاسی این آدمها نبودم در حالی که من برای اولین بار وارد اون شهر میشم و بخاطر کاری که دارم معمولاً همیشه در سفر هستم و این برام عادی شده چون نود درصد آدمها وقتی منو میبینن با دوست قدیمی خودشون اشتباه میگرن و شاید هر روز با این موضوع روبرو هستم و نمیدونم چرا
منم اکثرا وقتی تو یه مجلس مردونه هستم ادمهای غربه که تا حالا. ندیدمشون مبگن من یه جایی دبدمت این غریبه ها رو تو هر شهری رفتم دیدم منم بهشون میگم چهرم شبیه زیادی داره
من تا سالها پیش اتفاقاتی میدیدم که آنها را قبلا هم دیده بودم وپیش خودم میگفتم چرا ای آدم یا اتفاق که من الان میبینم مثل یک یاد اوریه حتی گاهی به مادرم میگفتم من عین این اتفاق را قبلا هم دیدم چرا دوباره تکرار میشه اما متاسفانه نه مادر ونه خودم از این موضوع سر در نمیاوردیم وهمیشه این برایم یک معما بود که چرا من چیزها را یاد آوری میکنم .دیگر اینکه در عالم رویا میدیدم یک اتفاق میافتاد و در فاصله زمانی کمی حتی گاهی به دو ساعت هم نمیکشید که عین همون رویا اتفاق میافتاد وگاهی تا ماهها وحتی سالها .نه یک مورد بلکه دهها مورد پیش میآمد. روزی بود که من هیچ پولی برای خرج کردن نداشتم وان روز کلافه میشدم حتی عادت قرض گرفتن از کسی هم ندارم .اما یادمه بعضی وقتها پول اضافی که داشتم در قسمتی از اتاق یا آشپزخونه قائم میکردم برای روز مبادا که پول ندارم ..آن روز عصر که نا امید بودم کمی خوابم برد .اما در خواب دیدم یک هلی کوپتر اومد از برای حیاط خلوت مقداری پول هزار تومنی یک بسته ۵۰ هزار تومنی انداخت .خواهرم عصر همون روز اومد خونمون واتاق خواب که دقیقا کنار حیاط خلوت بود اسبابها را جابجا کرد وگفت این یک بسته پوله زیر کمد .گفت مال کین اینا مادرم انکار کرد گفت من پولی اونجا نداشتم داداشم هم گفت مال من هم نیستن فقط من مونده بودم که من هم گفتم من اصلا پولی ندارم .کمی بعد یادم اومد که قبلا خودم این پولها را برای روز مبادا آنجا انداخته بودم . خواهرم گفت راستش من خونه خودم خواب دیدم که تو پول نداری وکسی به من القا کرد که مقداری پول در کنج اتاق متعلق به فلانی هست که خبر نداره منم برای راستی آزمایی خوابم اومدم اسبابها را جابجا کردم ودقیقا جائیکه آدرس گرفته بودم همونجا بودن .وهنوز هم که تنها هستم در رویا چیزهایی میبینم که در عالم واقعی اتفاق میفته اما به کسی نمیگم .گاهی وقتها اتفاقات عجیبی برایم میفته از طرف یک موجود ماورایی اما آسیب نمیرسونه کمی اذیتم میکنه شبیه شوخی بچه با بزرگترها که ناخوشایند ه وسایلم رو از جای میبره جایی دیگه وساعتها جستجو میبینم گزاشته یه جایزه ده بار آنجا رو گشتم .اما فضای خونه بسیار سنگینه برام همیشه سردرد دارم وقتی میخوام برم بیرون مانعی برام ایجاد میکنه واز این قبیل .
سلام خسته نباشید اگه بخوام کلی داستان یا واقعیت ۴۰ سال زندگی عجیب یک نفر رو برای شما بگم چطور میتونم ارتباط بگیرم ؟؟؟ با کامنت نمیشه گفت چون خیلی طولانی هستش ممنون
مرسی خسته نباشی چیزی که خیلی عجیبه اینه که غایب بودن و نبودن برندر حداکثر واسه سه الی چهار نفر تبدیل به یه ماجرا میشه و زندگی همون سه/چهار نفر رو حسابی بهم میریزه. قربون خدا برم اینجاست که میگن اگه عزیز خداوند باشی همه راهها واست هموار میشه... فکرشو بکن ما شیعیان هم یک نفر غائب داریم که صدها ساله از نظرها پنهانه اما به اذن خداوند انقدر قشنگ اوسکول شدیم که زندگی هیچکدوممون هم اصلا بهم نریخته🤣🤣🤣🤣
چقدر جالب. البته من هم به شکل دیگه ای این اتفاق واسم افتاده، من چهل و پنج سالمه و دو ساله که اومدم آلمان. قبل این که بیام اینجا هیچ مسافرت خارجی حتی نداشتم ولی جالب اینجاست که توی شهری که هستم به اسم هام (Hamm) چیزهای عجیبی میبینم کوچه ها و ساختمانهایی رو میبینم که کامل میشناسم و حتی داخل اون خونه ها رو هم کامل میشناسم مثلا اتاقها، سرویس ها و ... حتی به داخل یکی از اون خونه ها رفتم البته با توضیح نظرم به صاحب خونه و درخواست از بازدید خونه و ایشون موافقت کرد جالبه که همه خونه رو میشناختم حتی فقط رنگ بعصی جاها رو تغییر داده بودن. خیلی از کوچه ها هم واسم آشناست و وقتی قدم میزنم کامل میدونم که قبلا اینجا بودم و تعجب میکنم، البته الان دیگه واسم عادی شده این موضوع و باهاش کنار اومدم.
به نظرم چون از بچگی عشق آلمان داشته اید و هر روز به فکر مهاجرت به آلمان بوده اید و دیدن کوچه و خیابان هاش از طریق تلویزیون و رسانه ها و مجلات و ... باعث این چیز شده .
این داستان شما ، من رو یاد اخبار گم شدن افراد و یا گم شدن هواپیما با مسافرانش و کشتی ها با سرنشینانش انداخت که هرگز کسی نفهمید که چه اتقاقی برای این افراد افتاد ، با درود
هم اینکه احساس میکنیم این داستان واقعیه ، میتونه سندی بر جعلی بودنش باشه زیرا داستانهای واقعی پیچیده تر و پر حاشیه تر است از داستانهای جعلی ، دوما آمریکا و اروپا نویسندگان بزرگی به جهان ارائه کردند و بسیار خبره هستند در خلق داستان ..
