شعرو کامل نذاشتید و یه جاهایی رو حذف کردید ،اونجایی که می گه : خوزستان دوشندگان تو اینان بودند جوانان ما نبودند اینان بودند و آنانی که اصلن هوا و آسمان و شعر و ستاره را نمیفهمند و تنها با احتکار پنیر و مرغ و پودر ظرفشویی حالت نعوظ پیدا میکنند و مثل موش ودام فضله میاندازند و یکی دو دندان افتاده، نفسی متعفن و شکمهایی به درشتیِ بشکههای نفت تو دارند و شب و روز میآشامند و میخورند و با جیبهای پر از دلار از میدانهای «زندهباد و مرگبر…» میگذرند و با زبانِ بیزبانی میفهمانند که مرگ بر آمریکای شعاردهندگان مشکلی را حل نمیکند که بعد از انقلاب هم پول از پاروی تاجرها بالا می رود... شما حذف می کنید ولی مطمئن باشید که ما این قسمت ها رو با صدای بلندتری می خونیم . متاسفم براتون.
شعر ؟؟؟؟ من به این نثر عمودی میگویم !!! اینها میتوانند مثل هالو و خرسندی موزون بسرایند ؟؟؟ هنر شعر ابرویی دارد که ان هم با طبع و قریحه شاعر محفوظ و پابرجاست !!!
@@rezarhi8939 وقتیکه تاریخ ادبیات ایران به بزرگترین شاعری چون مولوی ایراد گرفته بگوید"لفظ را فدای معنی کرد" پس بدانیم که حتی مولوی هم با آن دک و فنگ اش در هنر سخنگویی لنگید چه برسد به این الفاظ خُنک بی ریتم و آهنگی که اینها به آن شعر میگویند. " شعر جانا رقص لفظ شاعر است " یک لنگی دیگر اینها در اینست که فاقد آثار طنز و شعر برای کودکان هستند ... " نقد شعر " عین - کاف : آبی اردبیلی شعر جانا رقصِ لفظِ شاعر است رقص را آنکس کند که ماهر است ای برادر ، فربه یِ بی فوت و فن چون جمیله* کی دهد تا بِ بدن نثری است و نظمی است در فارسی بوده سی تار را، همیشه تار سی فطری است، هر کس که شاعر زاده شد اندرین فن است که ماهر زاده شد تا نداری طبع، پدر آرام باش یا بیا در شاعری تو خام باش رو رمان بنویس و تو نثر ی بساز با چنین ا نشا یِ خود قصری بساز طبع میخواهد ، قریحه ، شاعری لازم است این دو برایِ ماهری تا که باشد بازی و رقصی در آن هم صدا یِ نغمه یِ خنیا گران این عمل میخواهد و نی دم زدن "گاوِ نر میخواهدو مردِ کهن" از هنرها من مثلها آرمت بشنوی میگویمت از هر جهت ژیمناستیکگَر چو در پرواز هست بند بازان نامشان جان باز هست این یکی بازی به رو یِ رختخواب آن یکی بازی کند رو یِ طناب این یکی بازی کف پایِ زمین آن یکی بازی به بالایِ زمین این بیفتد دست و پایش میشکند آن بیفتد قبرِ خود را میکند تا مثل آوردمت من بابِ دل به امیدی تا نگردی تو کسل هر تئاتر بازیگری در سینما میتواند او کند نقشی ادا هر هنر پیشه مگر از سینما کی تواند در تئاتر بازی بابا ؟؟ ماشینها امروز همهشان جور به جور گر سه چرخه باشد او گردد موتور * زرّ بود در توبره هم ، قیمتیست گر کند زرگر مرصع !! زینتیست فرش ماشینی به جایِ قالی است قیمتش ارزان ، کجایش عالی است ؟؟ تا که آوردی زِ غرب رسم و رسوم بر همه فرهنگِ تو کردش هجوم من زِ تو خواهم پدر آهنگِ شعر. در محک موسیقی است آن سنگِ شعر موسیقی در غرب کلیسایی بود شعرشان بی ریتم و آوایی بود شعرِ ما موسیقیِ ما با همند. گر نباشد با هم از قیمت کمند من نگفتم سعدی و حافظ بشی. تا که بر اوزان همه نافذ بشی میتوانی ، ریتم و آهنگ کافیه پیشکشت باشد عروض و قافیه ............................................. * جمیله قدیمها از هنرمندانِ رقصِ کابارههایِ تهران بوده. با آرزوی بهترین ها ....
