داستان حیرت انگیز عباسمنش با دو معتاد در خرابه های قم

[@mehrnazAkhavan]

با تشکر فراوان. خدایا ما را به مقام تسلیم وشهود باطنی برسان. امین ❤

[@Elahe888]

خدایا تسلیمتم ❤❤❤❤❤یا وهاب یا رحیم یا کریم

[@masoumehaskari]

بستان جگری که می دهندمش جگرش ،گر ندهد که می کند عملش❤❤❤

[@AtenaArzani-jh3se]

درود ، زنده باد

[@احمدایزانلو-ط6ج]

خدایا شکرت الحمدلله رب العالمین ممنون اززحمات شما ❤❤❤🌹🌹🌹🌹

[@sheidamirdamadi7079]

خدایا شکرت که کاری کردی که من الان تسلیم تو هستم و سپردم به تو❤

[@azamjanaraie7577]

خداکنه منم به این مقام برسم .دوست عزیزبرای منم دعا کن .همسرم اعتیاد داره خسته شدم بتونم بسپارم به خدا ورها بشم

[@محمدمحمدی-د3س]

درود خدا بر استاد عزیز ❤حسن گچینی پسر عمه منه❤❤ واقعا آدم شریفی بود..خدا دحمتش کنه.

[@دیباخادمی]

عجبببببب .چقد تاثیرگزاربود.منم یک ژال و نیم پیش کارمو رها کردم که فعالیت دیگه ای انجام بدم .ازینجامونده و ازونجا رونده شدم .یه جورایی انگار داستان منو تعریف میکنه استاد

[@لعیرضایی]

سلام دوستان عزیز
به نام خدا.

[@ماهاناحمدی-ط6غ]

تو عشقی❤❤❤❤❤❤

[@سعیدبتوانه]

استاد مرسی ولی برامنم اینجور داستانها اینجور حساب پیش میاد،گاهی،،ولی شکرگذارخداون هستم❤

[@Vyan-zl4du]

حس عجیبیه.. میخوام بیشتر بفهممش

[@ElmiraAalavi-tu1wm]

عالی

[@دیباخادمی]

دخترمن 13ساله بود که تو کلاس تندخوانی استاد ثبت نامش کردم و ازطریق دخترم با کلاسای استاد آشنا شدم و استارت آرامش و پیشرفت زندگیم ازون کلاسا خورد .تو کوچه بالایی میدون ولیعصر .زیر همکف❤❤❤

[@EdWaren-p3d]

منم ۶۰ سالمه معتادم واقعن خسته شدم نمیدونم چکارکنم احتیاج به کمک دارم

[@azamjanaraie7577]

سلام برید مرکز ترک اعتیاد

[@shahin-z4j]

بهم کمک میکنی منم معتادم

[@مریممحبی-و1ذ]

دوازده قدم

[@Zinabnoripor]

سلام ب صحبت هاش گوش کن و عمل کن پاک میشی.واز خداوند کمک بخواه تا کمکت کنه 😊

[@AtenaArzani-jh3se]

لطفا دوست گرامی حتما کمپ برین و کلاسهاش رو همیشه شرکت کنید،، زندگیتون متحول میشه😊😊

[@امیرسلطانی-غ4و]

استاد عجیب ترین ثانیه همین امروز وقتی این ویدئو رودیم یاد خودم افتادم که در تهران شرکت ایران ارتباط در تهران کار می‌کردم و با کار شما آشنای دارم اتفاقن من حدود یک ماه اونجا کار می‌کردم وهروز ضجر زیادی می‌کشید ویک روزی شد که اینقدر زجر کشیدم که تصمیم گرفتم که دوباره به شیراز بر گردم وکاری باز دوباره برای خودم پیدا کردم وموندکار شدم تا همین الا ن وسر کارکری داشتیم که خیلی گفت بمون ولی من در اونجا دیگه انگیزه کار کردنو نداشتم و برگشتم اینو یادم اومد وگفتم بگم وتعریف کنم