این مسیله رو بارها بین بیمارام دیدم و شنیدم،توضیحات پزشکیش خیلی دشواره فقط در نهایت بتون بگم این آقایی ک داره داستانو تعریف میکنه دچار اختلال سایکوتیک احتمالا از نوع اسکیزوفرنیا شده و باید از نظر ام آر آی مغزی،آزمایشات و خصوصا تیرویید بررسی بشه،این حالت رو بهش میگن توهم ،اگه میخواین ازین داستانا بشنوین برین بخش روانپزشکی که بعد دادن دارو ظرف برندن رو یادش میره
چند وقتی که بحث و مباحث دنیای موازی و این چیزا داغ بود تحقیق و ویدیو و منابع معتبر و مخصوصا دانشمندان بزرگی مثل استیون هاوکینگ روحش شاد باد معتقد به جهان موازی بودند و حتی این بزرگوار درب ورود به این جهان هارو به سیاهچاله اشاره میکرد
داداش ، داستان تناقض داره این بنده خدا با برندن دوست بوده و خونه برندن رفته بوده چون مشخصات اتاق برندن یادش بود پس برا چی آدرس خانواده برندنو از اِمی گرفته ؟؟؟ خودش چرا نرفته در خونه برندن ، 😛
همین پارسال بود توی طبقه همکف ساختمان ما زنی بود که به جن و غیره متعقد بود ما باهم خیلی راحت دوست شدیم، گاهی می امد، فال قهوه می گرفتیم، خلاصه ی روز عصر اومد واسه فال قهوه، بعدش من گفتم احضار روح بلدم،( البته من آتیست هستم و به جهان اخرت و حواشی مسلمانان اعتقاد ندارم ولی بلد هستم حس می کنم ی قدرتهایی هستند که ما راشاید کنترل می کنند اینو بابت این نوشتم که بدونید من به خدا و کارهاش اعتقادی ندارم) خلاصه گفت جدی! گفتم آره، بعدش اون گفت ی سری احضار اوراح در ژاپن هست که خیلی معروفه خلاصه ما کارمون را انجام دادیم ولی اون روز من هیچ چیز غیر طبیعی را نتونستم احضار کنم اصلا نبود، دوستم رفت و شب شوهرم اومد وشروع کرد به مسخره کردن من و ادعا درآوردن و گفت الان من روح پدرم را صدا می زنم ببینم میاد اون طوری که تو عمل می کنی. برق ها خاموش بودن نه اینکه جز برنامه باشد من میخاستم بخوابم ولی اون به کارش ادامه داد و از اخر گفت پدر تو وقتی زنده بودی خیلی از نظر بدنی قوی بودی اگر هستی ی کاری را برای نشون دادن من انجام بده که بتونم باور کنم، ناگهان چون وسط هال خوابیده بودیم یکهو ماشین لباس شویی روشن شدی چند ثانیه ای کار کرد و بعد خاموش در ضمن من از مسخره بازی اون داشتم فیلم می گرفتم، یکهو فیلم را قطع کردم، و رفتم درب ماشین لباس شویی راچک کردم ببینم بازه یانه چون 5 دقیقه بعد باز می شد در باز شد من فیلم را با هیجان واسه خواهر شوهرم و روز بعد واسه دوستم فرستادم، دوستم به من روز بعد پیام داد که اونم به دوسنش گفته و دوستش گفته اینطور فیلم ها به طرز عجیبی پاک میشن و اون انرژی نمی ذاره هیچ اثری از خودش بماند الان فیلمی که شما واسه من فرستادی پاک شده خودت پاک کردی یا پاک شده،؟ سریع واتساپم را چک کردم دیدم راست گفته فیلم نیود بهش زنگ زدم گفتم آره نیست، گفت فیلم گالریت را چک کن، اونم چک کردم فیلم نبود فیلمی که واسه خواهرشوهرم فرستادم داخل واتساپ نبود، گفتم شاید من ندارم واون داشته باشه اونم چک کرد گفت نه پیام ام نه فیلم هست، می دونم باورش سخته ولی من و شوهرم عملا دیدیم و واسه دونفر دیگه هم فرستادم که اونها هم دیدن وتایید کردن فیلم پاک شده، حالا هنوزم واسه ام عحیب هست چی شد چی بود الان بادیدن برنامه شما به این نتیجه رسیدم.،اون لحظه که شوهرم روح پدرش را صدا می زده شاید کسی در گذر زمان بوده و شنیده و با ماشوخی کرده و بعدم واسه توی شوک گذاشتن ما فیلم را پاک کرده
خیلی قصه شما هم برایم جالب بود در این دنیا خیلی کار ها میشه که ما نمیدانیم چی است هنوز تکنالوژی انقدر پیشرفت نکرده تا چیزی بسازن که بدانین دنیا های موازی و یا سفر در زمان واقیعی است یا نه
من یک رفیق داشتم شب و روز باهم بودم اون می امد خونه ما شب میخوابید تا صبح من میرفتم خونشون کلا باهم بودم مثل داداش خلاصه هرچه بزرگ تر شدم دور تر دور تر شدم الان ۱۰ سال ندیدمش