@@intelektshualday3496 عبدالله کشاورز : آبی اردبیلی " تبریز بپا خیز امیدم به تو مانده " ای صاحب نام و شرفِ خطه ی قفقاز برخیز برادر به هواخواهی شیراز کن انچه نمودی که به مشروطه تو ابراز جان میدهد این ملت بیچاره ی جانباز امید به تو بسته بیا دِشنه نشان ده تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده !! ایرانِ تو از خون جوانان همه رنگین اولاد وطن مرده پدر ها همه غمگین داغ جگر مادر و خواهر همه سنگین رنگ کفن عاشق میهن همه خونین با سوگ جوانان همگی نام تو خوانده تبریز به پا خیز، امیدم به تو مانده تا اینکه به هرجا حرکت بوده تو بودی در قرن اخیر سنگر مشروطه تو بودی در همت و غیرت غضب آلوده تو بودی این چند دهه، بهر چه آسوده تو بودی ؟؟ اولاد وطن لای درو منگنه مانده تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده اولاد وطن چاره ندارد، دد و دشمن خونش بمکیده به قصاوت زده گردن آتش زده بر حاصل و اموال و به خرمن بنگر که چه ها کرده دراین حادثه بهمن از قله مرا تا به تَهِ ذره کشانده تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده تو لرزه بر اندام مغیلان شده بودی در حادثه ها سنگر ایران شده بودی امید فراوان تو به تهران شده بودی تو منزل مشروطیه خواهان شده بودی حالا به وطن غیرت خود را تو نشان ده تبریز با پا خیز امیدم به تو مانده جهل آمده افتاده به رویم که چوآوار چون ابر سیاه آمده عمامه و دستار ویرانگر هر خانه ی عقل و شده افکار بستست در مدرسه و مکتب و بازار زندانی و آواره مرا کشته و رانده تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده امداد اِلِییر قارداشا، محتاج اولا قارداش قارنین دویورار قارداشی نین، آج اولا قارداش قویماز داهادا، واریوخی تاراج اولا قارداش ائللرقاپی سیندامالی حراج اولا قارداش یوخسان گوره سن اوزگه منی پیس گونه سالدی بیر قالخ ایاقا تبریز امیدیم سنه قالدی بی مایه ندارد زکسی شرم و خجالت دزدی شده است کار فقیهان به رذالت عنوانِ همه، تا که به دزدیست دلالت بر ما به جفا، ماتم عزامانده ملالت اهریمن غدار وطن را بِچِلانده تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده هرکس که سپرگشت به این ظالم شداد بابک شده جان داد از آنجمله به بغداد کو رستم میدان و چه شد کاوه حداد تا حد و حدودش که به بیگانه دهد یاد این دیو سرشت بسکه مرا تشنه دوانده تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده !!! باز آی به سرداری و سرها نرود دار قوم تو به ملت همه سردار بدهکار برخیزدهی فیصله بر ظلم و ستمکار آورده پناه، آمده پیش تو گرفتار !! درغایت بیچارگی هستیم، امان ده تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده جان داده جوانان وطن، بیهده از بس خونین کفنان، لاله رخانی همه نورس کی می رود اهریمن ازین خاک برون پس؟ در ماتم یاران و عزیزان خود هرکس اممید به تو بسته بیا عرضه نشان ده تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده
اسماعیل جنگ است. جنگ.
چقدر وصف این روزهای ایران ما هست.
روح استاد شاد❤
روح اسماعیل سیاه شاعر هرات افغانستان باد
تکان دهنده بود. درود بر شما
روح رضا براهنى شاد
عجب دلنوشته زيبايى بود خيلى زيبا
روحش شاد
عالى بود اين شعر
روحت شاد ❤️❤️❤️
یاد داکتر براهنی گرامی باد .
درود بر شما.
در رثای زنده یاد اسماعیل شاهرودی با زبان همان شعر معروفش "حسنعلی جعفر"...
یادت همیشه زنده استاد براهنی...
روحشان شاد و یادشان گرامی باد
دوباره بعد از یکسال میام سراغ اسماعیل، که آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید
ای ناشتای عشق!
خیلی ممنون.
شاعر باید دوزخ را تجربه کرده باشد 🥺🥺 امشب در ملکوت میهمانی برپاست ، اسماعیل شاهرودی به استقبال توخواهد آمد ،چه ضیافت با شکوهی ای آسمانیان🥺
آه
آه اسماعیل
اسماعیل های زمان
تباه شدگان 😑
عاااالي
امشب اسماعيل از آمدن رضا حرف ميزند
ای ناممکن ممکن شو....شانه هایم عطش بوسه های تو را دارند...غافلگیرم کن...جوانم کن...