برای من هم دوتا داستان خیلی عجیب اتفاق افتاده که البته کمی طولانیه۔ ولی خب اگر خیلی خلاصه بخوام بگم۔۔۔۔۔ اولیش توی یونان برام اتفاق افتاد که یه موجود خیلی وحشتناک رو دیدم و تا خواستم داد بزنم، صدام رو خفه کرد۔ یادمه تا یه مدت زیادی وقتی هوا تاریک میشد میترسیدم۔ سنمم کم نبود و بالای ۲۵ سال بودم۔ دفعه دوم ، توی آلمان برام پیش اومد۔ بخاطر اتفاقهای عجیبی که توی خونمون میوفتاد، دوست دخترم که یه آلمانی بود، با یه بنده خدایی توی اینترنت که اهل ایتالیا بود و به راهنمایی اون ، یه مقدار نون ، آب و کمی نمک توی یه ظرف گذاشتیم و با صدای بلند گفتیم اینها رو برای تو گذاشتیم۔ بخور و بنوش، ولی با ما کاری نداشته باش۔ باید جایی هم میزاشتیم که رفت و آمد نباشه۔ گذاشتیم توی آشپزخونه و روی میز و در آشپزخونه رو هم بستیم۔ نیم ساعت بعدش رفتم از یخچال نوشیدنی بیارم۔۔۔۔۔۔ خشکم زد!!!!! فقط نگین شاید باد اومده یا مثلا آشپزخونه موش داشته و از این حرفها۔ جتی گازگرفتگی روی نون بود، یه کمی نمک از داخل نمکدون بیرون ریخته بود و لیوان آب بدون اینکه چپه بشه یا شکسته باشه، از زیرش اب جاری شده بود!!!!! وقتی دوست دخترمم دید، فقط بهمدیگه نگاه میکردیم۔ عکسهاش رو هم دارم۔ چیزهای عجیب برای من که توضیحی ندارن، خیلی اتفاق افتاده۔
این داستان دروغ هست و نکته اینجاست که وقتی اون پسر به محله قدیمی برمیگرده ادرس خونه برندن رو بلد نیست و ادرسشونو اون دختر بهش میده ولی اتاق برندن همون اتاقیه که قبلا دیده بوده مگه میشه خونه عوض بشه ولی اتاق نه😅
سلام.بعد از کلی سال دنبال همچین اتفاق واقعی گشتن بالاخره اتفاقی رو پیدا کردم که شبیه به داستان زندگی خودم باشه.دوستان باید عرض کنم من اتفاقی رو در زندگیم تجربه کردم که شبیه به اتفاقی که شنیدید هست اما به شکلی دیگه.دوست دارم براتون تعریف کنم اما اینکه اینجا با جزییات براتون تایپ کنم شرایطش جور نباشه برای همین اگه راهی بلد هستید که بتونم تعریفش کنم بگید لطفا و میدونم شنیدن داستان زندگی ام خالی از لطف نیست
همین جریان برای من مدل دیگه پیش اومده ..من و برادرم و دوستانم به سینما رفتیم و به خاطر خوب بودن فیلم و بازیگوشیه ما که تو سن نوجوانی بودیم اون فیلم رو چند بار نگاه کردیم ولی العان هیچکس نه فیلم رو تا بحال دیده نه یادش میاد که ما با هم به سینما رفتیم و این یکی از عجیبترین اتفاقات زندگیه منه
من هم یک داستان دارم که البته برام اتفاق افتاده و هنوز منطقی برای اون پیدا نکردم سال اول دبستان بودم تازه اومده بودیم اصفهان شهر نظنز مدرسه 22 بهمن روز دوم مدرسه بود مدرسه هم بالای یک شیب تند و در دامنه یک کوه سنگی قرمز رنگ که پشت اون قبرستانی قدیمی بود قرار داشت زنگ اول مدرسه خورد من هم که دوستی نداشتم کنار دیوار مدرسه در حالی که کیفم دستم بود تکیه داده بودم مدرسه یک طبقه بود و سقف شیروانی داشت همانطور که به دبوار تکیه داده بودن یک سنگ قرمز چند وجهی کوچکتر از یک گردو از بالا خورد پشت دستم. افتادن سنگ از بالا رو دقیقا دیدم دستم کمی درد گرفت و به بالا نگاه کردم چیزی نبود کمتر از یک دقیقه بعد همون اتفاق تکرار شد و دقیقا خورد پشت دست راستم اما اینبار کمی ترسیدم و چند متر اون طرف تر رفتم لحظاتی بعد دوباره همین اتفاق به همان صورت افتاد ترسیدم و دویدم سمت بچه هایی که اون طرف نشسته بودن و دیگه این اتفاق تکرار نشد هیچ پنجره یا سقفی بالای سرم نبود حتی کسی هم اطراف نبود و عجیب تر اینکه سه تا سنگ دقیقا به یک نقطه دستم خورده بودند و روی زمین هم هیچ اثری از اون سه سنگ نبود 7 سال بعد از همون ناحیه برخورد سنگ دچار خونریزی شدیدی شدم که باعث شد از حال برم هیچ اعتقادی به خدا و جن و پری ندارم و پاسخ و چرایی اون از اون وقت در ذهنم مونده
جالب بود. دنیا خیلی عجیبه . هیچ منطق خاصی نداره. البته ذهن ما هم میتونه اشتباه کنه.موفق باشید
لطفاً از این تیپ ویدیو ها بیشتر بسازید. متشکرم 🌹
Dar tajib aftodam😲😲dar in dunyo harchi shudanash mumkin🇹🇯🇹🇯🇹🇯
سلام
واسه من تقریباً مشابهش پیش اومد
تو یه اتوبان شهر اهواز با پراید حرکت میکردم
ماشین جلویی من یه سمند بود که یه بچه رو زیر گرفت و بعد حول شد و رفت کوبید به بلوار وسط اتوبان ،فوری زدم کنار و پیاده شدم رفتم محل تصادف ،ولی اون بچه نبود دویدم عقب تر و فاصله زیادی از محل رو گشتم ولی نبود ،میدونستم که غیر ممکنه پاشده باشه ورفته باشه چون برخورد شدید بود و دیدم که اون بچه خیلی محکم به لبه سمت راست اتوبان خورد،همه مردم فورا دور سمند وسط بلوار جمع شده بودن ،چون اونجا یه تفریحگاه کنار جاده بود وشلوغ بود،ازهمه پرسیدم ولی کسی بچه رو ندیده بود ،رفتم پیش راننده وگفتم یه بچه رو زیر گرفتی ،اون خیلی ترسیده بود ولی فوری به من گفت خودش یه دفه پرید جلوم ،گفتم نیستش گفت یعنی چی نیستش؟ خلاصه بیست دقیقه باهم دنبالش گشتیم وغیر ازیه لنگه کفشش چیزی پیدا نکردیم
حتی باوجود شلوغی هیچکس بچه رو ندید
حتی یه نفر میگفت دیدم که سمند یه دفه منحرف شد و خورد به وسط بلوار ولی بچه ای رو زیر نگرفت ، هیچوقت جوابی واسش پیدانکردم
احتمالا بچه جن بوده.
آیا این موضوع واقعاً اتفاق افتاده ؟؟
منظورم اینه که مدارک و مستنداتی هستند که این موضوع رو واقعیت ببخشند ، یا صرفاً یک داستانه که مثلاً دو تا نوجوون یا جوون برای هر منظوری اونو درست کردن.
ولی اگر واقعاً یه همچین اتفاقی افتاده باشه خیلی خیلی جالبه.
لطفاً در مورد واقعی بودن این داستان تحقیق و در یک پشت بند کوتاه این موضوع رو مطرح کنید.
با تشکر 🙏🙏🙏❤️❤️❤️
دوست عزیز ،اول کلیپ رو گوش بدید،جواب تمام سوال هاتون رو دادند
@@pedi6113 شما هم لطف کنید در ابتدا سوال منو درست بخونید بعد جواب بدید 👌👌👌😀😀❤️
من هم پارسال داشتم با خانواده از خاطرات تعریف میکردم زمانی که در ایران یه خونه بزرگ و زیبا اجاره کرده بودیم و در حین صحبت پسرم گفت آره یادش بخیر خونه خوبی بود و من با اون دوتا دخترای همسایه پایینی بازی میکردم در حالیکه اون خونه کاملا در اختیار ما بود فقط یه زیرزمین بزرگ و خالی داشت و صاحب خونه مقداری اثاث تو یکی از اتاقها گذاشته بود و درش هم قفل وقتی به پسرم گفتیم اونجا کسی زندگی نمیکرد با تعجب گفت من همیشه میرفتم پایین با اونا بازی میکردم و یه روز خواهر بزرگه گفت دیگه نیا اینجا ما داریم از اینجا میریم 😳😳😳بعدش ما یادمون اومد دقیقا از یه زمانی به بعد پسرم دیگه پایین نمیرفت و الان خودش میگه چون اونا از اونجا اثاث کشی کردن و رفتن 😳😳😳
هنوزم که بعضی مواقع یادش میفتیم و دربارش حرف میزنیم مو به تنمون سیخ میشه 🤔
خيلی دوست دارم 👍👍👌👌👏👏❤️🔥❤️🔥
درود برشما
خیلی عالی بود
حیف که کسی حرفهامونا باور نمیکنه وباید سکوت کنیم ولبخند بزنیم به همچین خاطراتی و چیزهای دیگه
منکه کامل باور دارم به جهانهای دیگه و حتا تجربه هم کردم ولی نمیتونم خوب بیانش کنم چون خیلی درهم برهم هست و خیلی هم شگفت انگیزه برام
امیدوارم یروزی بتونم بنویسمشون
بهرحال خسته نباشید
امیدوارم همیشه بسبزید
یاحق
🌹❤🙏❤🌹
بسیار زیبا داستانهای ماورایی جالب وشنیدنی هستن خوب بود دمت گرم
درودسلام خدمت شماوسپاس بی پایان ازاین برنامه های بسیارجالب چینل عامل ناشناخته ❤❤🇦🇫🇦🇫🇮🇷🇮🇷🇦🇫🇦🇫❤️❤️
سلام درود عالی بود اگر امکان داره ساخته شود جالب بود سپاسگزارم
سلام و درود و خسته نباشید از اینطور ویدیو ها بیشتر بسازید اگه زحمت نمیشه بازم ممنون که زحمت میکشید.❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
خیلی خوب بود لطفاً باز هم از این مدل ویدیو ها بسازید
ممکنه در یک خط زمانی دیگه یکی از اینده بیاد و تغییری در گذشته ما ایجاد کنه و باعث بشه همه چی عوض بشه.از نظر علمی شدنیه..واقعا داستان غریبی بود
آره جالب هست این موضوعات ، منتظر ادامه هستیم
سلام وقتتون بخییر من علاقمندم واس شنیدن داستان زندگیتون 🌸❤🙏🏻
سپاس
درود بر شما خسته نباشید عالی مثل همیشه ❤
خیلی عاااالی بود تشکر از شما
احساس میکنم مثل فیلم مردان سیاه پوش شده براشون😂
یه فلش میزد تو چشمشون و همه چیز از یاد طرف میرفت و به طرف تلقین میکردن همچین اتفاقی نیوفتاده بعدشم کارگراشون میومدن پاکسازی هر مدرک یا وسیله ای بود جمع میکردن
متشکرم...
جالب بود👍👍👌👌👏👏
من خودم ب شخصه ب کائنات خیلییییی اعتقاد و باور دارم ب جهان هستی ب ارتعاشات جهان هستی انرژی جهان هستی ک ب ما ملحق میشه
و ب اتفاقات ماورا طبیعی مثل جهان خوابی و…. غیره باور دارم اعتقاد دارم قلبی❤
جالب بود و همینطور جذاب. ممنون از زحماتتون 🙏💐💖
عالی بود داستان خوبی بود
اما منطقی و از هیچ جهتی قابل دفاع نیست چون مگه میشه این همه آدما فقط این دونفر یادشون بیاد بس یک چیزی درست نیست ولی خب خیلی چیزا منطقی نیست اما احتمال وجودش هست
موضوع بسیار بسیار جالبی بود. فقط حیف که تایم ویدیوهاتون خیلی کوتاهه
Salom az Tajikistan 🇹🇯❤
خسته نباشید عالی بود
بازم ازاین ویدیوهابسازید
جالب بودوباموضوع جدید
درود..عالی مثل همیشه...بینظیر👌👌
ممنون از برنامه های خوب شما❤❤❤❤✌✌✌✌✌✌✌
خیلی جالب بودند که باورمیکنم
از این داستان ها بیشتر ویدیو بسازید
تشکر
اول اینکه،وقتی دیده امضا دوستش (بِرَندی) داخلِ سالنامه ی دوران تحصیلشون نیست،چه دلیلی داشته که نتیجه گیری کنه که شاید اون برندی که اون میشناخته با برندی که دوستش اِمی میشناخته متفاوته؟؟؟
و اینکه چطور هم خودش و هم اِمی هر دوشون اتفاقی مسلط به نقاشی چهره شدن و تونستن عکس برندی رو جوری بکشن که بشه شباهت یا تفاوت قائل شد بین چهره ها جوری که پی به واقعیت ببرن؟؟
perfect
داستان جالب و عجیبی بود دنیای موازی به نظرم وجود داره و به نظرم این داستان واقعی بود
So butEfol
چقدر جالب بود
Tkanks
سلام خسته نباشید...داداش کانال شماحرف نداره..خیلی خیلی جذاب ودلنشینه...صدات هم که...........،❤️❤️❤️❤️❤️👏👏❤️❤️👏👏👏
فقط بفرمایید وقتی این شخص آدرس محل سکونت دوستش را همین چند روز پیش از دوست مشترکشان گرفته چطور ویژگیهای اتاق خواب براندن را در ذهن داشته؟
👏👏👏👏👏👏
دمت گرم عالی بود👍👍
خیلی جالب بود هیچ چیز بعید نیست
Good 👍 like
بسیار بسیار ازت ممنونم بابت این ویدیو
اجرا و بیان بی نظیری داشتی
میدونی کجای این داستان باعث میشه که احتمال خیلی زیادی بدم که واقعی بوده؟
اونجاییش که اون 2نفر گفتن 3تا خال روی صورتش بوده!!