نفرین بر آن دو نفهم که دیزلایک کرده اند ....
اینا یه مشت مریض احوال هستن که فقط میخوان مخالفت کنن
نفرین بر کسانی که لایک کردن نوکرهای روس وطن فروش !!
شعرو کامل نذاشتید و یه جاهایی رو حذف کردید ،اونجایی که می گه :
خوزستان دوشندگان تو اینان بودند
جوانان ما نبودند
اینان بودند
و آنانی که اصلن هوا و آسمان و شعر و ستاره را نمیفهمند
و تنها با احتکار پنیر و مرغ و پودر ظرفشویی حالت نعوظ پیدا میکنند
و مثل موش ودام فضله میاندازند
و یکی دو دندان افتاده، نفسی متعفن
و شکمهایی به درشتیِ بشکههای نفت تو دارند
و شب و روز میآشامند و میخورند
و با جیبهای پر از دلار از میدانهای «زندهباد و مرگبر…» میگذرند
و با زبانِ بیزبانی میفهمانند که مرگ بر آمریکای شعاردهندگان
مشکلی را حل نمیکند
که بعد از انقلاب هم پول از پاروی تاجرها بالا می رود...
شما حذف می کنید ولی مطمئن باشید که ما این قسمت ها رو با صدای بلندتری می خونیم . متاسفم براتون.
قسمتی از شعر بهخاظر خسته شدن دکتر خوانده نشد، اما تا اونجا که خوانده شد هیچ چیزی حذف نشده حتی یک کلمه.
شعر ؟؟؟؟ من به این نثر عمودی میگویم !!! اینها میتوانند مثل هالو و خرسندی موزون بسرایند ؟؟؟ هنر شعر ابرویی دارد که ان هم با طبع و قریحه شاعر محفوظ و پابرجاست !!!
این نظر شماست هر سبکی برای خودش طرفدار و پلن خاصی داره...گذر براهنی به پست مدرن در زمان زنده بودنش قطعا دیده نمیشه و زمان میبره ارزشش عیان بشه
@@rezarhi8939
وقتیکه تاریخ ادبیات ایران به بزرگترین شاعری چون مولوی ایراد گرفته بگوید"لفظ را فدای معنی کرد" پس بدانیم که حتی مولوی هم با آن دک و فنگ اش در هنر سخنگویی لنگید چه برسد به این الفاظ خُنک بی ریتم و آهنگی که اینها به آن شعر میگویند.
" شعر جانا رقص لفظ شاعر است "
یک لنگی دیگر اینها در اینست که فاقد آثار طنز و شعر برای کودکان هستند ...
" نقد شعر "
عین - کاف : آبی اردبیلی
شعر جانا رقصِ لفظِ شاعر است
رقص را آنکس کند که ماهر است
ای برادر ، فربه یِ بی فوت و فن
چون جمیله* کی دهد تا بِ بدن
نثری است و نظمی است در فارسی
بوده سی تار را، همیشه تار سی
فطری است، هر کس که شاعر زاده شد
اندرین فن است که ماهر زاده شد
تا نداری طبع، پدر آرام باش
یا بیا در شاعری تو خام باش
رو رمان بنویس و تو نثر ی بساز
با چنین ا نشا یِ خود قصری بساز
طبع میخواهد ، قریحه ، شاعری
لازم است این دو برایِ ماهری
تا که باشد بازی و رقصی در آن
هم صدا یِ نغمه یِ خنیا گران
این عمل میخواهد و نی دم زدن
"گاوِ نر میخواهدو مردِ کهن"
از هنرها من مثلها آرمت
بشنوی میگویمت از هر جهت
ژیمناستیکگَر چو در پرواز هست
بند بازان نامشان جان باز هست
این یکی بازی به رو یِ رختخواب
آن یکی بازی کند رو یِ طناب
این یکی بازی کف پایِ زمین
آن یکی بازی به بالایِ زمین
این بیفتد دست و پایش میشکند
آن بیفتد قبرِ خود را میکند
تا مثل آوردمت من بابِ دل
به امیدی تا نگردی تو کسل
هر تئاتر بازیگری در سینما
میتواند او کند نقشی ادا
هر هنر پیشه مگر از سینما
کی تواند در تئاتر بازی بابا ؟؟
ماشینها امروز همهشان جور به جور
گر سه چرخه باشد او گردد موتور *
زرّ بود در توبره هم ، قیمتیست
گر کند زرگر مرصع !! زینتیست
فرش ماشینی به جایِ قالی است
قیمتش ارزان ، کجایش عالی است ؟؟
تا که آوردی زِ غرب رسم و رسوم
بر همه فرهنگِ تو کردش هجوم
من زِ تو خواهم پدر آهنگِ شعر.