اینکه یه نفر 3تا خال روی صورتش باشه قضیه اش طولانیه ولی اینطور بگم که بیشتر این انسان ها - انسان های عادی نیستن و اون 3تا خال یه نشونه ست روی صورتشون
با تشکر
درود. اگه اطلاعاتی درباره خال صورت دارید، ممنون میشم بگید❤🎉❤
@@امیرگلخندان-ح3ض هر خالی رو نمیشه گفت نشون روی بدن انسانه باید این خال ها رو به صورت فرضی به هم وصل کنید تا ببینید چه شکلی به وجود میاد و همچنین تعداد خال ها هم خیلی مهمه / بیشتر این خال های کوچیک مبنا نه خال های خیلی بزرگ یا خیلی کوچیک / دیدم که خال های روی بدن یه نفر وقتی به هم وصلشون کردیم یکی از صورت های فلکی رو تشکیل دادکه این مدل معنا دار میشه
Nice
مگ پدرمادربرندن خونشون روعوض نکرده بودن؟پس چطوری رفتن درخونه ی جدیدخانواده برندن ودنبال اتاقش میگشتن؟اونابایدمیرفتن دم خونه قدیمیشون
آفرین😅
دمت گرم، مچ دروغ گو رو گرفتی
سلام من هم موردی هایی برام اتفاق افتاده که چند بار به دیگران گفتم ولی هیچکس باور نکرد بعضی مواقع مسخره کردن .درسته نمیشه ثابت کرد
داستان شما فرق میکنه
چون به احتمال زیاد صنعتی و سنتی رو باهم زده بودی🤣🤣🤣🤣
Very good
درود علی عزیزم من خیلی دوست دارم از این برنامه ها دادشت باش با سپاس از شما ❤❤❤❤❤ پسر خوبم سپاسگزارم از اگاهی شما
Thanks for your information
King of the informations
عالی بود ادامه بدید
درود به شما 🙏🙏🌹🥀💐❤️🌺❤❤️💐🥀🌹😅🙏
Like eee👍👍👍👍👍👍👍
عالی
Good luck
اولش گفت إمی، یادم به کتاب أمی کودک کهکشانی افتاد، خیلی جالب هست. اسم نویسنده رو کامل یادم نیست.ولی سرچ بشه راحت پیدا میشه. و اینکه من یه دوستی دارم ایرلندی هست، اولین بار که دیدمش چشمشان به برق عجیبی داشت و من این حس رو داشتم که زمینی نیست بهشم گفتم تو انسان نیستی خندید گفت پس چی هستم، منم گفتم یه چیزی توی تو با بقیه جور در نمیآد. یه چند وقت بعدش دیدمش و گفت من از زندگی روی زمین خیلی خسته شدم و دلم میخواد برگردم به سیاره خودم.😅 خلاصه بگذریم از اینکه بعدتر ها فهمیدم هیلر هست و انرژی خاصی برای درمان داره و خیلی چیزهای عجیب دیگه.الان من ازش فاصله گرفتم خودم به دلایل دیگه و دوستی مون کم کردم.
اشتباه کردی که ازش دور شدی تو میتونی خیلی چیزایی که تو سرته ازش بپرسی جوابشو بهت بگه بعضیا لیاقت همچین دوستی ندارن کاش میشد باهاش حرف بزنم(:
اشتباه کردی که ازش دور شدی تو میتونی خیلی چیزایی که تو سرته ازش بپرسی جوابشو بهت بگه بعضیا لیاقت همچین دوستی ندارن کاش میشد باهاش حرف بزنم(:
درود بر شما بسیار عالی بود ممنون میشم اگر از این دست برنامه ها بسازید
یا در با ه زندگی بعد از مرگ
اما ابن داستان را باور دارم چرا چون شاید ما شبیه سازی شدیم در یک ابر کامپیوتر
یا شاید دنیای موازی رفته باشد با آمده باشد ❤❤❤❤❤.