در محک موسیقی است آن سنگِ شعر
موسیقی در غرب کلیسایی بود
شعرشان بی ریتم و آوایی بود
شعرِ ما موسیقیِ ما با همند.
گر نباشد با هم از قیمت کمند
من نگفتم سعدی و حافظ بشی.
تا که بر اوزان همه نافذ بشی
میتوانی ، ریتم و آهنگ کافیه
پیشکشت باشد عروض و قافیه
.............................................
* جمیله قدیمها از هنرمندانِ رقصِ کابارههایِ تهران بوده.
با آرزوی بهترین ها ....
قریحت نمیکشه برو بیرون
@@intelektshualday3496
عبدالله کشاورز : آبی اردبیلی
" تبریز بپا خیز امیدم به تو مانده "
ای صاحب نام و شرفِ خطه ی قفقاز
برخیز برادر به هواخواهی شیراز
کن انچه نمودی که به مشروطه تو ابراز
جان میدهد این ملت بیچاره ی جانباز
امید به تو بسته بیا دِشنه نشان ده
تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده !!
ایرانِ تو از خون جوانان همه رنگین
اولاد وطن مرده پدر ها همه غمگین
داغ جگر مادر و خواهر همه سنگین
رنگ کفن عاشق میهن همه خونین
با سوگ جوانان همگی نام تو خوانده
تبریز به پا خیز، امیدم به تو مانده
تا اینکه به هرجا حرکت بوده تو بودی
در قرن اخیر سنگر مشروطه تو بودی
در همت و غیرت غضب آلوده تو بودی
این چند دهه، بهر چه آسوده تو بودی ؟؟
اولاد وطن لای درو منگنه مانده
تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده
اولاد وطن چاره ندارد، دد و دشمن
خونش بمکیده به قصاوت زده گردن
آتش زده بر حاصل و اموال و به خرمن
بنگر که چه ها کرده دراین حادثه بهمن
از قله مرا تا به تَهِ ذره کشانده
تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده
تو لرزه بر اندام مغیلان شده بودی
در حادثه ها سنگر ایران شده بودی
امید فراوان تو به تهران شده بودی
تو منزل مشروطیه خواهان شده بودی
حالا به وطن غیرت خود را تو نشان ده
تبریز با پا خیز امیدم به تو مانده
جهل آمده افتاده به رویم که چوآوار
چون ابر سیاه آمده عمامه و دستار
ویرانگر هر خانه ی عقل و شده افکار
بستست در مدرسه و مکتب و بازار
زندانی و آواره مرا کشته و رانده
تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده
امداد اِلِییر قارداشا، محتاج اولا قارداش
قارنین دویورار قارداشی نین، آج اولا قارداش
قویماز داهادا، واریوخی تاراج اولا قارداش
ائللرقاپی سیندامالی حراج اولا قارداش
یوخسان گوره سن اوزگه منی پیس گونه سالدی
بیر قالخ ایاقا تبریز امیدیم سنه قالدی
بی مایه ندارد زکسی شرم و خجالت
دزدی شده است کار فقیهان به رذالت
عنوانِ همه، تا که به دزدیست دلالت
بر ما به جفا، ماتم عزامانده ملالت
اهریمن غدار وطن را بِچِلانده
تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده
هرکس که سپرگشت به این ظالم شداد
بابک شده جان داد از آنجمله به بغداد
کو رستم میدان و چه شد کاوه حداد
تا حد و حدودش که به بیگانه دهد یاد
این دیو سرشت بسکه مرا تشنه دوانده
تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده !!!
باز آی به سرداری و سرها نرود دار
قوم تو به ملت همه سردار بدهکار
برخیزدهی فیصله بر ظلم و ستمکار
آورده پناه، آمده پیش تو گرفتار !!
درغایت بیچارگی هستیم، امان ده
تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده
جان داده جوانان وطن، بیهده از بس
خونین کفنان، لاله رخانی همه نورس
کی می رود اهریمن ازین خاک برون پس؟
در ماتم یاران و عزیزان خود هرکس
اممید به تو بسته بیا عرضه نشان ده
تبریز به پا خیز امیدم به تو مانده