راستش من باور میکنم چون تقریبا هرجا که برم و برای اولین بار آدمها میبینم غیر از ممکن هست که منو به عنوان کسی که قبلاً دوست یا همکلاسی این آدمها نبودم در حالی که من برای اولین بار وارد اون شهر میشم و بخاطر کاری که دارم معمولاً همیشه در سفر هستم و این برام عادی شده چون نود درصد آدمها وقتی منو میبینن با دوست قدیمی خودشون اشتباه میگرن و شاید هر روز با این موضوع روبرو هستم و نمیدونم چرا
ی حس مشترک اکثرادمهایی که من اولین بارهست میبینم همینو بهم میگن
احتمالا صورتتون صمیمیت خاصی داره
منم اکثرا وقتی تو یه مجلس مردونه هستم ادمهای غربه که تا حالا. ندیدمشون مبگن من یه جایی دبدمت این غریبه ها رو تو هر شهری رفتم دیدم منم بهشون میگم چهرم شبیه زیادی داره
من تا سالها پیش اتفاقاتی میدیدم که آنها را قبلا هم دیده بودم وپیش خودم میگفتم چرا ای آدم یا اتفاق که من الان میبینم مثل یک یاد اوریه حتی گاهی به مادرم میگفتم من عین این اتفاق را قبلا هم دیدم چرا دوباره تکرار میشه اما متاسفانه نه مادر ونه خودم از این موضوع سر در نمیاوردیم وهمیشه این برایم یک معما بود که چرا من چیزها را یاد آوری میکنم .دیگر اینکه در عالم رویا میدیدم یک اتفاق میافتاد و در فاصله زمانی کمی حتی گاهی به دو ساعت هم نمیکشید که عین همون رویا اتفاق میافتاد وگاهی تا ماهها وحتی سالها .نه یک مورد بلکه دهها مورد پیش میآمد. روزی بود که من هیچ پولی برای خرج کردن نداشتم وان روز کلافه میشدم حتی عادت قرض گرفتن از کسی هم ندارم .اما یادمه بعضی وقتها پول اضافی که داشتم در قسمتی از اتاق یا آشپزخونه قائم میکردم برای روز مبادا که پول ندارم ..آن روز عصر که نا امید بودم کمی خوابم برد .اما در خواب دیدم یک هلی کوپتر اومد از برای حیاط خلوت مقداری پول هزار تومنی یک بسته ۵۰ هزار تومنی انداخت .خواهرم عصر همون روز اومد خونمون واتاق خواب که دقیقا کنار حیاط خلوت بود اسبابها را جابجا کرد وگفت این یک بسته پوله زیر کمد .گفت مال کین اینا مادرم انکار کرد گفت من پولی اونجا نداشتم داداشم هم گفت مال من هم نیستن فقط من مونده بودم که من هم گفتم من اصلا پولی ندارم .کمی بعد یادم اومد که قبلا خودم این پولها را برای روز مبادا آنجا انداخته بودم . خواهرم گفت راستش من خونه خودم خواب دیدم که تو پول نداری وکسی به من القا کرد که مقداری پول در کنج اتاق متعلق به فلانی هست که خبر نداره منم برای راستی آزمایی خوابم اومدم اسبابها را جابجا کردم ودقیقا جائیکه آدرس گرفته بودم همونجا بودن .وهنوز هم که تنها هستم در رویا چیزهایی میبینم که در عالم واقعی اتفاق میفته اما به کسی نمیگم .گاهی وقتها اتفاقات عجیبی برایم میفته از طرف یک موجود ماورایی اما آسیب نمیرسونه کمی اذیتم میکنه شبیه شوخی بچه با بزرگترها که ناخوشایند ه وسایلم رو از جای میبره جایی دیگه وساعتها جستجو میبینم گزاشته یه جایزه ده بار آنجا رو گشتم .اما فضای خونه بسیار سنگینه برام همیشه سردرد دارم وقتی میخوام برم بیرون مانعی برام ایجاد میکنه واز این قبیل .
موافقم ویدیو های شبیه این بسازید
به نظر من هیچ چیز غیر ممکنی تو این عالم هستی وجود نداره ممکنه که این داستانم واقعی باشه👍درهر صورت داستان عجیب و پیچیده ای بود
سلام خسته نباشید
اگه بخوام کلی داستان یا واقعیت ۴۰ سال زندگی عجیب یک نفر رو برای شما بگم چطور میتونم ارتباط بگیرم ؟؟؟
با کامنت نمیشه گفت چون خیلی طولانی هستش
ممنون
لطفا کامنت کنید ممنون میشیم
❤❤❤❤درودبرشما ❤❤❤❤
زنده باشی وسربلند
❤❤❤
مرسی خسته نباشی
چیزی که خیلی عجیبه اینه که غایب بودن و نبودن برندر حداکثر واسه سه الی چهار نفر تبدیل به یه ماجرا میشه و زندگی همون سه/چهار نفر رو حسابی بهم میریزه.
قربون خدا برم اینجاست که میگن اگه عزیز خداوند باشی همه راهها واست هموار میشه...
فکرشو بکن ما شیعیان هم یک نفر غائب داریم که صدها ساله از نظرها پنهانه اما به اذن خداوند انقدر قشنگ اوسکول شدیم که زندگی هیچکدوممون هم اصلا بهم نریخته🤣🤣🤣🤣
امام زمان در آخرالزمان متولد میشه
Okay
لطفا اگر می تونید منابعی که از آن فیلم تهیه می کنید ذکر کنید
Good
چقدر جالب. البته من هم به شکل دیگه ای این اتفاق واسم افتاده، من چهل و پنج سالمه و دو ساله که اومدم آلمان. قبل این که بیام اینجا هیچ مسافرت خارجی حتی نداشتم ولی جالب اینجاست که توی شهری که هستم به اسم هام (Hamm) چیزهای عجیبی میبینم کوچه ها و ساختمانهایی رو میبینم که کامل میشناسم و حتی داخل اون خونه ها رو هم کامل میشناسم مثلا اتاقها، سرویس ها و ... حتی به داخل یکی از اون خونه ها رفتم البته با توضیح نظرم به صاحب خونه و درخواست از بازدید خونه و ایشون موافقت کرد جالبه که همه خونه رو میشناختم حتی فقط رنگ بعصی جاها رو تغییر داده بودن. خیلی از کوچه ها هم واسم آشناست و وقتی قدم میزنم کامل میدونم که قبلا اینجا بودم و تعجب میکنم، البته الان دیگه واسم عادی شده این موضوع و باهاش کنار اومدم.
به نظرم چون از بچگی عشق آلمان داشته اید و هر روز به فکر مهاجرت به آلمان بوده اید و دیدن کوچه و خیابان هاش از طریق تلویزیون و رسانه ها و مجلات و ... باعث این چیز شده .
این داستان شما ، من رو یاد اخبار گم شدن افراد و یا گم شدن هواپیما با مسافرانش و کشتی ها با سرنشینانش انداخت که هرگز کسی نفهمید که چه اتقاقی برای این افراد افتاد ، با درود
هم اینکه احساس میکنیم این داستان واقعیه ، میتونه سندی بر جعلی بودنش باشه زیرا داستانهای واقعی پیچیده تر و پر حاشیه تر است از داستانهای جعلی ، دوما آمریکا و اروپا نویسندگان بزرگی به جهان ارائه کردند و بسیار خبره هستند در خلق داستان ..
🙏❤🌹
این مسیله رو بارها بین بیمارام دیدم و شنیدم،توضیحات پزشکیش خیلی دشواره
فقط در نهایت بتون بگم این آقایی ک داره داستانو تعریف میکنه دچار اختلال سایکوتیک احتمالا از نوع اسکیزوفرنیا شده و باید از نظر ام آر آی مغزی،آزمایشات و خصوصا تیرویید بررسی بشه،این حالت رو بهش میگن توهم ،اگه میخواین ازین داستانا بشنوین برین بخش روانپزشکی که بعد دادن دارو ظرف برندن رو یادش میره
دو نفر همزمان مریض شدن😂😅
خورزوخان احتمالا تو جهان موازی بوده .😂
یا کل محله گرد نخودی بودن .یا این پسره و امی
چند وقتی که بحث و مباحث دنیای موازی و این چیزا داغ بود تحقیق و ویدیو و منابع معتبر و مخصوصا دانشمندان بزرگی مثل استیون هاوکینگ روحش شاد باد معتقد به جهان موازی بودند و حتی این بزرگوار درب ورود به این جهان هارو به سیاهچاله اشاره میکرد
من چند روز پیش تو ردیت همچین داستانی خوندم .واسه همه جالب بود همه میخواستن سر در بیارن که چه اتفاقی افتاده.
به نظر من طرف خالی بسته
منبع این داستان کجاست؟ آیا جایی منتشر شده؟ آیا گزارشهایی از گفته های فرد مذکور مستند و منتشر شده؟ ظاهرا در کل داستان غیر واقعیه.
🎉❤
داداش ، داستان تناقض داره
این بنده خدا با برندن دوست بوده و خونه برندن رفته بوده چون مشخصات اتاق برندن یادش بود پس برا چی آدرس خانواده برندنو از اِمی گرفته ؟؟؟
خودش چرا نرفته در خونه برندن ، 😛
I and my mom have something like this experience.
خب تعریف کنید لطفا
تعریف کنید ما هم بخوانیم و لذت ببریم 🎉
همین پارسال بود توی طبقه همکف ساختمان ما زنی بود که به جن و غیره متعقد بود ما باهم خیلی راحت دوست شدیم، گاهی می امد، فال قهوه می گرفتیم، خلاصه ی روز عصر اومد واسه فال قهوه، بعدش من گفتم احضار روح بلدم،( البته من آتیست هستم و به جهان اخرت و حواشی مسلمانان اعتقاد ندارم ولی بلد هستم حس می کنم ی قدرتهایی هستند که ما راشاید کنترل می کنند اینو بابت این نوشتم که بدونید من به خدا و کارهاش اعتقادی ندارم) خلاصه گفت جدی! گفتم آره، بعدش اون گفت ی سری احضار اوراح در ژاپن هست که خیلی معروفه خلاصه ما کارمون را انجام دادیم ولی اون روز من هیچ چیز غیر طبیعی را نتونستم احضار کنم اصلا نبود، دوستم رفت و شب شوهرم اومد وشروع کرد به مسخره کردن من و ادعا درآوردن و گفت الان من روح پدرم را صدا می زنم ببینم میاد اون طوری که تو عمل می کنی. برق ها خاموش بودن نه اینکه جز برنامه باشد من میخاستم بخوابم ولی اون به کارش ادامه داد و از اخر گفت پدر تو وقتی زنده بودی خیلی از نظر بدنی قوی بودی اگر هستی ی کاری را برای نشون دادن من انجام بده که بتونم باور کنم، ناگهان چون وسط هال خوابیده بودیم یکهو ماشین لباس شویی روشن شدی چند ثانیه ای کار کرد و بعد خاموش در ضمن من از مسخره بازی اون داشتم فیلم می گرفتم، یکهو فیلم را قطع کردم، و رفتم درب ماشین لباس شویی راچک کردم ببینم بازه یانه چون 5 دقیقه بعد باز می شد در باز شد من فیلم را با هیجان واسه خواهر شوهرم و روز بعد واسه دوستم فرستادم، دوستم به من روز بعد پیام داد که اونم به دوسنش گفته و دوستش گفته اینطور فیلم ها به طرز عجیبی پاک میشن و اون انرژی نمی ذاره هیچ اثری از خودش بماند الان فیلمی که شما واسه من فرستادی پاک شده خودت پاک کردی یا پاک شده،؟ سریع واتساپم را چک کردم دیدم راست گفته فیلم نیود بهش زنگ زدم گفتم آره نیست، گفت فیلم گالریت را چک کن، اونم چک کردم فیلم نبود فیلمی که واسه خواهرشوهرم فرستادم داخل واتساپ نبود، گفتم شاید من ندارم واون داشته باشه اونم چک کرد گفت نه پیام ام نه فیلم هست، می دونم باورش سخته ولی من و شوهرم عملا دیدیم و واسه دونفر دیگه هم فرستادم که اونها هم دیدن وتایید کردن فیلم پاک شده، حالا هنوزم واسه ام عحیب هست چی شد چی بود الان بادیدن برنامه شما به این نتیجه رسیدم.،اون لحظه که شوهرم روح پدرش را صدا می زده شاید کسی در گذر زمان بوده و شنیده و با ماشوخی کرده و بعدم واسه توی شوک گذاشتن ما فیلم را پاک کرده
خیلی قصه شما هم برایم جالب بود در این دنیا خیلی کار ها میشه که ما نمیدانیم چی است هنوز تکنالوژی انقدر پیشرفت نکرده تا چیزی بسازن که بدانین دنیا های موازی و یا سفر در زمان واقیعی است یا نه
به موضوعی که مطرح کردید پدیده ماندلا افکت میگن
Ok
این یک تداخل در دنیاهاست
این داستان از روی فیلم فلش بک گقته شده بسیار فیلم قشنگ و علمی تخیلی هست
من یک رفیق داشتم شب و روز باهم بودم اون می امد خونه ما شب میخوابید تا صبح من میرفتم خونشون کلا باهم بودم مثل داداش خلاصه هرچه بزرگ تر شدم دور تر دور تر شدم الان ۱۰ سال ندیدمش
چه ربطی به دنیای موازی داشت😂😂😂😂
@@M.01_s بله درست میگه ولی حرف رفیق،رفیق قدمی افتاده این یادم آمد من نوشتم
@@علیمحبی-ف8م همون بهتر رفیقت رو ندیدی چون آدما وقتی بزرگ میشن دیگه مثه قدیمیا خوب نمیمونن عوض میشن و اکثرا نامرد میشن
@@M.01_s شاید ولی من مهاجرت کردم وقتی خواب رفیق قدمی هامو میبینم اون روز کلا حواسم ی جای دیگه هست همش بهشون فکر میکنم
برای من هم دوتا داستان خیلی عجیب اتفاق افتاده که البته کمی طولانیه۔ ولی خب اگر خیلی خلاصه بخوام بگم۔۔۔۔۔ اولیش توی یونان برام اتفاق افتاد که یه موجود خیلی وحشتناک رو دیدم و تا خواستم داد بزنم، صدام رو خفه کرد۔ یادمه تا یه مدت زیادی وقتی هوا تاریک میشد میترسیدم۔ سنمم کم نبود و بالای ۲۵ سال بودم۔ دفعه دوم ، توی آلمان برام پیش اومد۔ بخاطر اتفاقهای عجیبی که توی خونمون میوفتاد، دوست دخترم که یه آلمانی بود، با یه بنده خدایی توی اینترنت که اهل ایتالیا بود و به راهنمایی اون ، یه مقدار نون ، آب و کمی نمک توی یه ظرف گذاشتیم و با صدای بلند گفتیم اینها رو برای تو گذاشتیم۔ بخور و بنوش، ولی با ما کاری نداشته باش۔ باید جایی هم میزاشتیم که رفت و آمد نباشه۔ گذاشتیم توی آشپزخونه و روی میز و در آشپزخونه رو هم بستیم۔ نیم ساعت بعدش رفتم از یخچال نوشیدنی بیارم۔۔۔۔۔۔ خشکم زد!!!!! فقط نگین شاید باد اومده یا مثلا آشپزخونه موش داشته و از این حرفها۔ جتی گازگرفتگی روی نون بود، یه کمی نمک از داخل نمکدون بیرون ریخته بود و لیوان آب بدون اینکه چپه بشه یا شکسته باشه، از زیرش اب جاری شده بود!!!!! وقتی دوست دخترمم دید، فقط بهمدیگه نگاه میکردیم۔ عکسهاش رو هم دارم۔ چیزهای عجیب برای من که توضیحی ندارن، خیلی اتفاق افتاده۔
Dar in mavzu boz barnoma tayor kun
این داستان دروغ هست و نکته اینجاست که وقتی اون پسر به محله قدیمی برمیگرده ادرس خونه برندن رو بلد نیست و ادرسشونو اون دختر بهش میده ولی اتاق برندن همون اتاقیه که قبلا دیده بوده مگه میشه خونه عوض بشه ولی اتاق نه😅
زدی تو خال
ممکنه تو این چن سال خونشونو تغییر دادن یا ساخت خونه تغییر کرده
سلام.بعد از کلی سال دنبال همچین اتفاق واقعی گشتن بالاخره اتفاقی رو پیدا کردم که شبیه به داستان زندگی خودم باشه.دوستان باید عرض کنم من اتفاقی رو در زندگیم تجربه کردم که شبیه به اتفاقی که شنیدید هست اما به شکلی دیگه.دوست دارم براتون تعریف کنم اما اینکه اینجا با جزییات براتون تایپ کنم شرایطش جور نباشه برای همین اگه راهی بلد هستید که بتونم تعریفش کنم بگید لطفا و میدونم شنیدن داستان زندگی ام خالی از لطف نیست
جهان موازی کدومه.،اینقدر جالب افراد در دنیا گم میشن و حتی خاطراتشون پاک میشن که این چند صدمینشه..ما آدما توی سیستم اختیار جسم خودمون رو هم نداریم
حالا یه عکسی از براندون بزار شاید ما شناختیمش ؟؟؟
دوباره میبینتش
Hi jan
همین جریان برای من مدل دیگه پیش اومده ..من و برادرم و دوستانم به سینما رفتیم و به خاطر خوب بودن فیلم و بازیگوشیه ما که تو سن نوجوانی بودیم اون فیلم رو چند بار نگاه کردیم ولی العان هیچکس نه فیلم رو تا بحال دیده نه یادش میاد که ما با هم به سینما رفتیم و این یکی از عجیبترین اتفاقات زندگیه منه
اسم فیلم چی بود؟
من هم یک داستان دارم که البته برام اتفاق افتاده و هنوز منطقی برای اون پیدا نکردم
سال اول دبستان بودم تازه اومده بودیم اصفهان شهر نظنز مدرسه 22 بهمن
روز دوم مدرسه بود
مدرسه هم بالای یک شیب تند و در دامنه یک کوه سنگی قرمز رنگ که پشت اون قبرستانی قدیمی بود قرار داشت
زنگ اول مدرسه خورد من هم که دوستی نداشتم کنار دیوار مدرسه در حالی که کیفم دستم بود تکیه داده بودم
مدرسه یک طبقه بود و سقف شیروانی داشت
همانطور که به دبوار تکیه داده بودن یک سنگ قرمز چند وجهی کوچکتر از یک گردو از بالا خورد پشت دستم. افتادن سنگ از بالا رو دقیقا دیدم
دستم کمی درد گرفت و به بالا نگاه کردم چیزی نبود
کمتر از یک دقیقه بعد همون اتفاق تکرار شد و دقیقا خورد پشت دست راستم اما اینبار کمی ترسیدم و چند متر اون طرف تر رفتم
لحظاتی بعد دوباره همین اتفاق به همان صورت افتاد
ترسیدم و دویدم سمت بچه هایی که اون طرف نشسته بودن و دیگه این اتفاق تکرار نشد
هیچ پنجره یا سقفی بالای سرم نبود حتی کسی هم اطراف نبود و عجیب تر اینکه سه تا سنگ دقیقا به یک نقطه دستم خورده بودند و روی زمین هم هیچ اثری از اون سه سنگ نبود
7 سال بعد از همون ناحیه برخورد سنگ دچار خونریزی شدیدی شدم که باعث شد از حال برم
هیچ اعتقادی به خدا و جن و پری ندارم و پاسخ و چرایی اون از اون وقت در ذهنم مونده